شب بیست و سوم - بیماری نفاق

 

بیماری نفاق

در ادامه شبهای قدر به خلاصه  ( شب بیست و سوم رمضان 1437 ) به تبیین «بیماری نفاق» می‌پردازیم.

صحبت در بیان رغبت به دولت کریمه بود؛ دولتی که دو ویژگی مهم دارد: عزیز کردن اهل اسلام و به ذلت کشاندن اهل نفاق. اسلام نه تنها شریعت محمدی(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)، بلکه دین خداست که از آغاز به عنوان زمینۀ کمال انسانی جاری بوده و در دین خاتم به اوج خود رسیده است. همواره نیز دو جبهۀ کفر و نفاق در مقابل آن بوده و اغلب بر کفر، پیروز شده، اما از نفاق، ضربه خورده است. امروز هم آنچه حضرت حجت(عجّل‌الله‌فرجه) را پس پردۀ غیبت نگه می‌دارد، همین نفاق است. و نفاق، بیماری اهل دین و کسانی است که هدایت را پذیرفته‌اند.

همان گونه که انبیاء و ائمۀ گذشته(علیهم‌السلام) از نفاق امت‌های خود ضربه خوردند، ما نیز مطمئن باشیم اگر نفاق را در خود از بین نبریم، اینکه مسلمان و شیعه‌ایم، دلیل کافی برای یاری و آمادگی برای ظهور حضرت نیست. باید نفاق را ریشه‌کن کنیم، نفاق با خدا، با خود، اطرافیان، طبیعت و تمام هستی. همۀ کار ما شناخت ریشۀ نفاق است تا بتوانیم وجودمان را از تمام مراتب آن پاک کنیم. چراکه همۀ دردها ناشی از جهل است و درمانشان معرفت.

نفاق، از راهی به دین داخل شدن و از راهی از آن خارج شدن است. برخلاف کفر که اصلاً وارد نشدن به دین است. منافق، دین را می‌پذیرد؛ اما در عمل به آن، از راه دیگر بیرون می‌رود. کافر، تکلیف خود را یک‌سره کرده و آشکارا خدا را کنار گذاشته است. مؤمن هم در راه دین، یک‌دله شده، هوای نفس را کنار گذاشته و فقط با خدا سر و کار دارد. اما منافق، خوب و بدش معلوم نیست و برای همین باید از او ترسید! زیرا نه تنها در بُعد فردی، بلکه در جامعه نیز دسیسه دارد، نقشه می‌کشد و فتنه می‌انگیزد، آن هم تحت لوای دین و شریعت.

قرآن کریم، منافقان را که گروهی از مسلمانان هستند، فاسق نامیده است؛ "إِنَّ الْمُنافِقينَ هُمُ الْفاسِقُونَ"[1]. همچنین به آنان هشدار داده که: " إِنَّ الْمُنافِقينَ فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ..."[2]؛ با اینکه می‌دانیم منافقان صدر اسلام با پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) همنشین بودند، با علی(علیه‌السلام) بیعت کردند، برای امام حسین(علیه‌السلام) دعوت‌نامه نوشتند و...! پس واضح است که ما دین‌داران باید از خطر نفاق بترسیم؛ وگرنه کفار و مشرکان که دین ندارند، نفاق هم ندارند.

نفاق، نتیجۀ غلط‌اندازی شیطان است. او برای هر حکم دینی، یک روزنۀ توجیه می‌گذارد؛ همان چیزی که منافق دنبالش می‌گردد تا از عمل به دین فرار کند. تا وقتی به زندگی، سلیقه، فرهنگ و شأن و شئونش لطمه نخورد، مطیع احکام دین و فقه است. اما وقتی مطابق میلش نباشد، دنبال راه دررویی است تا حکم شرع را دور بزند و کار خودش را بکند. مثلاً لهو و لعب حرام است؛ ولی می‌گوید یک شب اشکال ندارد. یا وقتی معده‌درد دارد، در طول سال همه چیز می‌خورد و به دستورات پرهیزی پزشک بها نمی‌دهد؛ اما به محض شروع ماه رمضان، یاد بیماری‌اش می‌افتد و ضعف و تشنگی و طولانی بودن روز را بهانه می‌کند تا روزه نگیرد. یا ساعت‌ها در بازار می‌گردد؛ اما برای نماز اول وقت، خسته است! در اخلاق هم خیلی از زشتی‌ها را می‌شناسد و می‌داند بدند؛ ولی در میدان عمل در برابر نفسش کوتاه می‌آید و به خودش حق می‌دهد غضب کند، انتقام بگیرد، دروغ بگوید و... . در اندیشه نیز به اعتقاداتش شک می‌کند و کم‌کم همه را زیر سؤال می‌برد. مدام می‌گوید: "لاإله‌إلاّالله"، توکل بر خدا، دنیا چه ارزشی دارد و...؛ اما وقتی پایش گیر می‌افتد، همۀ این‌ها یادش می‌رود و برای حفظ دنیا، به هر وسیله و سببی دست می‌زند.

حتی در وادی عشق، امام را دوست دارد، تا جایی که به سود شخصی‌اش ضرری نرسد. اما اگر امام بخواهد او را بالا بکشد و با ابتلا رتبۀ وجودش را ارتقا دهد، می‌گریزد و می‌خواهد امام با او پایین بیاید و همه چیز را از دید پایینی او ببیند. خلاصه آنکه تا کار سبک باشد و بی دردسر، منافق وسط گود است. اما به محض اینکه احساس سنگینی و مخالفت با میلش کند، دنبال راه فرار می‌گردد و دین برای او حاشیه است؛ برخلاف مؤمن که دینش متن زندگی‌اش است.

منافق می‌پندارد: «دنیا نقد است و فعلاً باید این نقد را حفظ کند؛ اما برای دین، وقت هست، اصلاً خودش درست می‌شود!» می‌گوید: «یک شب است، تمام می‌شود؛ یک حرفی زدم گذشت، مگر چه شد؛ فقط یک بار که اتفاقی نمی‌افتد! و...». برای دنیایش هیچ راه فراری نمی‌گذارد و از هیچ چیز نمی‌گذرد؛ طوری که کسی جرئت ندارد به داشته‌های او نظر چپ کند. اما مراقب دینش نیست و از همین رو دشمن هم راحت به دینش دستبرد می‌زند. چرا؟ چون ظاهربین است و چنان در غفلت غرق شده که نمی‌فهمد آنچه در دنیا دارد، فانی است و به خودی خود، عزت و کمال و جمال و بقا به او نمی‌دهد.

حضرت علی(علیه‌السلام) می‌فرماید: "نِفَاقُ الْمَرْءِ مِنْ ذُلٍّ يَجِدُهُ فِی نَفْسِهِ"[3]؛ دلیل نفاق، خواری و ذلتی است که منافق در درونش می‌یابد. او خودشناسی ندارد و بزرگی و عظمت وجودش را نمی‌بیند؛ بلکه خود را فقط با جسم و ظاهر و مقام و شأنش می‌شناسد. لذا کلام و فعلش را که ظاهر است، زیبا می‌کند؛ اما درونش ویرانه و بیمار است.

رسول اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرمایند: «سه چیز است که در هرکس باشد، او منافق است؛ اگرچه اهل روزه و نماز باشد و گمان کند مسلمان است! اول اینکه اگر به او اعتماد کنی، خیانت می‌کند؛ دیگر اینکه سخنانش دروغ است و نیز خلف وعده می‌کند.»[4]

او همه را می‌پیچاند تا خودش خوب بماند و حتی به قیمت تخریب دیگران بتواند جایگاهی پیدا کند. اصلاً کارهایش را با دروغ و خالی‌بندی راه می‌اندازد و برای جلب محبت‌ها و دفع غضب‌ها هزار دروغ می‌گوید. او از بقیه توقع دارد همه کار برایش بکنند؛ اما خودش برای کسی کاری نمی‌کند.

امام صادق(علیه‌السلام) نیز چهار چیز را نشانۀ نفاق می‌دانند: قساوت قلب، خشكى چشم، اصرار بر گناه و حرص دنيا[5]. ایشان همچنین می‌فرمایند: «منافق، زبانش با دلش، دلش با فعلش، و ظاهرش با باطنش فرق دارد و مخالف است.»[6]

حضرت علی(علیه‌السلام) می‌فرماید منافق، دین را برای دنیایش می‌خواهد:

"لَاتَلْتَمِسِ الدُّنْيَا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ وَ لَاتُؤْثِرِ الْعَاجِلَةَ عَلَى الْآجِلَةِ؛ فَإِنَّ ذَلِكَ شِيمَةُ الْمُنَافِقِينَ."[7]

با عمل آخرت، دنیا را طلب نکن و دنیای زودگذر را بر آخرت ماندگار ترجیح نده؛ که همانا آن، خوی منافقان است.

ما چطور؟ آیا تا به حال نشده از دینمان نتیجۀ دنیایی بخواهیم؟ مثلاً دین را تبلیغ کنیم تا دنیایمان تأمین شود؛ یا ظاهرمان را مؤمن و آراسته کنیم تا بیشتر به ما احترام بگذارند؛ یا به همسرمان خدمت کنیم تا بیشتر به ما محبت کند؛ یا به کسی مهربانی کنیم و هدیه دهیم تا او هم با ما مهربان شود؛ یا خوبی کنیم تا خوبی ببینیم و... . این‌ها همه، صفات نفاق است و ما داریم و عین خیالمان نیست؛ با همین حال هم می‌خواهیم امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) بیاید!

در روایت دیگری از پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) آمده است:

"مَا زَادَ خُشُوعُ الْجَسَدِ عَلَى مَا فِي الْقَلْبِ، فَهُوَ عِنْدَنَا نِفَاقٌ."[8]

اگر فروتنی جسم بیش از فروتنی قلب باشد، نزد ما نفاق است.

به عنوان مثال یعنی همین که بیش از آنچه در دلمان است، به کسی محبت کنیم یا احترام بگذاریم. یا بگوییم فلان شیء قابل ندارد؛ اما نگران باشیم که مبادا واقعاً آن را بردارد. یا اینکه وقتی دلمان نمی‌خواهد کسی به خانه‌مان بیاید، بیخود به او تعارف کنیم. شاید می‌خواهیم ناراحت نشود؛ اما مگر هر ناراحت شدنی به پای ماست؟ این‌ها اخلاق نیست؛ نفاق است. درونمان با بیرونمان یکی نیست و خود را به زور به خوب بودن وامی‌داریم، تا بتوانیم زندگی کنیم و با دیگران ارتباط داشته باشیم؛ حال آنکه درونمان خوب نیست. مثل بسیاری از غربی‌ها که برای گذران دنیا یا از ترس جریمه، خوب‌اند و قانون را رعایت می‌کنند. این، بردگی متمدن است. اخلاق، آن است که در درون، خوب باشیم و خوبی را انتخاب کنیم؛ نه اینکه با قانون یا ملاحظۀ این و آن، مجبور به اخلاق شویم.

خلاصه آنکه دین به نفاق، اهمیت بسیار داده و قرآن برای منافقان، سخت‌ترین تهدیدها را بیان کرده است. محال است شیطان بتواند ما را به کفر یا شرک جلی بکشاند؛ اما به راحتی می‌تواند دچار نفاقمان کند. خطر بزرگی است، آن هم در غلغله و غوغای آخرالزمان. چه کنیم؟

امام صادق(علیه‌السلام) به زراره فرمود: اگر آخرالزمان را درک کردی، این دعا را بخوان:

"اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ؛ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِی."

پروردگارا، خودت را به من بشناسان؛ که همانا اگر چنین نکنی، پیامبرت را نمی‌شناسم. پروردگارا، پیامبرت را به من بشناسان؛ وگرنه حجتت را نمی‌شناسم. پروردگارا، حجتت را به من بشناسان، وگرنه از دینم گمراه می‌شوم.

آیت‌الله جوادی آملی می‎فرماید:

«سرّ این دعا در این است که همۀ ارزش و حرمت انسان در کرامت اوست. ... کرامت انسان هم به سبب خلافت الهی اوست؛ نه اینکه گوهر ذاتش کریم و در کرامت، مستقل باشد. پس اگر کرامت او به پاس خلافت وی از خداست، خلیفةالله است و باید سخن مستخلفٌ‌عنه را بگوید، نه حرف خود را. ارزش قائم‌مقام به این است که منطق، مبنا، سیرۀ علمی و عملی و امضای مستخلفٌ‌عنه را محترم شمارد. ... [وگرنه کسی که طبق میل و نظر و فرهنگ خود عمل کند، کرامت ندارد و] خلیفۀ خدا نیست؛ زیرا روا نیست که کنار سفرۀ خلافت الهی بنشیند و از کرامت استخلاف، طرفی بندد و از آزادی برخوردار شود، آن گاه غاصبانه سخن خویش را بگوید و میل خود را بر عقل و عدل الهی حاکم کند.

امام صادق(علیه‌السلام) در آن دعای نورانی به زراره فرمود که عالمان و مؤمنان، خلیفۀ امام‌اند؛ اگر امام را نشناسند، چگونه می‌توانند کار او و دستورش را اجرا کنند و چنانچه فرمایش ایشان را اجرا نکنند، حرمتی ندارند. امام هم خلیفۀ پیغمبر است و آنان اگر پیغمبر را نشناسند، امام را نخواهند شناخت.»[9]

پیغمبر هم خلیفۀ خداست و تا خدا را نشناسند، او را نخواهند شناخت. بنابراین تا خدا را نشناسیم، پیغمبر و درنتیجه امام را نمی‌شناسیم و به گمراهی در دین یا همان نفاق دچار می‌شویم. درواقع چون خداشناس نیستیم، برای خود، راه دررو می‌گذاریم و به جای دین خدا، میل و فرهنگمان در ما کار می‌کند؛ اگرچه اهل نماز و روزه و شب قدر و... هستیم. این همه اختلاف در عمل به احکام، یا تعاریف متفاوت و حتی متناقض از خوش‌اخلاقی یا برداشت‌های گوناگون از اسماء جمال و جلال الهی که همه مطابق حق نیست، همان گمراهی در دین است.

باید قبول کنیم و این دعا را امشب با دل و جان بخواهیم. آخر این چه دینی است که ما داریم؟ واقعاً در کدام عقیده‌مان توانسته‌ایم تحت هر شرایطی ثابت بمانیم؟ بیایید در دل و فکر و اخلاق و عمل، واحد شویم تا بتوانیم با معیار ثابت تصمیم بگیریم. راه واحد شدن هم شناخت خویش است تا هم به ضعف‌ها و نواقص خود در دین و معرفتمان پی ببریم و هم به غنای پروردگار تا سراغش برویم و نقص‌هایمان را برطرف کنیم.

نتیجۀ دیگر این شناخت، آن است که از غصۀ دنیا نجات می‌یابیم. اصلاً اگر بتوانیم حداقل تا سال بعد غصۀ دنیا را نخوریم، معلوم است که در این شب‌های قدر، مطلع فجر را درک کرده‌ایم. اما چگونه غصه نخوریم و بانشاط باشیم؟

امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید:

"مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ، جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى الْفَقْرَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ وَ لَمْ يَنَلْ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ؛ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَى وَ الْآخِرَةُ أَكْبَرُ هَمِّهِ، جَعَلَ اللَّهُ الْغِنَى فِی قَلْبِهِ وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ."[10]

هرکه صبح و شام کند و دنیا بزرگ‌ترین همّ او باشد، خداوند فقر را در مقابل او قرار می‌دهد و کارش را پراکنده می‌کند و جز آنچه خدا برایش قسمت کرده، به او نمی‌رسد. اما هرکس صبح و شام کند و به آخرت اهتمام داشته باشد، خداوند غنا و بی‌نیازی را در قلبش قرار می‌دهد و امورش را جمع و جور می‌کند.

چنین فردی دیگر خلأ ندارد که غصه بخورد؛ چون می‌داند همه چیز مال خداست و خدا چیزی را از او نمی‌گیرد، مگر آنکه بهترش را بدهد. حتی اگر عزیزی را از دنیا ببرد، او را به بهترین نحو برای ابدیتش نگه می‌دارد، نه اینکه نابودش کند.

به راستی اگر امام به ما بگوید: «تو مراقب دینت باش و برای دنیایت تلاش کن؛ دیگر نگران هیچ چیز نباش و زندگی‌ات را به من بسپار»، دلمان از هر غم و غصه‌ای آرام نمی‌شود؟ مؤمنی هم که خود را به خدا وامی‌گذارد، دلش به حمایت او قرص و محکم است و می‌داند هر اتفاقی بیفتد، خدا رهایش نمی‌کند. ازاین‌رو آرام است و هیچ گاه سرگردان نمی‌شود.

پس درنهایت به این رسیدیم که راه رغبت به دولت کریمه و کریم شدن و نیز دوری از نفاق، معرفت خدا و خلیفه‌اش است.

 


[1]- سورۀ توبه، آیۀ 67 : همانا منافقان، همان فاسقان هستند.

[2]- سورۀ نساء، آیۀ 145 : همانا منافقان در پايين‏ترين دركات دوزخ‌اند.

[3]- تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص458، حدیث 10485.

[4]- الكافی، ج‏2، صص290-291.

[5]- بحارالأنوار، ج‏69، ص176.

[6]- بحارالأنوار ، ج‏69، ص206.

[7]- تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص459، حدیث 10510.

[8]- الكافی، ج2، ص396.

[9]- تفسیر انسان به انسان، ص378.

[10]- الكافی، ج2، ص319.



نظرات کاربران

//