مبانی دین 05

این سری مطالب، برگرفته از سخنرانیهای سرکار خانم میرزایی(لطفی آذر) در تبیین بیانات مقام معظم رهبری(دام ظلّه العالی) در جمع جوانان خراسان شمالی است؛ که در ماه صفر 1434 ایراد شده است.

مبانی دین

(قسمت پنجم)

 
 تا اینجا، بیانات مقام معظم رهبری(مدّظلّه‌العالی) در جمع جوانان خراسان شمالی را با هم مرور کردیم و با ابعاد مقوله‌ی پیشرفت، آشنا شدیم. دانستیم اگر چه ما تا کنون در زمینه‌ی علمی، صنعتی و پزشکی، پیشرفت‌های بزرگی داشته‌ایم، اما این تنها، مقدمه و وسیله‌ای است برای پیشرفت در امور معنوی و رسیدن به سبک زندگی درست و الهی. همچنین دانستیم قدم اول در این مسیر، شناخت هدف و ایمان به آن است. ما باید در نظر داشته باشیم که با تقلید از فرهنگ‌های بیگانه و پیشرفت‌های آنان، نمی‌توانیم متمدّن شویم! بلکه تمدن اسلامی و شیعی، سرمایه‌ای غنی در دست ماست که اگر آن را نشناسیم، باور نکنیم و در راستای تحقّقش گام برنداریم، هر آینه در پیشگاه خدا و امام(قدّس‌سرّه) و شهدا، مسئول خواهیم بود.

 در ادامه با توجه به سخنان رهبرمان(مدّظلّه‌العالی) که فرموده بودند «دچار سطحی‌گری و ظاهرگرایی نشویم»، و نیز تأکیدشان بر مبنا بودن مکتب توحیدی، بحث را در زمینه‌ی نگرش باطنی به ماده و رسیدن به ملکوت اشیاء، آغاز می‌کنیم، تا بتوانیم طبق رهنمودهای ایشان، دنیا و پیشرفت‌های مادی را ابزاری برای دین و پیشرفت متنی بگیریم، إن‌شاءالله.

 پشت پرده

 در درجه‌ی اول، باید بدانیم که حقیقت اشیاء و اصل معارف و احكام را فقط خدا می‌داند و به اذن او، معصومین(علیهم‌السلام) هم آگاه به تمام حقایق هستند. یعنی علت اصلی خلقت و تجلیات خلقت در ناسوت، ملكوت، برزخ و قیامت را، جز ذات اقدس اله و آن حقایق نورانی كه محدق به عرش الهی‌اند، كسی نمی‌داند و نمی‌تواند بفهمد. پس اگر می‌گوییم که باید از ماده به ملکوت و وراء ماده برویم و از جلوات مادی برای عروجمان استفاده كنیم، منظور این نیست كه به اصل و حقیقت اشیاء، آن گونه که اهل‌بیت(علیهم‌السلام) می‌فهمند، راه یابیم. اما ما می‌توانیم حكمت و فلسفه‌ی امور را در حدّ ظرفیت و تلاش خود بفهمیم؛ چنان‌که خداوند هم در قرآن، از ما خواسته که تعقل و تدبر کنیم؛ از جمله فرموده: "كَذلِكَ یبَینُ اللهُ لَكُمْ آیاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ‏"1. پس قصد ما، فقط سیری در حکمت و اسرار حقایق است؛ که این فهم و آگاهی، برای تحكیم و تقویت عقاید و تثبیت اعمال، بسیار مفید است، افق‌های برتری را به روی ما می‌گشاید، صفای باطن می‌آورد و قلب را از كدورات نفسانی ناشی از عالم كثرت و موهومات، پاك می‌كند تا از تحجّر و سطحی‌نگری برهد و محل تجلی انوار الهی شود. علامه جعفری(رحمةالله‌علیه) در این باره می‌فرمایند:

 «حقیقت ارتباط خداوندی با موجودات و چگونگی تصرّف و امساك و حفظ آن‌ها را، هیچ كسی از مخلوقات نمی‏داند. فقط خداوند عزّوجلّ است كه عالِم مطلق به هستی و چگونگی ارتباط و فعالیت‏های خود درباره‌ی هستی است؛ و نیز انسان‌هایی از رسولان خداوندی كه خداوند، آنان را بر امور مزبور، مطّلع ساخته و همچنین انسان‌هایی كه شایستگی رازداری الهی را دارا هستند و حافظان امر او و خزانه‌داران حكمت او و پیشتازان قائم به شریعت اویند. این انسان‌های وارسته و سالكان طریق كمال و آشنایان عظمت جلال و جمال ربوبی هستند كه به مقدار ظرفیت و امكان وجودی خود، از امور، مطّلع‌اند.

 دلایل عقلی و نقلی به طور فراوان، این حقیقت را اثبات كرده‏اند كه رهایی از آلودگی‌های حیوانی و نجات از بیماری‌های گوناگون خودخواهی و تهذّب با كسب فضایل انسانی و تخلّق به اخلاق‌الله و تأدّب به آداب‌الله، موجب بركنار شدن حجاب جهل از مقابل بینایی درونی آدمی می‌شود و درون آدمی را در معرض تابش انوار ربّانی قرار می‌دهد. نتیجه‌ی این رشد و كمال، حصول آگاهی‏ها و روشنایی‌های خاصی درباره‌ی واقعیات هستی است كه با فعالیت‏های عادی مغز كه متّكی به حواس و دیگر وسایل شناخت است، قابل اكتساب‏ نیستند.»2

 کربلا، این امر را برای ما روشن می‌کند و اولین شاهدمان هم، خواهر و برادر عاشق، یعنی زینب(سلام‌الله‌علیها) و حسین(علیه‌السلام) هستند. راستی حسین(علیه‌السلام) چه می‌دانست که زن و فرزند و حتی کودک شش‌ماهه‌اش را به دشت بلا برد؟ چه می‌دید که هر چه به قتلگاه نزدیك می‌شد، چهره‌اش برافروخته‌تر و شاداب‌تر می‌شد؟ و زینب(سلام‌الله‌علیها)چه دید كه فرمود: "مَا رَأیتُ إِلاَّ جَمِیلاً"3؟ شاید ما فكر كنیم مثلاً هودجی دیدند که از آسمان فرود آمد و پیغمبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و پدر و مادرشان در آن بودند و به آن‌ها بشارت دادند! اما این طور نیست؛ بلکه آن‌ها فقط با معرفت و یقینی که داشتند، حقیقت پشت پرده‌ی ماده را شناختند و ما نیز اگر بخواهیم، در رتبه‌ی خود و در میادین امتحان خود، می‌توانیم آن حقیقت را بیابیم. علامه(رحمةالله‌علیه) می‌فرماید:

 «ما در سرتاسر تاریخ، شاهد این گونه انسان‌هایی هستیم كه رفتار عالمانه و آگاهانه‌ی آنان در حیات معقول -كه به تحصیل آن، توفیق یافته‌اند- اطلاع و آشنایی آنان را به امور مزبور در فوق كه برای دیگران، پشت پرده‌ی مجهول است، با وضوح كامل، اثبات می‌کند. اینان رسولان الهی و اوصیاء برحقّ آنان و اولیاءالله و حكمای راستین‌اند كه اگر مردم معمولی، ظواهر و سطوح ابتدایی واقعیت‌ها را می‌بینند، آنان بواطن و اعماق واقعیت‌ها را شهود می‌کنند، كه افهام ناتوان مردمِ غوطه‌ور در جهل‌پرستی و گرفتار در خود و خودپرستی، از درك و دریافت آن عاجزند.»4

 اما متأسفانه امروز باطن‌بینی، به بازی و دفتر و دكان تبدیل شده و خیلی‌ها فکر می‌کنند باطن‌بینی یعنی اینكه کسی بفهمد باطن دیگران خوب است یا بد و به شكل انسان است یا حیوان! در حالی که این‌ها در دیدگاه عمیق ملكوتی، اصلاً کمال نیست و توجه به آن، فقط بازی شیطان است كه با آن، همه را مشغول می‌كند.

 «از طرف دیگر، آن كمال‌یافتگان هم با مشاهده‌ی پستی افكار و آرمان‌های جهل‌پرستان و خودپرستان، توانایی ابراز آن حقایقی را كه شهود كرده‏اند، ندارند.

 بر لبش قفل است و در دل، رازها          لب، خموش و دل، پر از آوازها

 عـارفان كه جـام حـق نوشـیده‌اند        رازها دانـسـتـه و پـوشیده‌اند

 هـر كـه را اسـرار حـق آمـوخـتـنـد         مُهر كردند و دهانش دوختند»5

 همان گونه که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فریاد می‌زد: "سَلُونِی قَبْلَ أنْ تَفْقِدُونِی‏"؛ اما یکی از همین جاهلان برخاست و پرسید: بگو سر و ریش من، چند مو دارد6؟! واقعاً حضرت(علیه‌السلام) می‌خواست خبر از اسرار دهد؛ اما همان جا «مُهر كردند و دهانش دوختند»! چون مخاطب، سطحی‌نگر بود و طلب بالا نداشت. پس سعی کنیم ما این گونه نباشیم.

 ملکوت، "کُن" هستی

 علامه طباطبایی(رحمةالله‌علیه) در المیزان، در بحثی درباره‌ی ملکوت می‌فرمایند:

 «ملكوت، همان وجود اشیاء است به لحاظ انتسابشان به خدا؛ و رؤیت ملكوت، به معنای دیدن خداست، با دیدن اشیاء و موجودات.‏ آیه‌ی شریفه‌ی "إِنَّما أمْرُهُ إِذا أرادَ شَیئاً أنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ. فَسُبْحانَ الَّذی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَی‏ءٍ"7 نیز به همین معنا تفسیر می‏شود. زیرا آیه‌ی دوم، بیان می‏كند كه ملكوت هر چیز، همان كلمه‌ی "كُن" است كه خدای سبحان می‏گوید و گفتن او عین فعل و ایجاد اوست.»8

 بنابراین حقیقت انسان، بدن او نیست، وجودش است؛ و بدن، فقط ابزار آن حقیقت است. به بیان دیگر، كلمه‌ی "كُنْ" و ملکوت آدمی، همان "من" و حقیقتی است که او همه‌ی كارهایش را به آن استناد می‌دهد؛ و جسم، فقط آلت ظهور آن "كُنْ" است. اما متأسفانه ما بیشتر، این آلت را می‌شناسیم و سود و زیان خود را با آن، ارزیابی می‌كنیم. لذا به هیچ جا نمی‌رسیم و نمی‌توانیم تمدن دینی و اسلامی و پیشرفت بشری و انسانی داشته ‌باشیم. اما اگر بفهمیم که حقیقت ما، ورای این ماده است و آن كلمه‌ی "كُنْ" را در وجود خود ببینیم، تمام حركات و سكناتمان را برای رفع نیاز و جلب منفعت وجودمان صرف خواهیم کرد؛ و این، همان نگاه باطنی و ملکوتی به خود، و دیدن ورای ماده است.

 در واقع وقتی ما خودمان را با جسممان می‌شناسیم و شناختی از عمق وجودمان نداریم، نمی‌فهمیم چگونه با آن برخورد كنیم. تازه، دنیا را هم با همین دید ظاهری می‌شناسیم؛ به فرمایش قرآن: "یعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ"9. برای همین هم، عوض اینكه جسم و دنیا اسیر ما شوند و ما را رشد و ارتقاء دهند، ما اسیر جسم و دنیا می‌شویم و با آن‌ها، سقوط می‌كنیم. تازه آن قدر برای دنیا زحمت می‌کشیم، غصه می‌خوریم و فشار می‌كشیم، که بعد از چهل سال وقتی به خود می‌نگریم، می‌بینیم جسممان را هم به پای دنیا ریخته‌ایم و خرابش کرده‌ایم؛ چه رسد به روحمان!

 این از آن روست كه ما فقط ظاهر اشیاء را می‌بینیم و دید ملكوتی به ماده نداریم. مثلاً لباس ما با چندین واسطه، مخلوق خداست؛ یعنی به فكر یك مخلوق رسیده كه پشم را نخ كند، مخلوق دیگری هم طرح داده و آن نخ را بافته و...؛ با این حال، ما اسیر لباسمان می‌شویم و بودنش، شادمان می‌كند و با نبودش ناراحت می‌شویم. اما چیزی که این همه واسطه طی کرده و از "كُنْ" ایجادی خدا، این قدر دور است، چرا باید برای ما حیاتی باشد و بود و نبودش، حالمان را عوض کند؟!

 آیا ما می‌فهمیم که با خود، چه كرده‌ایم؟! واقعاً خدا به ما چه داده و ما با آنچه او داده، چه کرده‌ایم؛ "خَیرُكَ‏ إِلَینَا نَازِلٌ‏ وَ شَرُّنَا إِلَیكَ صَاعِدٌ"10! بعد از مرگ هم به خدا، اعتراض می‌کنیم که اصلاً چرا ما را آفرید؛ و خدا، آن چهره‌ی زیبای وجودمان را نشان می‌دهد که: تو این بودی؛ و من تمام زیبایی‌ها را به تو داده‌ بودم. آنجاست که فریادِ "یا لَیتَنا نُرَدُّ وَ لانُكَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ"11 و "رَبَّنا أبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً"12 برمی‌آوریم و می‌خواهیم برگردیم تا همان شویم که خدا می‌خواست؛ در حالی که حجتی بر خدا نداریم.

 بنابراین خلقت ما، "كُن" ماست و این "كُنْ" هم، برای بندگی است؛ "ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ"13. پس "كُن" ما، مقام بندگی ماست. زینب(سلام‌الله‌علیها) نیز بندگی كرد، که جز جمیل ندید؛ و حسین(علیه‌السلام) هم در قتلگاه، اوج بندگی‌اش را مشاهده کرد و دید که تمام بندگی را آن گونه خدا می‌خواهد، ایفا كرده ‌است؛ لذا هر لحظه شاداب‌تر می‌شد. پس اوج عزت، كمال و لذت ما هم، باید آنجا باشد كه در استفاده و ارتباط با تمام موجودات، "كُن" بندگی‌مان را پیدا كنیم. اما كجاست آن نگاهی كه این "كُنْ" را در اشیاء و ارتباطات و در نشست و برخاست‌ها پیدا كند؟!

 علامه طباطبایی(رحمةالله‌علیه) در ادامه می‌فرماید:

 «پس معلوم شد كه ملكوت، همان وجود اشیاء است، از جهت انتسابی كه به خدای سبحان دارند و قیامی كه به ذات او دارند؛ و معلوم است كه چنین امری، قابل شركت نبوده و ممكن نیست چیز دیگری با خداوند، در آن شركت داشته باشد. بنابراین نظر در ملكوت اشیاء، به طور قطع، آدمی را به توحید هدایت می‏كند.»14

آری؛ ملکوت اشیاء است که به خدای یگانه، اختصاص دارد و خدا را شریکی در آن نیست. ملکوت است که خدا، آن را ربوبیت می‌كند و زمانی که انسان، آن "كُنْ" را به کلی خراب كند، غیرت الهی به جوش می‌آید و او را "فی‏ نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ"15 می‌كند. به همین دلیل است که نظر در ملكوت اشیاء، انسان را به توحید، هدایت می‏كند؛ نه به نور و صدای خیالی و توهمات، بلكه به یگانه شدن و یگانه را شناختن.

 "أوَ لَمْ ینْظُرُوا فی‏ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الأرْضِ وَ ما خَلَقَ اللهُ مِنْ شَی‏ءٍ وَ أنْ عَسٰی أنْ یكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أجَلُهُمْ."16

آیا در ملكوت آسمان‌ها و زمین و آنچه خدا آفریده، نمی‏ اندیشند؟ در حالی که شاید مرگشان نزدیك باشد!

 در واقع خدا، انسان را خلق كرده تا ملکوت را بنگرد و اگر با غیر این حال، اجلش نزدیك شود، دیگر کار تمام شده است و در آخرت، كور خواهد بود؛ که "مَنْ كانَ فی‏ هذِهِ أعْمٰی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أعْمٰی وَ أضَلُّ سَبیلاً"17.

 «اگر در جمله‌ی "وَ كَذلِكَ نُری إِبْراهیمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الأرْضِ"18 و همچنین سایر آیات مربوط به آن دقت شود، به خوبی معلوم می‏شود كه منظور از نشان دادن ملكوت آسمان و زمین، آن است كه خداوند، خود را به ابراهیم نشان دهد، منتها از طریق مشاهده‌ی اشیاء و از جهت استنادی كه اشیاء به وی دارند؛ زیرا وقتی این استناد قابل شركت نبود، هر كس به موجودات عالم نظر كند، بی‌درنگ حكم می‏كند به اینكه [جز خدا،] هیچ یك از این موجودات، مربی دیگران و مدبر نظام جاری در آن‌ها نیست.»19

 «قرآن كریم برای علم یقینی به آیات خداوند، آثاری برشمرده كه یكی از آن آثار، این است: پرده‌ی حواس، از روی حقایق عالم كون كنار رفته و از آنچه در پس پرده‌ی محسوسات است، آن مقداری كه خدا خواسته باشد، ظاهر می‏شود؛ و در این باره فرموده است: "كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیقینِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ"20.»21

 از حضرت رسول اكرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) روایت شده که: در شب معراج، وقتی به آسمان دنیا آمدم و پایین را نگاه كردم، غبار و دودی دیدم و سر و صدایی شنیدم. از جبرئیل پرسیدم: این چیست؟ گفت: این‌ها، شیاطین هستند كه چشم بنی‌آدم را می‌پوشانند، تا در ملکوت آسمان‌ها و زمین نیندیشند و اگر غیر از این بود، هر آینه عجایبی می‌دیدند.22

 پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در روایت دیگر فرموده‌اند:

"طُوبَی لِلْمَسَاكِینِ بِالصَّبْرِ وَ هُمُ الَّذِینَ یرَوْنَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الأرْضِ."23

 خوشا به حال مسکینان، به خاطر صبر؛ و هم‌آنان‌اند كه ملكوت آسمان‏ها و زمین را می‌بینند.

 و این مسكین، فقط فقیر مادی نیست؛ بلکه كسی است كه مسکنت و مقام فقر خود را در مقابل خدا یافته؛ آن هم با صبر در سختی‌ها و فشارها. چون کسی که بخواهد این راه را برود، باید موانع بسیاری را كنار بزند و کنار گذاشتن موانع هم، صبر می‌خواهد.

 راه رسیدن به ملکوت

 علامه طباطبایی(رحمةالله‌علیه) در جای دیگر می‌فرماید:

 «یك حقیقت دیگر قرآنی هست كه نمی‏توان انكارش كرد و آن اینكه داخل شدن انسان در تحت ولایت الهی و تقرّبش به ساحت قدس و كبریایی خدای تعالی، انسان را به آگاهی‌هایی موفق می‏كند كه آن آگاهی‌ها را با منطق و فلسفه نمی‏توان به دست آورد؛ و دری به روی انسان از ملكوت آسمان‌ها و زمین باز می‏كند كه از آن در، حقایقی را می‏بیند كه دیگران نمی‏توانند آن‌ها را ببینند و آن حقایق، نمونه‏هایی از آیات كبرای خدا و انوار جبروت اوست؛ انواری كه خاموشی ندارد.»24

 چنان‌که گفتیم، دیدن ملکوت، این نیست که نور و صدا و فرشتگان و موجودات عجیب و غریب ببینیم! این‌ها بازی‌هایی است كه دفتر و دكان‌ها در مغز ما وارد كرده‌اند. این‌ها را یك نفر بی‌دین هم اگر مجاهده كند و ریاضت بکشد، شاید بتواند در توهمش ببیند! حقیقت ملکوت، همان وجود اشیاء است که منتسب به خداست. راه رسیدن به آن چیست؟

 رسول‌خدا(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: "لَوْلا تَكْثِیرٌ فِی كَلامِكُمْ وَ تَمْرِیجٌ فِی قُلُوبِكُمْ، لَرَأیتُمْ مَا أرَی وَ لَسَمِعْتُمْ مَا أسْمَعُ."25

 اگر زیاده‌روی شما در سخن گفتن و پریشانی و آشفتگی دل‌هایتان نبود، هر آینه شما هم می‏دیدید آنچه را كه من می‏بینم و می‏شنیدید آنچه را كه من می‏شنوم.

 ببینید انسان به كجا می‌تواند برسد! ما به فرمایش پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) اعتقاد داریم و بر این باوریم که سخنان ایشان عین حقیقت است؛ او با ما تعارف ندارد و "ماینْطِقُ عَنِ الْهَوٰی‏"26 است. پس وقتی با تأکید، چنین می‌فرماید، حتماً انسان اگر زبان خود را كنترل كند و یک‌دله شود و دلش لرزش نداشته باشد، می‌تواند به ملكوت برسد و در رتبه‌ی خود، همان چیزهایی را ببیند و بشنود، که پیغمبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و اهل‌بیتش(علیهم‌السلام) دیدند و شنیدند و این همه غوغا در هستی به راه انداختند!

 اما متأسفانه ما زیاد حرف می‌زنیم و قلبمان نیز هر لحظه در حالی است و به هر بادی می‌لرزد و با هر کم و زیادی، بالا و پایین می‌شود. هر چه هم كلام، زیاد باشد و قلب در تزلزل، احاطه‌ی شیطان، بیشتر و چشم انسان از دیدن ملکوت، كورتر است. به فرمایش علامه طباطبایی(رحمةالله‌علیه): رسیدن به ملكوت آسمان‌ها و زمین، موهبتی است الهی كه خدای تعالی، هر یك از بندگان خود را كه بخواهد، به آن اختصاص می‏دهد27.

 و این بندگان، همان افراد قلیلی هستند که حضرت علی(علیه‌السلام) در خطبه‌ی 220 نهج‌البلاغه در وصفشان می‌فرماید:

 "قَدْ أحْیا عَقْلَهُ وَ أمَاتَ نَفْسَهُ، حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثِیرُ الْبَرْقِ، فَأبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِیلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الأبْوَابُ إِلَی بَابِ السَّلامَةِ وَ دَارِ الإِقَامَةِ، وَ ثَبَتَتْ رِجْلاهُ بِطُمَأنِینَةِ بَدَنِهِ فِی قَرَارِ الأمْنِ وَ الرَّاحَةِ، بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أرْضَی رَبَّهُ."

 به تحقیق، عقلش را زنده كرد و نفسش را كشت، تا آنكه نزار شد و غلظتش، به لطافت و نرمی گرایید و برقی پرنور برایش درخشید که راه را برایش روشن كرد و او را در راه راست، پیش برد و از دری به در دیگر برد، تا به باب سلامت و سرای جاودان اقامت رساند؛ و دو پای او در قرارگاه امن و راحت، به آرامش بدنش استوار شد؛ به این خاطر که قلبش را به کار گرفت و پروردگارش را راضی کرد.

یعنی این‌ها، به سبب عمل قلبش است، نه فقط نماز و روزه‌اش؛ به خاطر اشتغال قلبش به خدا و جلب رضایت اوست که خدا، راه‌های گوناگون را از پیش پای او كنار می‌زند، تا به دار سلامت و دور از آفات می‌رسد. چنین فردی، روح متجسّد است؛ او هم با چشم سر می‌بیند، اما ورای ملک را می‌نگرد. چون این چشم، از طریق فرماندهی قلب می‌بیند و زمانی که قلب نورانی شود، چشم هم به نورانیت خواهد دید و او از همین ملک، حقیقت ملکوت را خواهد یافت.

 انسان ملکوتی، ثابت‌قدم می‌شود و هیچ چیز نمی‌تواند پای او را بلرزاند؛ نه سختی‌ها، نه خوشی‌ها، نه توهمات، نه شیطان و نه هیچ چیز دیگر. چون دیگر به ملكوت رسیده و تمام جلوات ملک برای او، ملکوتی شده است. همان گونه که زینب(سلام‌الله‌علیها)و حسین(علیه‌السلام) در كربلا، در تمام جلوات ملكی، ملکوت را دیدند و لذا قدم‌هایشان نلغزید و به دار امن رسیدند.

 اما متأسفانه ما وقتی به خود می‌نگریم، می‌بینیم که در خوردن و خوابیدن، ارتباط با دوست و دشمن، ازدواج و بچه‌دار شدن و...، با جنبه‌ی ملکی‌شان هماهنگ می‌شویم، نه با ملکوتشان. وقتی ظلم، فشار و سختی به ما می‌رسد، ملكش را می‌بینیم و کم می‌آوریم؛ وقتی هم خوشی و خوبی به ما روی می‌آورد، باز ملكش را می‌بینیم و لذا طغیان می‌کنیم28. این است که در ماده و معنا و در همه چیز، افراط و تفریط داریم؛ در حالی که اگر ملكوت را می‌دیدیم، هم خودمان آباد می‌شدیم و هم آباد می‌كردیم.

 إن‌شاء‌الله در ادامه در راستای سخنان مقام معظم رهبری(مدّظلّه‌العالی) در سه بحث مجزّا، به شناخت حقیقت ایمان، شناخت دین، و نگاه باطنی به ملكوت با سیر در عاشورا خواهیم پرداخت تا در نهایت، به جزییات سبک زندگی وارد شویم و آیات و روایات را در این زمینه، بررسی کنیم. با این امید که قدمی در راه پیش‌برد منویات معظمٌ‌له برداشته باشیم.

پایان

 

پی‌نوشت:

[1]    سوره بقره، آیه 242 : این‌چنین خداوند، آیات خود را برای شما شرح می‏دهد؛ شاید تعقل كنید.

[2]    ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج15، صص270-271.

[3]    اللهوفعلیقتلیالطفوف،ص160 : منجزخیروزیبایی، چیزیندیدم.

[4]    ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج15، ص271.

[5]    ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج15، ص271.

[6]    الأمالی شیخ صدوق، صص133-134.

[7]  سورهیس،آیات 82 و 83 : چونچیزیرابخواهد،فرمانشایناستكهمیگویدباش؛ پس آن چیز، موجودمیشودمنزّهاستخداییكهملكوتهرچیز،بهدستاوست.

[8]    ترجمه‌ تفسیر المیزان، ج7، ص242.

[9]    سوره روم، آیه 7 : ظاهری از حیات دنیا می‌دانند و آنان از آخرت، غافل‌اند.

[10] مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی : خیرتو به سوی ما نازلشودوشرّ ما به سوی تو بالا آید.

[11]سورهانعام،آیه 27 : ایكاشمارابازمی‌گرداندندتاآیاتپروردگارمانراتكذیبنكنیموازمؤمنانباشیم.

[12]سورهسجده،آیه 12 : پروردگارا،دیدیموشنیدیم؛ پس مارابازگردانتاعمل صالحكنیم.

[13]سورهذاریات،آیه 56 : جنّوانسراجزبرایبندگیخودنیافریدهام.

[14] ترجمه تفسیر المیزان، ج7، ص242.

[15]سورهبینه،آیه 6 : در آتش جهنم، جاویدان‌اند.

[16]سورهاعراف،آیه 185.

[17]سورهإسراء،آیه 72 : هركهدرایندنیاکورباشد،درآخرتنیز کور وگمراهتراست.

[18]سورهانعام،آیه 75 : و بدینسانبهابراهیم،ملكوتآسمان‌هاوزمینرانشاندادیم.

[19] ترجمه تفسیر المیزان، ج7، ص243.

[20]سورهتکاثر،آیات 5 و 6 : هرگز؛ اگربهیقینمی‌دانستید،هر آینهجهنمرامی‌دیدید.

[21] ترجمه تفسیر المیزان، ج7، ص244.

[22] الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج‏4، ص153 و تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج1، ص272.

[23]الکافی،ج2،ص263.

[24] ترجمه تفسیر المیزان، ج5، ص441.

[25] ترجمه تفسیر المیزان، ج5، ص441.

[26]سورهنجم،آیه 3 : و ازرویهوٰی،سخننمیگوید.

[27] ترجمه تفسیر المیزان، ج5، ص442.

[28] اشاره به آیات 20 و 21، سوره معارج : "إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً. وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیرُ مَنُوعاً‏"؛ هنگامی كه بدی به او رسد، بی‌تابی می‏كند و چون خوبی به او رسد، از دیگران منع می‏کند



نظرات کاربران

//