برزخ کجاست؟

برزخ

در این جلسه از بحث «قیامت کبری»، می‌پردازیم به موضوع «برزخ» (خلاصۀ جلسۀ 6، 6 محرّم 1441) از سیر قیامت کبری گفتیم و دانستیم امروز که دنیای مَجازی همه چیز را فرا گرفته، شناخت این بحث چقدر ضروری است تا بتوانیم در تنگنای آخرالزمان، مسیر صراط مستقیم را در هستی پیدا کنیم و مطابق با آن برویم.

از آیۀ 50 سورۀ طه، مسئلۀ هدایت را به عنوان روی دیگر خلقت شناختیم.

اکنون ادامۀ بحث را از آیۀ 55 این سوره دنبال می‌کنیم:

"مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى."

شما را از آن(زمین) خلق کردیم، در آن برتان می‌گردانیم و بار دیگر از آن خارجتان می‌کنیم.

عالم برتر 

این آیه به سه دورۀ حیات انسان اشاره می‌کند. مرحلۀ اول، خلقت از خاک است. سپس این موجود خاکی آن‌قدر در زمین متحول می‌شود که بتواند به عالم برتر برود؛ یعنی مرحلۀ دوم حیاتش که مجرد می‌شود و دوباره در خاک برمی‌گردد و عود می‌کند. این دو مرحله که یکی در سطح زمین و عالم ماده است و دیگری در بطن زمین و عالم ماده، همان دنیا و برزخ هستند. اما مرحلۀ سوم، رجوع إلی الله است که کلاً از زمین و خواص آن خارج می‌شود.

لغت‌نامۀ التحقیق، اصل معنای عود را «رجوع به عمل در مرتبۀ دوم» بیان کرده است؛ یعنی اقدام ثانوی پس از اقدام اولی. پس عود در این آیه، آنجاست که در مرتبۀ ثانی خلقتمان به حق‌تعالی برمی‌گردیم.

مرتبۀ اول خلقت، دایرۀ نزول بوده که با طی مراتب و گرفتن حدود ماهیت، تا اسفل‌سافلین و عالم ماده آمده‌ایم؛ از خالقمان دور شده‌ایم و مقتضیات ماده را پذیرفته‌ایم. اما او ما را که مظاهرش هستیم، رها نکرده و پس از این مرحله همچنان دنبالمان است تا با هدایت تکوینی و تشریعی، حدود و دوری‌ها را بگیرد و دوباره ما را به سوی خود برگرداند.

در این سیر، حجاب مخلوقیت برداشته و حدود، فانی در وجود می‌شوند تا غیریتی بین خالق و مخلوق نماند. آن‌گاه خلق جدیدی آشکار می‌گردد که لطیف و متناسب با عالم برزخ است؛ یعنی همان خلقت ثانوی که عود نام دارد و تا قیامت می‌ماند. این عود در زمین و بطن عالم ماده اتفاق می‌افتد؛ چنان‌که آیه فرموده است: "مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ...".

 

با توجه به معنای عود، روشن می‌شود در خلقت ثانوی، روح و حقیقت شیء از نظر تکوینی همان خلقت اولی است؛ اما خصوصیات خلقت اول را با خود نبرده و با آن فرق دارد. چه فرقی؟

خلق ثانوی پیوسته در عالم برزخ که بطن همین عالم است، اتفاق می‌افتد؛ هم به جبر و هم به اختیار. وجه جبری‌اش این است که نفس به اذن خدا بدن ثانوی‌اش را می‌سازد و وجه اختیاری‌اش موادی است که بدنش را با آن‌ها می‌سازد، اعمّ از افعال، اوصاف، اندیشه‌ها و تعلقات. فرق بدن ثانوی با بدن اولی نیز در همین مواد است.

خلقت برای همه همین است و تمام هستی، این عود را دارند. یک بار از مادۀ اولیه خلق شده‌اند و در زمین حرکت کرده‌اند تا مناسب برزخ شوند. آن‌گاه با مرگ از دنیا می‌روند و بدن برزخی‌شان را می‌یابند؛ که همان بدن است، منتها در خیر یا شرّ به تجرد برزخی رسیده و لطیف شده و دیگر ثقل و غلظت ندارد. در برزخ نیز سیرش را امتداد می‌دهد تا آنکه در قیامت با وجه کامل، به حق رجوع می‌کند. چنان‌که نمونۀ نازلش را در طبیعت می‌بینیم.

مثلاً درختان که در زمستان خشک می‌شوند، ریشه‌شان می‌ماند؛ اما تنه‌شان چنان لطافت پیدا می‌کند که به راحتی می‌شکند. تا اینکه در بهار، دوباره تنۀ جدید می‌سازند؛ تنه‌ای که مثل همان قبلی است، اما فرق می‌کند. این، مثال عود برزخی و مسیر قیامت کبری است؛ اما مثال قیامت و رجوع به حق، آنجاست که درخت، گل و میوه می‌دهد.

همۀ انسان‌ها نیز صرف‌نظر از اوصافی که هریک کسب می‌کنند، همین سیر را می‌روند تا آنکه وجودشان شکوفا شود و ثمرۀ تمام اسماء را بدهد. فقط دو دسته برزخ ندارند. یکی آن‌ها که برزخشان را در همین دنیا طی کرده‌اند و حجاب‌ها را برداشته‌اند؛ درنتیجه به محض مردن، رجوع إلی الله دارند و به قیامت خود وارد می‌شوند؛ بلکه همین جا در قیامتشان زندگی می‌کنند و هیچ کم و زیادی وجودشان را تکان نمی‌دهد؛ گرچه باید بمانند تا قیامت کبری اتفاق بیفتد.

دستۀ دیگری که برزخ ندارند، کسانی هستند که نتوانسته‌اند هیچ حجابی را بردارند و کاملاً در ثقل ماده مانده‌اند؛ اینان نیز به الله رجوع می‌کنند، اما با تمام غلظتشان. غیر از این دو دسته که اهل ایمان محض و اهل کفر محض‌اند، بقیه در مسیر حرکت‌اند و حتی ذره‌ای ایمان داشته باشند، حتماً پس از مرگ و در عالم قبر، برزخ دارند تا به قیامت برسند.

سیر برزخی

به دلیل همین سیر است که هرچه سنّ انسان بیشتر شود، خوب و بد را بهتر تشخیص می‌دهد و عقلش فعال‌تر می‌شود؛ چون رو به تجرد برزخی می‌رود و کم‌کم از حدود و ثقل ماده جدا می‌گردد. چنان‌که بدن مادی‌اش نیز کوچک‌تر و ضعیف‌تر می‌شود؛ اگرچه هنوز امیالش مادی و دنیایی باشد.

از سوی دیگر بدن برزخی‌اش در حالِ فعال شدن است و در بطن همین عالم، سیر برزخی‌اش را انجام می‌دهد؛ تا آنکه به محض مرگ، آن بدن را می‌یابد. البته وجود و روحش ثابت و باقی است و همان است که بود؛ اما خیلی لطیف‌تر شده؛ اگرچه باز هم به لحاظ رجوع به حق، ثقل دارد و مجرّد محض نشده است.

 

پس چه عجیب است که یک پیر هنوز در حساب و کتاب امور دنیا باشد! عقلش فعال شده و دقیق‌تر کار می‌کند؛ اما با این سنّ و سال، دیگر به او مربوط نیست دنیایش چه می‌شود و به چه کسی می‌رسد. او دیگر در شکم برزخ است و باید حساب و کتاب برزخی داشته باشد؛ آن هم فقط در عالم خودش است و کاری به بیرون ندارد که با بقیه دربیفتد. پس طبیعی است اگر آنجا که دنیا را آب می‌برد، او را خواب برزخ ببرد!

به هر حال هرچه بدن لطیف‌تر شود، اعمال و اخلاق و افکار فرد در او راسخ‌تر می‌گردد و فردا آثار آن‌ها را در همان بدن لطیف خواهد دید. چه اوصاف نفسانی مذموم باشد، مثلاً با اینکه می‌داند دیگر نیاز ندارد، برای داشتن‌ها حرص بزند؛ چه اوصاف نفس مطمئنه و رها شدن از تمام بستگی‌ها و جاری شدن در سیر هستی باشد.

به دلیل همین لطافت است که حیات مردگان از ما خیلی قوی‌تر است. یکی از جهات سفارش به زیارت قبور اولیاء الهی نیز همین است که آن‌ها وجودشان قوی و دستشان باز شده و بیشتر از ما به حقایق إشراف دارند؛ درنتیجه کارهایی از دستشان برمی‌آید که ما نمی‌توانیم. تأثیر منفی ارواح خبیث نیز از این جهت است. چنان‌که در دنیا هم وقتی با انسان‌های وارسته بنشینیم، حس سبکی می‌کنیم؛ اما همنشینی با اهل گناه و رذیله، خسته‌کننده و ثقل‌آور است.

در انتهای آیۀ مورد بحث آمده: "...مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى"؛ و این همان قیامت کبری است که وجود با تجرد محض از تمام خواص ماده، آمادۀ ملاقات خدا شده و دیگر نه بدن مادی دارد، نه بدن برزخی. در لغت‌نامۀ التحقیق آمده که اصل معنای "تارة"، تحول از حالتی به حالت بعد است؛ مثل التیام بریدگی که تحول از حالت زخم به حالت سلامت است و به جای بریدگی، پوست جدید می‌روید. قیامت نیز تحولی است که انسان را با خلقتی جدید برمی‌انگیزاند.

درواقع غایت هستی نه دنیاست، نه برزخ؛ چون هردو حجاب دارند. دنیا عالم ماده است و ثقیل؛ برزخ هم اگرچه مثل عالم خواب، لطیف است و غلظت ماده را ندارد، هنوز مجرد از ماده نیست. غایت هستی، رجوع به حقّ در قیامت و بعث است که آثار ماده کاملاً کنار می‌رود و حق در جمال یا جلالش آشکار می‌شود.

خداوند در آیات 5 تا 7 سورۀ حج می‌فرماید:

"يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ. ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى‏ وَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ. وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ."[1]

این آیات در پاسخِ شک در قیامت و بعث، به سیر خلقت و تولد انسان اشاره می‌کند که چگونه مراحل نطفگی، مُضغگی و عَلقگی را پشت سر می‌گذارد و پس از مدت مشخصی که در رحِم مادر بود، به دنیا می‌آید تا بالغ و کامل شود[2].

گویی خداوند با اشاره به این سیر می‌خواهد به انسان گوشزد کند که: «مگر تا اینجای حرکتت را ندیده‌ای؟ آن‌که به دنیا آمده، همان نطفه است که تمام این مراحل را در خود دارد و به تدریج ظهور می‌دهد تا از درون رحِم به عالم برتر بیاید. در این که شک نداری! پس چگونه در بعث و برانگیختن دوبارۀ خود شک داری؟ که آن برای من از این هم آسان‌تر است[3]

ادامۀ آیه، مشابه همین سیر را دربارۀ زمین مثال می‌زند تا قضیه روشن‌تر شود؛ که معاد انسانی از معاد کیهانی جدا نیست و از همین طبیعت که هر روز می‌بینیم، کلی درس می‌توانیم بگیریم؛ آن هم با کتاب الهی، نه علم روز. 

چرا خدا مردگان را زنده می‌کند؟

آیۀ بعد به حقّانیت خدا اشاره می‌کند. حق بودن او در این سیر چیست؟ اینکه مردگان را زنده می‌کند. چرا؟ تا به این موجودات غیرمستقلّ اسیر حدود و حُجب، وجود ذاتی بدهد و به استقلال حق، مستقلّشان کند؛ یعنی فناها، عوارض و غیریت را از آن‌ها بردارد، از این‌همه سرگردانی نجاتشان دهد و استقلالشان را در اوصافی که خودشان انتخاب کرده و به تعین رسانده‌اند، ظهور دهد. آن‌وقت دیگر همیشه در آغوش خدا هستند و هرچه از آن‌ها ساطع شود، نور حقّ است.

البته خدا می‌توانست از اول، موجودات یا مظاهرش را این‌گونه خلق کند. اما آن‌ها نمی‌توانستند بدون حدود ماهیت به اینجا برسند. برای همین آن‌ها را آفرید تا مرحله به مرحله سیر دهد تا فناها را از دست بدهند و درنهایت به اذن حق، مستقل شوند. جالب اینجاست که حتی کفّار هم همین‌اند و می‌رسند؛ منتها با درد و عذاب و حسرت.

درواقع این آیات، حرکت تکوینی را در انسان و زمین تبیین می‌کند و هشدار می‌دهد که: «اگر در مراحل آفرینشتان از نطفه شک دارید، می‌توانید در بعث هم شک کنید! وقتی مراحل تولد و رشد خود را نمی‌توانید انکار کنید، سیر قیامت هم انکارشدنی نیست. بدانید قیامت قطعاً آمدنی است و شما با خلقت کامل نزد حق حاضر خواهید شد؛ چه بدانید، چه ندانید، بخواهید یا نخواهید و در جزئیات ماده غرق شوید یا نشوید.»

خلاصه آنکه هستی این است و گریزی از برگشت نیست. همه از دنیا می‌میریم و به برزخ می‌رویم؛ با مرگ برزخی هم از قبرهای خود برمی‌خیزیم و به قیامت کبری می‌رسیم. ما که این سیر را به روشنی در هستی می‌بینیم؛ چرا با آن همگام نمی‌شویم؟! اگر در خود سیر داشته باشیم، همین جا می‌بینیم که داریم برمی‌گردیم. درنتیجه طبق اصول مهندسی خلقت پیش می‌رویم و به غایتمان می‌رسیم. اما اگر سیر درونی نکنیم، آن‌قدر مشغول بیرون می‌شویم که از آیه‌های خدا کورکورانه می‌گذریم و سیرمان را نمی‌بینیم، تا آنکه بمیریم؛ و آن‌وقت دیگر فرصتی برای جبران نداریم.

خداوند در قرآن‌کریم می‌فرماید: "إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ."[4]

همانا ما زمین و هرکه را بر آن است، به ارث می‌بریم و به سوی ما بازمی‌گردند.

اما مگر زمین مال کیست که خدا آن را ارث ببرد؟ الآن زمین مال نفوسی است که خدا آفریده و به آن‌ها تعین داده تا خود را به عنوان «من» بیابند. ولی فردا همۀ این «من»ها را به جبر تکوین می‌گیرد و تنها صفاتی که خودشان در تشریع گرفته‌اند، می‌ماند و همین، بهشت و جهنمشان می‌شود.

پس اکنون که مدل هستی را شناخته‌ایم، بکوشیم از این پس، ابدیت را ببینیم و با نظر به بقا زندگی کنیم. آن‌وقت دیگر برای حفظ یا کسب دنیا، این‌همه با خود و با یکدیگر هم نمی‌جنگیم. به فرمایش قرآن: "...مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ"[5]؛ یعنی: حالا که خدا دارد در تکوین، وجود شما را از حدود و آثار ماده خالص می‌کند، خودتان هم به اختیار، روش و اوصافتان را خالص کنید و در تشریع، مسیر متناسب با تکوین را در پیش گیرید تا عاقبت‌به‌خیر شوید.

 


[1]- ای مردم، اگر در بعث شک دارید، همانا ما شما را از خاک آفریدیم، سپس از نطفه، عَلقه (خون بسته‌شده) و مضغۀ ناقص یا کامل (چیزی شبیه گوشت جویده)؛ [چنین کردیم] تا برای شما روشن کنیم. آن [جنین‌هایی] را که بخواهیم، تا مدت معیّن در ارحام نگه می‌داریم؛ سپس شما را به صورت طفلی خارج می‌کنیم تا قوی و محکم شوید. برخی از شما [در جوانی] وفات می‌کنند و برخی به بدترین سنّ یعنی پیری می‌رسند تا پس از [عمری] دانایی، چیزی [از جزئیات] ندانند. زمین را نیز [در زمستان] خشک و بی‌روح می‌بینی؛ اما وقتی بر آن باران می‌فرستیم، به تکاپو می‌افتد و از هر گیاهی می‌رویاند. این ازآن‌روست که خدا حقّ است و مردگان را زنده می‌کند و بر هرچیز تواناست؛ و اینکه قیامت می‌آید و شکی در آن نیست و خدا هرکس را در قبرهاست، برمی‌انگیزاند.

[2]- نطفه، بستۀ کاملی از اسماء الهی است که به تدریج به ظهور می‌رسد. وقتی چنین اعتقادی داشته باشیم، دنبال مسمّای این اسم‌ها می‌گردیم و حقّ و وجود را می‌یابیم. اما اگر آن را اتم و الکترون و... بدانیم، نمی‌توانیم مبدائی برایش قائل شویم و آن را بشناسیم؛ حتی چه‌بسا آن را تصادفی و بی‌ریشه در نظر بگیریم. یعنی اگر اسماء را نفهمیم، مبدأ و غایت را گم می‌کنیم و سردرگم می‌شویم؛ حال آنکه هر اسمی بر آن بگذاریم، به هر حال مبدأ و غایت دارد.

[3]- سورۀ روم، آیۀ 27 : "وَ هُوَ الَّذي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ..."؛ اوست که خلقت را آغاز می‌کند، سپس آن را برمی‌گرداند و این برایش آسان‌تر است؛ [زیرا دیگر مادۀ اولیه با آن هست.]

[4]- سورۀ مریم، آیۀ 40.

[5]- سورۀ اعراف، آیۀ 29.

 



نظرات کاربران

//