ثابت بی‌قرار

ثابت بی‌قرار

در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 25، 29 محرم 1441) به تبیین موضوع «ثابت بی‌قرار» می‌پردازیم.

ملاصدرا(رحمة‌الله‌علیه) معاد را به معاد صغری و کبری تقسیم کرده است. معاد صغری معاد شخصی انسان در تعین نفس شخصی خودش است و معاد کبری آنجاست که کل جهان هستی به فنای خودش می‌رسد. هر انسانی که قبل از قیامت کبری مرده باشد قیامت شخصی خودش را دیده است. تک‌تک انسان‌ها در سیر حرکت جوهری‌شان، آن‌به‌آن قیامتشان برپاست و با مرگ اجل مسمی، قیامت شخصی‌شان در برزخ ظهور می‌کند. انسان برزخ را طی می‌کند درحالی‌که هنوز قیامت آسمان و زمین برپا نشده است و سیر حرکتشان از فنا به بقا ادامه دارد. اصلاً قیامت انسان، قیامت برزخی است و قیامت کبری قیامت انسان نیست؛ بلکه قیامت کیهان و انسان در تطابق با هم است.

به عبارت دیگر هر انسانی كه می‌ميرد پروندۀ حرکت جوهری‌اش بسته می‌شود و با هر تعینی که نفسش به آن رسیده است در عالم برزخ به سر می‌برد. ویژگی‌های این عالمش هم مخصوص خودش و متناسب با عالم شخصی اوست. او در آن عالمش می‌ماند تا زمانی که مرگ کیهان، طبیعت یا همان جسم کلی فرا برسد. اینجاست که انسان هم از برزخ می‌میرد و با نفخۀ صور همراه و هماهنگ با کیهان، دوباره زنده می‌شود و این همان معاد کبری است.

جسم کلی یا طبیعت که به سمت معاد در حرکت است همواره در ذات خودش، حرکت، تغییر و تحول دارد. این همان حقیقت "كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ"[1] است. این حرکت برای آن است که مادۀ عین استعداد می‌خواهد به فعلیت برسد و صورتِ عین فعلیت هم می‌خواهد ظهور کند. چرا که کمال فعلیت در ظهورش است. مثل اینکه توان گویندگی در یک گوینده، به فعلیت هست؛ اما تا وقتی ظهور نکند کمالی برای او نیست.

با این توضیح نه صورت به فعلیت می‌رسد و نه ماده. صورت که فعلیت را دارد. ماده هم فعلیت را می‌خواهد و آنچه از او به ظهور می‌رسد فعلیت صور است که به ماده، نقش فعلیت می‌دهد؛ نه اینکه ماده را به فعلیت برساند.

مثل اینکه نفس ناطقه به پوست، نقش فعلیت می‌دهد و از آن ظهور می‌کند. در حالی که پوست، بدون نفس، رشد نباتی و به عبارتی فعلیت ندارد. درواقع پوست خارج از صورتی که نفس به آن می‌دهد یک استعداد است. بنابراین فاعل، نفس است و پوست، ابزاری است که فعلیت فاعل را ظهور می‌دهد؛ هرچند خودش هم بهره‌اش را می‌برد و کمال همنشین در او اثر می‌کند. به همین ترتیب ماده هم در اثر همنشینی با صورت به تجردش می‌رسد.

لذا تصور دو لحظه قرار و پایداری برای ماده و صورت که جسم‌اند ممکن نیست. جسم هم تشکیک دارد و اجسام فراوانی در طبیعت داریم که جسم کلی‌شان طبیعت است. مثل اينكه باغ در ذهن یک امر کلی است که همۀ انواع نبات را با هم دارد. طبیعت هم امر کلی است که همۀ اجسام را با هم دارد؛ اگرچه در خارج، جسم نباتی، جمادی، حیوانی، فلکی، بشری و... دارد.

جسم نمی‌تواند خود را ایجاد و حفظ کند و بماهو جسم، فانی است و در تغییر و تحول. اما بماهو وجود ابتدا و انتهایش خداست؛ یعنی حقیقتی ثابت که نه تغییر دارد، نه تحول و نه زمان؛ هم در فعلیت، هم در خالقیت و هم در صفاتش.

در قرآن آیات زیادی است که بر خرابی، کهنگی و نابودی طبیعت در جنبۀ جسم بودنش دلالت می‌کنند. در عین حال جسم را در صورت‌ اصلی‌اش كه وجود متصل به خداست باقی و به دور از كهنگی و زوال معرفی می‌کنند. از جمله: "كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ"[2].

ملاصدرا اولین مبدع این جریان فکری است که جسم در عین بی‌قراری و تحول، ثابت است. او با مجاهدۀ نفس این امتیاز را به دست آورد و آن را منّتی از جانب خداوند بر خودش می‌دانست. فیلسوفان زمان ملاصدرا كه از فلسفۀ يونان باستان پیروی می‌کردند نتوانستند نظر ملاصدرا را هضم و درک کنند؛ با اینکه در عمق وجودشان می‌دانستند ملاصدرا درست می‌گوید. آن‌ها قرآن را هم مطابق علمشان تأویل می‌کردند[3]. جالب است که آنچه مطابق ذهنشان بود را هم از قرآن برداشت می‌کردند. درحالی که باید علمشان را بر قرآن عرضه می‌کردند؛ نه اینکه قرآن را بر علم عرضه کنند.

به هر حال حکم ارتداد و قتل ملاصدرا صادر شد؛ اما درنهایت با پادرمیانی اساتیدش تبعید گشت و به کهک رفت که این نیز از الطاف خفیه و فضل خداوند بر او بود. در کهک با غور در قرآن و تهذیب نفس فهمید که اول باید خودش را بشناسد تا بعد از آن بتواند در مورد جسم کلی نظر بدهد؛ "مَعرِفَةُ النَّفسِ أنفَعُ المَعارِفِ"[4]. پیش از آن، قضیۀ ثابت بودن جسم کلی در عین تغییر و تحولش، برای صدرا امری شهودی بود و برهان و استدلالی برای آن نداشت. با عرفان نفس، متوجه شد که صدرای در کهک، همان صدرایی است که در اصفهان بود؛ ولی عمل و فکر و حب و بغضش متفاوت است؛ یعنی در عین حال که ثابت است در تغییر و تحول هم هست. اینجا بود که خود را به قرآن و روایات عرضه کرد و  با آیات و روایات، حرکت جوهری و اصالت نداشتن ماهیت بماهو ماهیت را ثابت کرد. او توانست فلسفه را به حکمت متعالیه تبدیل کند و با دلایل قرآنی و عقلی و نه بحث قیل و قال، نظرات پیشینیان را در این زمینه رد کند.

ملاصدرا دریافت که اصالت با وجود است و تمام متغیرها حتی برای تغییرشان به یک ثابت نیاز دارند که اگر این ثابت را از تغییر برداریم هرج و مرج می‌شود. یعنی اگر ماده به یک ثابت، متصل نبود می‌توانست از پذیرفتن صورت، امتناع کند.

این از تکوینِ ما. در تشریع هم اگر اتصالمان را به مبدأ ثابت درک نکنیم می‌بینیم که اکثر افعال ما هرج و مرج است و از صبح تا شب حالاتمان نسبت به امور زندگی تغییر می‌کند. مثلاً قربان صدقۀ کسی می‌رویم؛ اما تا به ما اخم می‌کند از او ناراحت می‌شویم. چون پشت این محبت، به یک ثابت اتکا نکردیم. اینگونه است که همواره با اضطراب و نگرانی زندگی می‌کنیم. باید فاعل ثابت افعالمان را بیابیم تا در حرکات و سکناتمان نگرانی و هرج و مرج نداشته باشیم و اینقدر به هم منتقدانه نگاه نکنیم. این همان وحدتی است که امام زمان(ارواحناله‌الفداء) به عنوان شرط ظهور از ما می‌خواهد.

ملاصدرا با اثبات اتصال عالم به خداوند و اینکه صفاتش عین ذات و ذاتش عین صفاتش است حدوث عالم را اثبات کرد؛ اینکه جسم بماهو جسم دائم در کون و فساد است؛ اما در ارتباطش با وجود در حفظ و بقاست. اما تا مدت‌ها کتاب اسفارش در بین بسیاری از مسلمانان و دانشمندان اسلامی نجس شمرده می‌شد و خودش هم کافر! در این میان، این امام خمنی(قدّس‌سرّه) بود که نظرات ملاصدرا را زنده کرد. درواقع انقلاب امام فقط انقلاب سیاسی نبود که ما هم فقط به دنبال حفظ سیاستش باشیم. مهم‌ترین کار امام خمینی(قدّس‌سرّه) انقلاب فرهنگی بود؛ هرچند این جنبۀ انقلاب کم‌کم پسِ پرده رفت و کمرنگ شد.

 

 


[1] - سورۀ الرحمن، آیۀ26: هر چه بر روى زمين است فانی است.

[2] - سورۀ الرحمن، آیات26 و 27

[3] - مانند کسانی که امروز آیات قرآن را با فیزیک کوانتوم تفسیر می‌کنند و اگر به فرض، این نظریه باطل شود آیات قرآن را هم زیر سؤال می‌برند!

[4] - ميزان‌الحكمة، حديث 11903: معرفت نفس سودمندترین معارف است.

 



نظرات کاربران

//