آداب ظاهری و باطنی دین

آداب ظاهری و باطنی دین

در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 19، 23 محرم ۱۴۴۲) به تبیین موضوع آداب ظاهری و باطنی دین می‌پردازیم.

دانستیم که دین، ظهور ولایت و خلافت الهی در باطن و تجلی نبوت، رسالت و امامت در ظاهر است و تا ولایت و خلافتِ انسان کامل پذیرفته نشود، نبوت، رسالت و امامت، هیچ یک درست فهمیده نمی‌شوند و برخورد با دین برخوردی ظاهری و براساس تمایلات و سود و زیان جزئی نفس خواهد بود.

دین، سلسله حقایقی است که در دو جلوه ظهور می‌کند: جلوۀ ظاهری آن شریعت است که فروع، احکام و آداب را شامل می‌شود و جلوۀ‌ باطنی، ولایت است. رسول، جنبۀ ظاهری را ابلاغ می‌کند. لفظ قرآن را می‌آورد و آداب شریعت را می‌آموزد. اما ولیّ، آداب باطنی را می‌رساند. بعد از پیامبر، امام امت را راهبری می‌کند. بدون اینکه ظاهر را تغییر دهد؛ یعنی امام حلال پیامبر را حرام و حرام او را حلال نمی‌کند. خودش به ظاهر شریعت پایبند است و هر جا بدعتی در شرع ببیند در مقابل آن می‌ایستد. فقه شیعه به دلیل برخاستن از سنت پیامبر، کامل‌ترین فقه است. اهل سنت هم برای اجرای کامل سنت پیامبر باید به فرزندان ایشان رجوع می‌کردند و چون این کار را نکردند، گرفتار بدعت شدند.

کسی که می‌خواهد به باطن دین برسد، حتماً باید به امام رجوع کند. اما حتی برای داشتن دین ظاهری درست هم رجوع به امام ضروری است. چون شریعت امام، همان است که پیامبر آورده؛ بدون تغییر و بدعت.

پیامبر فرمود: "من برای تنزیل قرآن می‌جنگم و علی بر اساس تأویل آن می‌جنگد."[1] امت پیامبر ظرفیت تأویل را نداشت و امامان یکی پس از دیگری کشته شدند و این امر به زمان ظهور موکول شد تا حضرت حجت، دین را در تاویل -یعنی برگرداندن به باطن- نشان دهد. در این برگرداندن، ظاهر تغییر نمی‌کند؛ اما دین با معرفتی غیر از آنچه اکنون هست؛ خود را نشان می‌دهد.

اصول دین

اصول شیعه شامل پنج اصل توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت است. توحید، اولین اصل از اصول و در واقع زیربنای مسلمانی ماست. اول باید زیربنا را محکم کرد؛ سپس ساختمان فروع را ساخت. اگر اصول محکم نباشد، در میادین امتحان، پایبندی به فروع کم می‌شود یا از بین می‌رود. چون مسلمانان در اصول، وحدت ندارند، در فروع به هفتاد و دو فرقه تقسیم شده‌اند. اگر مسلمانان در اصول محکم بودند، کفار و ظالمان نمی‌توانستند آنان را استعمار کنند. نتیجۀ استعمار این است که مسلمانان ظاهر اسلام را دارند؛ ولی از درون تهی هستند. خود فکر می‌کنند راه درست را می‌روند؛ اما در خسران هستند.

یک عمر پدر و مادر و منبری‌ها فقط از فروع دین گفتند و در مورد اصول، به لفظ بسنده کردند. تمام تعریف ما از توحید "خدا را یگانه دانستن" بود. بدون اینکه بدانیم توحید در جان ما چه جایی دارد. آیا توحید باعث شد خدا را حاضر و ناظر ببینیم؟ معنای نزدیکی و معیت خدا را درک کردیم؟ دانستیم که ما با اسم بصیر خدا می‌بینیم و با اسم سمیع او می‌شنویم؟ اگر این معرفت را داشتیم نمی‌توانستیم با چشم و گوش خود گناه کنیم.

توحید اولیا وجودی است و در باطن کار می‌کند. توحید انبیا الوهی است. نبی آدرس مقصد را نشان می‌دهد؛ اما امام با ولایت، وجود را راه می‌برد. اولیا به مشاهدۀ وجود مطلق خدا دعوت می‌کنند و نفس را به ملاقات خدا می‌کشانند تا انسان خدا را در وجود خود به نظاره بنشیند و بداند قدرت، علم، دیدن، شنیدن و سایر صفات او ظهور صفات خداست و خودش فاعل نیست. بلکه فاعلیت خدا را ظهور می‌دهد. اینجاست که از وجود و جانش غیر را نفی می‌کند. یعنی صفات نباتی، حیوانی و بشری را کنار می‌گذارد و صفات انسانی را ظهور می‌دهد.

عدل یکی از اصول دین است. ما فکر می‌کنیم اعتقاد به عدل یعنی اعتقاد به عادل بودن خدا. اما باید این عدل را در وجود خود پیاده کنیم. کسی که دارای طهارت در اصول شود، شرک خفی و جلی ندارد و عدل را در نظام هستی و تعادل را در وجود خودش برقرار می‌کند.

انسان از خلال اصول و فروع به کمال می‌رسد. اولین گام، تطهیر باطن از شرک، شک، گمراهی، توهمات و خرافات است. همان که خدا فرمود هر که نفسش را تطهیر کند، رستگار است.[2] و گام دوم، رعایت آداب ظاهری و تطهیر ظاهر با عمل به شرع است.

غایت دین رسیدن به اصول است و از فروع باید اصول ظاهر شود. نتیجۀ اعتقاد درست به اصول، عمل به فروع بدون زور و از روی عشق و وظیفه است. کسی که درون را پاک کند، ظاهرش هم پاک می‌شود. مشکل جوامع مسلمان این است که مسلمانان طهارت باطنی ندارند. به همین دلیل اختلافات خانوادگی، طلاق، فاصلۀ طبقاتی، رشوه، ظلم، نفاق در دوستی، رقابت غلط و سایر رذایل در جامعه فراوان است.

ایمان و عمل صالح

هدف از دین، رساندن هر انسان به کمالی است که از ازل برایش مقدّر شده است؛ و دست‌ یافتن به این هدف ممکن نیست مگر با داشتن دو نیروی علم و عمل. عبارت "آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ" به ما می‌گوید که اول اصول را دریاب و بعد بر اساس آن، فروع را بنیان گذار. لذا تلاش پیامبران به نتیجه نمی‌رسد؛ مگر اینکه انسان‌ها در میدان علم و عمل با ایشان در حرکتشان مشارکت جویند.

علت اینکه رسالت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و سایر پیامبران دستخوش تغییر شد این بود که امت در نبوت و رسالت آن‌ها مشارکت نکردند. اما مشارکت نکردن امت اسلام با پیامبر خاتم در چه امری بوده است؟ آیا نماز، روزه، قرائت قرآن، جماعت، انفاق و جهاد را تعطیل کرده بودند؟! خیر؛ می‌بینیم که سخت‌تر و ظاهراً بهتر از خود پیامبر به این امور اهتمام می‌ورزیدند. پس همراهی نکردن امت نه در کنار گذاشتن ظاهر دین، بلکه در پذیرش حقیقت نبوت یعنی ولایت بوده است. اگر مردم با پیامبر اسلام مشارکت می‌کردند، امامان کشته نمی‌شدند و سرنوشت تاریخ تغییر می‌کرد.

همیشه موحدان ظاهری با موحدان باطنی در جنگ بوده‌اند و این جنگ از زمان هابیل و قابیل آغاز شده است. حضرت آدم، هابیل را به عنوان وصی خود معرفی کرد؛ اما قابیل نپذیرفت. آدم برای اینکه نشان دهد انتخاب وصی دست خداست، گفت: "هر دو را قربانی کنید." قابیل فقط به دنبال این بود که قربانی از نظر ظاهری بهتر باشد. اما هابیل به ظاهر قربانی کاری نداشت و تقوا و نیت باطنی خود را پاک کرد. خدا قربانی هابیل را پذیرفت و جنگ بین ظاهر و باطن آغاز شد. در حالی که هر دو تابع آدم بودند و آن زمان امت دیگری هم نبود.

پیروان پیامبران، وصایت یعنی ولایت بعد از نبی را از مسیر اصلی خود خارج کردند؛ حواریون برای قتل عیسی توطئه کردند؛ هیچ امامی به دست غیر مسلمان کشته نشد و بزرگان شیعه به دستور علما و روحانیون زمان خود کشته شدند. دستور قتل شیخ فضل الله نوری را ملّای زنجانی داد. همۀ اینها نتیجۀ ظاهرگرایی در دین است.

نکند ما هم به اسم دین، دین را سر ببریم و فکر کنیم در صراط مستقیم هستیم!

راه دوری از افراط و تفریط

 وضع امروز دنیا با این همه ظلم و جور، خواست خدا نیست. بلکه نتیجۀ انتخاب غلط مردم است. خواست خدا این نیست که بشر در سختی باشد. وقتی در اثر بی‌تدبیری خودمان به دردسر می‌افتیم، به گردن خدا می‌اندازیم و می‌گوییم "تقدیر من این بوده است!" خدا نمی‌خواهد افراد و جامعۀ مسلمان، فقیر باشند. خدا می‌‌خواهد ما تلاش کنیم و ثروتمند شویم؛ اما نمی‌خواهد این ثروت را فقط برای خود بخواهیم؛ کاخ بسازیم یا احتکار کنیم. بلکه می‌خواهد ثروت خود را در راستای تولید و پیشرفت جامعه جاری کنیم و خمس و زکات و صدقه دهیم.

زهد به معنای فقر نیست. همۀ امامان زاهد بودند اما هیچ کدام فقیر نبودند. زندگی آنان در سطح سایر مردم بود. ایشان ثروتمندانی زاهد بودند نه فقیرانی زهد پیشه. برخی به اسم زهد، کثیف و پاره می‌پوشند و خنده، محبت و خوشی‌های دنیا را کنار می‌گذارند و فقط در سجاده می‌نشینند. برخی دیگر هم تمام هم و غمشان فقط دنیا و خوش بودن در دنیاست. برخی نفس خود را رها کرده و هر چه می‌خواهد به او می‌دهند و برخی دیگر به اسم مجاهده خواسته‌های معقول نفسشان را هم سرکوب می‌کنند. مثلاً می‌خواهند به اسم عفو الهی متخلق شوند پس از خود انتظار دارند که با هر انسانی سازگار شوند. دلیلی ندارد انسان عفوّ با هر کسی بسازد و به همه نزدیک شود.

وقتی دم از دین می‌زنیم حتماً شریعت را نیز دربرمی‌گیرد. باطن، ظاهر را هم دارد؛ در حالی که التزام به ظاهر می‌تواند در بردارندۀ‌ باطن نباشد! برقراری تعادل در ارتباط بین ظاهر و باطن کار ساده‌ای نیست. چرا که ایمانمان آلوده به شرک است و هنوز به آن حقیقتِ باطنی نرسیده‌ایم. به همین دلیل تا صحبت از باطن‌گرایی در دین می‌شود، فکر می‌کنیم باید شریعت را کنار بگذاریم یا وقتی ذمّ دنیا را می‌شنویم، فکر می‌کنیم برای آباد کردن آخرت، باید دنیا را یکسره کنار بگذاریم.

کسی که به باطن دین رسیده، از این افراط و تفریط‌ها به دور است و تعادل دارد. چه بسیارند پیشانی پینه بسته‌هایی که بویی از حسن خلق نبرده‌اند. نماز جماعتشان ترک نمی‌شود؛ اما خمس و زکات نمی‌دهند. چرا که اصل و ریشه درخت دین را به کناری نهاده، آب را به شاخه و برگ داده‌اند. وقتی ریشه خشک شود، برگ‌های زیبا با یک باد می‌ریزد.

اگر تربیت بر اساس معرفت، خلق الهی و تعادل باشد، نسل‌های بعدی دین‌گریز نمی‌شوند. در تربیت، لازم نیست با زور و تنبیه بچه را به حجاب و نماز وادار کرد. اگر معرفت در او رشد کند خودش به ظاهر دین پایبند می‌شود. همان‌طور که وقتی ریشه را آبیاری کنیم، شاخه و برگ‌ها خود به خود رشد خواهند کرد.

موحد آرام است!

کسی که می‌میرد چشم و گوش و مو و پوست و همۀ اعضای بدنش سر جایشان است اما می‌گوییم چه چشم‌های زیبایی یا چه موهای بلندی داشت! چون وقتی روح می‌رود، جسم دیگر آثاری ندارد. اما وقتی روح باشد مو را که کوتاه کنیم بلند می‌شود. اگر دست بشکند، پوست زخمی شود یا ناخن از جا دربیاید، ترمیم می‌شود. این نشان می‌دهد جسم، فانی مطلق اما روح باقی است. اگر باقی حضور داشته باشد، تغییر فانی‌ها لطمه‌ای نمی‌زند. اما اگر وجه باقی وجود نباشد، هیچ چیز نداریم.

ما هم فانی هستیم. اما باقی همواره با ما هست. معیت خدا با ما وجودی است؛ مثل معیت روح با اعضای بدن. اما معیت اعضای بدن با روح وجودی نیست چون دائماً در حال تغییرند. چون معیت خدا با ما عینی است، چیزی را از دست نمی‌دهیم. کسی که اعتقاد دارد چیزی جز خدا و وجود نیست، بند زیاد و کم دنیا نیست. تا وقتی سالم است ایستاده نماز می‌خواند اما اگر زانو یا کمرش دچار مشکل شد و نشسته نماز خواند، می‌داند خللی به نمازش وارد نشده و فقط صورت تغییر کرده است. کسی که در باطن به اصول رسید، برایش فرقی ندارد فروع چگونه باشد.

شخصی نزد امام معصوم آمد و امام حال او را پرسید. او پاسخ داد: "در حالی زندگی می‌کنم که فقر را بیشتر از ثروت و بیماری را بیشتر از سلامتی دوست دارم." امام معصوم پاسخ داد: "ولی ما اهل بیت این‌گونه نیستیم، ما هر آن چه خداوند برایمان مقدر کند، دوست می‌داریم."

چون امام متناسب با صورت زندگی می‌کند. صورت‌های فقر و غنا، بیماری و سلامتی در حال تغییر؛ اما حقیقت پشت همۀ اینها ثابت است. مثل حقیقت روح که در شش سالگی و شصت سالگی یکسان است با اینکه بدن تغییر می‌کند.  اما کسی نمی‌گوید با گذر زمان "من" تبدیل به دیگری شده است.

توحید یعنی حتی اگر چشممان کور شود بینا و اگر گوشمان کر شود، شنوا هستیم. اگر پای خود را از دست دهیم هم می‌توانیم راه برویم. با این بینش، نه توانایی راه رفتن ما را مغرور می‌کند؛ نه با فلج شدن افسرده و ناامید می‌شویم. اگر عزیزی را از دست دهیم، طبیعی است گریه و عزاداری کنیم اما در درون آرامیم چون او مال ما نبود. الان هم جایی نرفته! بلکه در وجود هست.

بالا و پایین دنیا انسان موحد را بالا و پایین نمی‌کند. نه در خوشی به‌به و چه‌چه می‌گوید نه در ناخوشی گله و شکایت می‌کند و تسلیم محض است. چون می‌داند اگر چه مراتب وجود در تغییر و تبدل است؛ اما خداست که به این رنگ‌ها جامه می‌پوشد و در مراتب مختلف ظهور می‌کند. شاخه و برگ ممکن است بخشکد و بریزد؛ اما ریشه سالم است.

 

[1]-  تاریخ دمشق (ترجمة الامام علی علیه السلام)، ص 174: "أنَا اقاتِلُ عَلی تَنْزِیلِ الْقُرآن، وَ عَلی یقاتِلُ عَلی تَأویلِ القُرْآن"

[2]- سورۀ شمس، آیۀ ۱۰: "قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها"

 



نظرات کاربران

//