توحید الوهی و توحید وجودی

توحید الوهی و توحید وجودی

در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 22، 26 محرم ۱۴۴۲) به تبیین موضوع توحید الوهی و توحید وجودی می‌پردازیم.

شکر از اینکه خداوند امسال هم به ما توفیق داد خیمه‌ای کوچک بزنیم در دل‌هایمان و نگاهی به حقایق کربلا بیندازیم. باشد که توفیق این شکرگزاری را در ثبات قدم و استمرار در مسیر اهداف حسینی به ما عنایت فرماید، تا بتوانیم حقیقت عاشورا را هر روز و هرجا زنده نگه داریم. به این شرط که معارف را درس ذهنی نگیریم؛ بلکه در عینیت زندگی‌مان دنبال کنیم و بیابیم.

دانستیم کُنه حقیقت توحید به هیچ وجه قابل درک نیست؛ زیرا ذات حق، حجاب اکبری دارد که راه معرفتی به او نیست. اما می‌شود آن ذات را در ظهور صفاتش به شهود نشست؛ این هم تنها کار کسانی است که به ولایت رسیده‌اند.

علاّمه سیدحیدر آملی در بیان فضیلت توحید می‌نویسد:

«تمام وجود بر توحید واقع است و هر مرتبه از وجود، مشتمل بر مرتبه‌ای از توحید است. توحید، جبلّی همۀ موجودات است... و همه برای آن آفریده شده‌اند. همۀ انبیاء و اولیاء(علیهم‌السلام) برای ظهور آن و دعوت مردم به آن برانگیخته شده‌اند. توحید و مراتب آن، مدار همۀ کمالات و اساس و پایۀ همۀ مقامات ظاهری و باطنی و خلاصه و عصارۀ همۀ علوم رسمی و حقیقی است. به‌درستی‌که توحید، اصل دین و اسلام و سبب بهشت و جهنم است.»[1]

سپس برای هریک از این فضایل، دلیل می‌آورد.

دلیل اول، سورۀ توحید یا همان شناسنامۀ حضرت حقّ است که کثرت و وحدت را یک حقیقت معرفی می‌کند. طبق آیات این سوره، "هو" که ذات غیرقابل شناخت است، خود را در جلوۀ "الله" نشان داده؛ "أحد" ریشه‌ای است که شاخه و برگ و گل و... را در خود دارد و "صمد" حضور آن ریشه در تمام شاخ و برگ هستی است. اما این ظهور کثرت از وحدت، مثل زایش نیست که مادر پس از تولد فرزند از او جدا می‌شود؛ بلکه اینجا ریشه همیشه با شاخ و برگ‌ها هست.

پس فکر نکنیم حالا که به دنیا آمده‌ایم و کسی شده‌ایم، ماییم که می‌بینیم و می‌شنویم! همیشه اوست. تمام آسمان و زمین و اهل آن‌ها چشم و گوش او هستند، حتی خودمان. با این نگاه، دیگر ریا و سُمعه معنا ندارد؛ چون کسی از خود، صاحب چشم نیست تا در مقابلش ریا کنیم! همۀ هستی لبریز از اسماء اوست و "لَايُمْكِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُكُومَتِکَ".

خدا ما را به حال خود رها نکرده که خودمان برای خودمان زندگی کنیم؛ بلکه در تار و پود هستی هست و حضور دارد. او مراقب تمام جلواتش هست و اگر کسی با چشمش کج ببیند، تنبیهش می‌کند؛ در دنیا با مکافات و در آخرت با مجازات. پس برخلاف حرکت ظاهری، در این نگاه نمی‌شود بی‌خیال باشیم و هرطور دلمان خواست، عمل کنیم.

شهود و باور قلبیِ این حضور خدا، همان ریشه‌ای است که اگر داشته باشیم، نماز و روزه‌مان جان می‌گیرد و با تغییر شرایط، مصنوعی نمی‌شود؛ بلکه هرقدر تحت فشار باشیم، قلبمان با خدا سرد و سنگین نمی‌گردد و مثل قبل، او را عبادت می‌کنیم.

سیدحیدر آملی برای ادعای دوم خود یعنی عمومیت توحید در تمام هستی، آیات تسبیح آسمان‌ها و زمین را شاهد می‌آورد که نشان می‌دهد همۀ موجودات، خدای واحد را می‌یابند و می‌پرستند[2]. آیۀ فطرت نیز بر این دلالت دارد که زبان جان همۀ انسان‌ها توحید است[3]. تا جایی که حتی اگر از مشرکان بپرسیم خالق آسمان‌ها و زمین کیست، می‌گویند: خدا[4]! پس چرا مشرک‌اند؟ چون خدا را موجودی جدا و در بیرون قبول دارند، نه حقیقتی با هستی و در درون آن. یعنی می‌گویند خدا آفریده، اما بعد خودش کنار رفته و دیگر با مخلوقاتش نیست.

ادعای سوم مبنی بر دعوت انبیاء به توحید نیز در آیات زیادی از قرآن تصریح شده است؛ ازجمله در سوره‌های اعراف، هود و شعرا که دعوت انبیاء و پاسخ امت‌ها را بیان می‌کنند.

ادعای چهارم، توحید را محور همۀ کمالات دانسته و طبق این ادعا هر کمالی اعمّ از علم و عمل ظاهری یا حقیقی و باطنی، تنها به شرطی کمال است و ارزش دارد که بر پایۀ توحید باشد. سیدحیدر آیۀ "وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ..."[5] را به عنوان شاهدمثال این ادعا می‌آورد و توضیح می‌دهد که چرا اینجا اسلام را مقارن با توحید در نظر گرفته و درنتیجه توحید را شرط قبولی هر فرد و هر عمل دانسته است.

فضیلت دیگر، آن است که علم توحید، برتر از همۀ علوم ظاهری و باطنی و خلاصۀ آن‌هاست. زیرا شرافت علم، به شرافت موضوع آن علم یعنی معلوم است و هیچ معلومی شریف‌تر از موضوع توحید یعنی خدای یگانه نیست. چنان‌که شاهدان این علم نیز برترین‌ها هستند: "شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ..."[6].

ادعای ششم هم که توحید را اصل اسلام و سبب بهشت و جهنم می‌داند، روشن است؛ چراکه اسلام ظاهری نیز بدون شهادت به توحید نفی هرگونه شریک برای خدا حاصل نمی‌شود. در باطن نیز توحید مساوی است با فنای کثرت در درون. و ازآنجاکه خداوند شرک را نمی‌آمرزد[7]، هرکس توحید نداشته باشد، اهل جهنم است و به بهشت نمی‌رسد.

اما توحید که این‌همه در فضیلتش گفتیم، دو جلوه دارد: الوهی و وجودی.

توحید الوهی، همان است که انبیاء ابلاغ می‌کنند و مردم با گفتن شهادتین، به حیطۀ آن وارد می‌شوند. این نوع توحید، خیلی سخت نیست. کافی است از طریق براهین علمی یا از راه تقلید و موروثی، به توحید باور ذهنی پیدا کنند و بفهمند خدا یکی است؛ به اعمال ظاهری دین نیز ملزم شوند.

اما توحید وجودی به این راحتی نیست و برای رسیدن به آن، فهم و باور ذهنی کفایت نمی‌کند؛ باید یگانگی و معبود بودن خدا را به شهود نشست و به اسماء او متخلّق شد[8]. اینجاست که اختلاف پیش می‌آید و ملت، 72 فرقه می‌شوند. وگرنه در توحید الوهی این‌همه اختلاف نیست و ظواهر کار جز در جزئیات، خیلی با هم فرق نمی‌کند.

در توحید وجودی باید خدا را در تمام مراتب فعل و خیال و اندیشه در درون خود جُست و او را هرلحظه در متن زندگی یافت. این همان توحید ابراهیمی است که در جان خود سیر می‌کند و عیناً به افول همه چیز می‌رسد، یکتایی حق را می‌بیند و می‌یابد که همه چیزش برای خداست. پس در همۀ امور دنیایی و آخرتی حتی خور و خواب، خدا را می‌یابد.[9]

البته خداوند با علل و اسباب، کار می‌کند. اما موحد هیچ سببی را بدون سبب‌ساز نمی‌بیند. در ظاهر هم از سبب‌ها کمک می‌گیرد؛ اما می‌داند این‌ها را نیز خدا داده است. پس همه را برای او و به ارادۀ او به کار می‌بندد. آن هم نه در ذهن؛ بلکه می‌یابد که همه کارش به دست اوست و اسباب هم به حضور ولایی او کار می‌کنند، نه به دستور زبانی! یعنی اثر اسباب از اوست و اگر او نخواهد و نکند، هیچ سببی تأثیر ندارد.

این توحید یعنی درک خدای واحد، در عین استفاده از اسباب. یعنی کثرت را ظهور وحدت دیدن. یعنی ببینیم که در باطن همۀ کثرات، یکی کار می‌کند و آن یک، همان وجود واحد است؛ پس در عین استفاده از اسباب، توحید را در آن‌ها بیابیم.

به عنوان مثال، شیشه و اشیاء بلورین را در نظر بگیرید. هردو هستند، ولی آن اشیاء از شیشه ساخته شده‌اند. حال اگر ما فقط شیشه ببینیم یا اشیاء را بدون در نظر گرفتن شیشه ببینیم، چه می‌شود؟ اگر فقط شیشه ببینیم، دیگر کاری به اشیاء نداریم و ساختن آن‌ها عبث می‌شود؛ اگر هم فقط حواسمان به اشیاء باشد، یادمان می‌رود که جنسشان شیشه است و شیشه، شکستنی است؛ پس دیگر مراقب نیستیم که آسیب نبینند.

وجود هم همین است. حقیقتش یکی است؛ اما همان یکی، هزاران موجود پدید آورده که با هم متفاوت‌اند و گرچه هرکدام در جای خود تأثیرگذارند، هرگز نباید آن‌ها را مستقل ببینیم. اگر به این نگاه برسیم، نه ظاهر و نه باطن را رها نمی‌کنیم؛ بلکه در فعل سراغ سبب می‌رویم و در دل به سبب‌ساز تکیه می‌کنیم.

این همان درجه‌ای از توحید است که هرکس را یارای استقامت و پایمردی بر آن نیست. این توحید، ریشه‌ای است که همۀ اعمال ظاهری باید براساس آن باشد. مثل ساقه و شاخ و برگ که همه از ریشه‌اند. کمال دین، به این توحید وابسته است؛ که البته ظاهر دین را نیز در خود دارد.

اگر ریشه را ببینیم، شاخ و برگ را نیز می‌بینیم و به عشق ریشه، مراقب این ظواهر هم هستیم و نمی‌گذاریم گردی بر آن‌ها بنشیند. اگر هم دچار نقص و آفت شدند، با واکاوی ریشه، علتش را پیدا و برطرف می‌کنیم؛ چون می‌دانیم شاخ و برگ بدون ریشه، ارزش ندارند و اگرچه چند روزی نمود داشته باشند، ماندنی نیستند.

اما اگر این نکته را از یاد ببریم، فقط به ظاهر گیاه می‌رسیم و به جای ریشه، به شاخ و برگش آب می‌دهیم. حواسمان هست هیچ برگی خشک نشود و نیفتد؛ اما مراقب ریشه نیستیم که آفت نزند و خشک نشود. حتی اگر آسیب دید، باز سراغ ظاهرش می‌رویم، نه ریشه؛ و چون درست نمی‌شود، خسته و ناامید به گل مصنوعی تن می‌دهیم!

اینجا هم وقتی ریشه را که توحید وجودی است، نداشته باشیم یعنی قلبمان یگانگی خدا را باور نکرده و ندیده باشد، اعمال ظاهری‌مان ارزش ندارد و برای ابدیتمان نمی‌ماند. به فرمایش قرآن: "يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ"[10]. اما اگر خدا را در خود و هستی بیابیم، همه چیز برایمان جلوۀ او می‌شود؛ به ایمان و یقین و تسلیم و توکل می‌رسیم و بدون جبر و فشار، به اعمال ظاهری نیز مقیّد می‌شویم.

این هم نه اعتباری و مفهومی است، نه علمی و برهانی؛ بلکه عینی است. یعنی لازم نیست موحّد، خود را وادار کند یا دلیل بیاورد و به خود بقبولاند که باید کاری انجام دهد؛ بلکه خودبه‌خود سراغ عمل می‌رود و اصلاً نمی‌شود موحّد، اهل عمل نباشد؛ همان‌گونه که نمی‌شود ریشه، باشد و باغبان، منتظر ظهور شاخ و برگ نباشد.

با توجه به آنچه گفته شد، روشن است که توحید مستلزم و مقارن با خالی شدن از شرک است، هم شرک جلی و هم شرک خفی. یعنی نه در علم و اعتقاد، کسی را شریک خدا بدانیم و نه در قلب و درون، غیرخدا ببینیم. شرک مثل این است که لامپ را بدون برق ببینیم و فکر کنیم روشنی از لامپ است؛ حال آنکه اگر برق نباشد، لامپ نور ندارد.

با توحید الوهی، شرک جلی و آلودگی‌های ظاهری پاک می‌شود. اما باطن و شرک خفی جز با توحید وجودی پاک نمی‌شود. از شرک جلی و گناه فعلی می‌توانیم با گفتن شهادتین و عمل به شریعت، پاک شویم. اما شرک خفی و اثر گناه در نفس را باید به کسی بسپریم که متصدّی توحید وجودی است؛ یعنی سرسپردۀ امام و ولایت شویم.

مثلاً ترک نماز با به جا آوردن قضا، و غیبت با حلالیت خواستن، از نظر فقهی جبران می‌شود. اما اثر این گناهان در باطن، با چند عمل و حتی چلّه و نذر و دعا و... از بین نمی‌رود. باید خود را به دست امام دهیم تا هرطور خواست، پاک کند. اصلاً همه چیز مال خودش است. وقتی او را پیدا کردیم، دیگر ما چه‌کاره‌ایم؟ خودش می‌داند چه کند.

مثل کربلا که حتی وقتی امام بیعت خود را برداشت و اجازه داد، نرفتند؛ بلکه ماندند و همه چیزِ خود را به پای امام ریختند. تازه آرزو کردند کاش بارها و بارها می‌توانستند برای امام جان بدهند[11]! نه مثل خیلی از ما که حتی سهم خمس امام را به سختی و با منّت می‌دهیم و نماز و روزۀ واجبمان را هم با اکراه و فشار به جا می‌آوریم.

بدانیم هرچه با شاخ و برگ‌ها سر و کلّه بزنیم، فایده ندارد. آفت را باید از ریشه دنبال و درمان کنیم؛ وگرنه باز از جای دیگری بیرون می‌زند. البته تا شرک ظاهری باشد، اصلاً نمی‌فهمیم شرک باطنی داریم. باید توبه کنیم و ظاهرمان پاک شود تا ببینیم درونمان چه خبر است و چه ناپاکی‌هایی دارد. یعنی توحید جلی باید باشد تا به توحید خفی برسیم. اما اگرچه اول ظاهر است، اصل در باطن و ریشه است و باید بیشتر مراقب ریشه باشیم.

این همان تخلّق به آداب ظاهری و باطنی دین است؛ یعنی تحصیل علوم حقیقی و عمل به مقتضای این علوم یا همان ایمان و عمل صالح که در آیات قرآن آمده است. منظور از این علم هم صِرفِ دانستن نیست؛ بلکه یافتن وحدت در کثرت است. یعنی ریشه را با شاخ و برگ ببینیم؛ وگرنه آب را کم و زیاد می‌دهیم و به افراط و تفریط می‌افتیم. اینجاست که همه چیزمان مصنوعی می‌شود و دیگر عمل و عبادتمان هم تأثیر وجودی و نورانی ندارد.

مثل دنیای امروز که همه به مصنوعیات عادت کرده‌اند. قدیم، بچه‌ها خاک‌بازی می‌کردند. اما امروز می‌گویند: خاک کثیف است! حال آنکه خاک نه تنها تمیز است، بلکه از نظر فقهی پاک‌کننده هم هست. ولی امروز کودکان از همان ابتدا به جای خاک و طبیعت، حتی بدون اسباب‌بازی‌های جسمی و فکری، فقط در دنیای مَجازی، بازی و زندگی می‌کنند. درنتیجه دیگر نمی‌توانند استعدادها و ابتکارهای خود را بروز دهند. غافل از آنکه این مَجازها، ما را از ریشه دور می‌کند و وقتی از بُعد خاکی‌مان دور شدیم، دیگر نمی‌فهمیم که صرف‌نظر از خدا هیچیم!

خلاصه آنکه دین، جمع توحید الوهی و توحید وجودی است که توحید الوهی، عامّ و ظاهر است؛ اما در توحید وجودی باید پیوسته باطن را از دیدن غیر پاک کنیم و فقط حق را حاکم ببینیم.

 

[1]- جلوۀ دلدار، صص70-71.

[2]- ازجمله آیۀ 44، سورۀ إسراء.

[3]- سورۀ روم، آیۀ 30.

[4]- سورۀ لقمان، آیۀ 25.

[5]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 85 : هرکس دینی جز اسلام بجوید، از او پذیرفته نیست. همان‌گونه که خداوند در غدیر به پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «اگر ولایت علی(علیه‌السلام) را اعلام نکنی، رسالتت را ابلاغ نکرده‌ای» و در جلسات قبل دانستیم که ولایت، حقیقت توحید است.

[6]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 18 : خداوند به توحید شهادت داد و نیز ملائکه و صاحبان علم.

[7]- سورۀ نساء، آیۀ 48 : "إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ..."؛ همانا خداوند همه چیز را جز شرک به خود می‌آمرزد.

[8]- البته انبیاء هم ولایت داشتند و برای توحید وجودی آمدند؛ اما در مقام رسالت، توحید ظاهری را نشان دادند.

[9]- اشاره به آیات 75 تا 79 و آیۀ 162، سورۀ انعام.

[10]- سورۀ روم، آیۀ 7 : ظاهری از حیات دنیا می‌دانند و از آخرت غافل‌اند.

[11]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص90-94.

 



نظرات کاربران

//