شاخص‌های دینداری

شاخص‌های دینداری

در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 2، 2 محرم ۱۴۴۲) به تبیین موضوع شاخص‌های دینداری می‌پردازیم.

دانستيم در طول تاريخ اسلام همواره ظاهر دین پابرجا بوده و مردم هرگز نماز، روزه، حج و سایر فروعات دينشان را ترک نکردند. پس از رحلت پيامبر(صلی‌الله‌عليه‌وآله‌) حاکمانِ حکومت‌های اسلامی همه، در حفظ ظاهر دين کوشيدند؛ اما همينان، امامان برحق ما را به شهادت رساندند! به‌راستی چه موضوعی درميان بود که اين حاکمان، نمی‌خواستند حضرات آن را ساری و جاری کنند؟ مگر مردم دين نداشتند؟ پس چرا امام حسين(علیه‌السلام) قيام کردند و چرا امامان پس از ايشان قيام نکردند و به ظاهر با خلفای دوران راه آمدند و حتی گاهی در مسند ولیعهدی قرار گرفتند؟ با وجود اين همراهی ظاهری، چه شد که تک‌تک‌شان در آخر شهید شدند و آخرین امام به غيبت رفت؟ چرا خدا امام را آورد که بلافاصله او را به غيبت برد؟ علت اين غيبت چيست و چه شرایطی باعث آن شد؟ چرا عوام و خواص تلاش نکردند تا ریشۀ غيبت را بررسی کنند و تنها به زوايایی از آن پرداختند؟ چه حقيقتی در شهادت امام حسین(علیه‌السلام)  و قيامشان مطرح بود و چرا در طول تاریخ محققان کمتر به بررسی اين حقيقت پرداختند؟ آيا مردم از فروع دين دور شده بودند؟! که نشده بودند؛ پس چرا خواص بیشتر از اصول به فروع دين پرداختند؟ مگر آيات سورۀ توحيد و سورۀ حديد برای آخرالزمانی‌های متعمق نازل نشده بود[1]؟ ما به‌عنوان مسلمان چقدر در حقايق اين آيات، تفکر و انديشه کرديم؟ چه شد که برای تربیت فرزندانمان پيش از دادن اصول، به فروع چسبیديم و با اجبار، سعی کرديم تا آن‌ها را قبل از تعمق و فهم اصول، مقید به فروع دين کنيم؟ اصول دين که شامل توحيد، نبوت، عدل، امامت و معاد بود، چقدر برای مردم معرفی شد؟ البته نمی‌گوييم اصلاً در اين زمينه کار نشده؛ اما آن‌قدر که بر فروع تأکيد کرديم، به اصول نپرداختيم. چه شد که فردی همچون ملاصدرا که در بازکردن عمق و حقيقت دين تلاش می‌کرد، توسط علمایی چون میرداماد و میرفندرسکی تبعید شد؟

 

حقيقت اين است که امام حسين(علیه‌السلام) برای احيای ظاهر دين و فروع آن شهید نشدند؛ زیرا در جبهه‌ای جنگيدند که هر دو طرف نمازخوان و مسلمان بودند. امام برای «عمق و حقیقت اين فروع» شهید شدند و اکنون نيز برای ياری حضرت حجت(علیه‌السلام) نياز به داشتن معرفت در اصول دين و دادن معرفت صحيح در اين زمينه است.

به‌راستی در جامعۀ امروز ما چقدر روی عمق دین و عصارۀ آن توحيد کار شده است؟ چه شده که امروزه عمل به فروع دین، در ميان بسیاری از جوانان ما طرفدار ندارد و از آن استقبال نمی‌کنند؟ اجتماع قلوبی که امام زمان(علیه‌السلام) به ما توصيه کرده‌اند[2] چيست که بدون آن، اجتماع و وحدت در صفوف نماز جماعت به درد نمی‌خورد؟

درواقع اين وحدت، همان توجه به «حقیقت توحيد و معرفت به آن» است. همان حقيقتی است که وقتی امام می‌خواست از مکه خارج شود، در وصیت‌نامه‌اش به محمدبن‌حنفیه دربارۀ احیای آن فرمود:

"إِنّی لَمْ أَخرُجْ أَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفْسِداً و لا ظالِماً، إِنَّما خَرجْتُ لِطَلَبِ إلاصلاحِ فی أُمَّةِ جَدّی، أُریدُ أنْ آَمُرَ بالمَعروفِ و أنهی عَنِ المنکَرِ وَ اَسیرُ بِسیرَةِ جَدّی و أبی" [3]؛ من برای جاه‌طلبی و کام‌جویی و آشوبگری و ستمگری قیام نکردم، بلکه برای اصلاح در کار امت جدم قیام کردم. می‌خواهم امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کرده و به شیوۀ جَد و پدرم حرکت کنم.

مگر امت پيامبر(صلی‌الله‌عليه‌وآله) چه وضعی داشتند که امام چنين فرمود؟ مگر امت جدشان بی‌نماز و بی‌روزه بودند که امام برای اصلاح آن‌ها برخاست؟ ما که خود را از امت حضرت رسول(صلی‌الله‌عليه‌وآله‌) می‌دانیم، چقدر تحت‌تأثیر حرکت عظیم امام قرار گرفته‌ایم و توانسته‌ایم با بازتاب‌های آن واقعه، مسیرهای نادرست خودمان را اصلاح کنیم؟

چه اوضاعی در امت مسلمان بود که حضرت علی(علیه‌السلام) فرمودند: "الَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِی كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَیءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ، فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِك"[4]؛ بار خدايا، تو مى‌دانى، كه آن كارها كه از ما سر زد، نه برای رقابت در قدرت بود و نه خواستيم از اين دنياى ناچيز، چيزى افزون به چنگ آوريم. بلكه مى‌خواستيم نشانه‌ها و معالم دين تو را كه دگرگون شده بود، بازگردانيم و سرزمين‌های تو را اصلاح كنيم تا بندگان ستمديده‌ات در امان بمانند و آن حدودی كه تعطیل شده، جارى گردد.

مگر چه حدودی در امت مسلمان تعطيل شده بود که امام چنين فرمودند؟ درواقع مشکل، «عدم حاکميت دین» بود و محور خروج امام، احیای دینی بود که ظاهرش اجرا می‌شد.

 

اما مگر دین چیست و چه تعریفی دارد که باید احيا شود؟

دین، همان است که خداوند در روز غدیر، جامعیت آن را با جملۀ "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِی ..."[5]معرفی کرد و در آيۀ ديگر در توضيح منشأ آن فرمود: "إِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الإِسلامُ..."[6]  دین حقیقتی است که از مقام عنداللهی نازل شده و ناظر بر ابعاد مادی و معنوی يا معرفت و عمل است. مقام عنداللهی، مقام نوری ماست. اما چرا در اسفل‌السافلين نازل شده است؟ چون مسئول سعادت دنیوی و اخروی انسان است و هدفش سامان بخشیدن به دنیا و آخرت توأم با هم است. برای همين اگر منِ نمازخوان خُمسم را ندهم، اگر ظلم کنم، دزدی کنم، ربا بخورم و... دين ندارم.

 دین؛ یعنی خدا را در دنیا و زندگی روزمره و در نیاتمان پیدا کنیم که اگر او را اين‌چنين يافتيم، عبدش می‌شويم. عبودیت که باشد، عبادت را همراه می‌آورد؛ اما هر عبادتی، عبودیت به همراه ندارد. پس دین درعين‌اينکه دنيا را نفی نمی‌کند، معنا را بر زندگی دنيوی حاکم می‌کند.

هدف اصلی دين

هدف اصلی دين، سازماندهی حیات ابدی مردم در سفرۀ سیاست، اقتصاد، اخلاق و سایر شئون حيات مادی است. ما از مزرعۀ دنيا به حيات ابدی می‌رسيم، به‌شرطی‌که آن را با آب توحيد و ولایت آبیاری کنيم. اما چطور شده که ما ماده و معنا را از هم جدا کرده‌ایم؟ چرا فکر می‌کنيم چون نماز می‌خوانيم و روزه می‌گیریم، اگر ظلم يا اسراف کنيم و فساد اقتصادی داشته باشيم، دين داریم؟

دين مجموعه‌ای از عقاید، اخلاق و قوانين اجرایی است و هدفش سعادت موجودی به نام انسان است. انسان کیست؟ خليفۀ خدا. خداوند تمام دم و دستگاه آفرینش، اعم از زمين و آسمان و مافیها و دین و دنيا را برای ظهور جانشين خود به راه انداخته است. پس هيچ‌کدام از عبادات، سياست، اقتصاد و سایر شئون مادی و معنوی به تنهایی هدف دين را تأمين نمی‌کند؛ مگر در جامعيت و برای سعادت انسان کار کند. به اين معنا، دين در طول تاریخ دو صورت پيدا کرد: 1. دين بشری 2. دين الهی. " لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِیَ دِينِ"[7]

دينِ بشری؛ مجموع قوانين برای برقراری نظم، اخلاق، سیاست، اقتصاد و ديگر اموری در جامعه است که با عقل جزئی بشری تدوین شده است. اين دين، ابدیت و آخریّت ندارد و آسمان و زمين را به نفع هوی و هوس انسان استخدام کرده است. نفس انسان در دين بشری در جایگاه خدایی قرار گرفته و پرستش می‌شود. چنين دینی شاید نظم و قانون را خوب اجرا کند و منافع مادی انسان را تأمین کند؛ اما هم‌راستا و منطبق با بی‌نهایتی وجود انسان نیست و او را به درون سوق نمی‌دهد.

دين الهی؛ بر پايۀ اصول دین استوار می‌باشد و همان دينی است که سعادت بشر را تأمين می‌کند. تمام اين اصول، در محتوای توحيد خلاصه شده و انتظار اصلی چنین دينی از انسان، معرفت به توحيد در بستر اعتقادات است.

توحيد، دقیقاً همان حقيقتی است که در ميان جوانان ما غریب مانده است! جوانان ما دوست ندارند نماز ما معتقدانِ نمازخوان را بخوانند! چرا؟ چون خدا را به آن‌ها معرفی نکرده‌ایم و نمی‌دانند که جانشين خدا در زمين هستند. به آن‌ها نگفته‌ايم که از خدا جدا نیستند. به آنان نفهمانده‌ايم که نماز برای باج گرفتن از خدا يا در امان ماندن از عذابش نیست. بلکه ظهور عشق خدا به بنده و بنده به خداست.

درواقع اولین تجلی دين الهی و معرفت دینی، شناخت انسان از خود و رابطه‌ای است که با آفریننده‌اش دارد. دین الهی، مکتبی است که حقیقت انسانی را به او می‌فهماند و کمک می‌کند تا مبدأ خود را در وجودش بشناسد، نه در خارج از خود. دین الهی نحوۀ ارتباط انسان را با خودش، خدایش، جهان و دیگران معرفی می‌کند. دین، مسئول ساختار شخصیتی و حقیقی بشر، يعنی همان قلب، نفس و ابدیت انسانی است و اگر حتی دنيا را تنظیم می‌کند، به دليل ابديت است. اين دين، همان حقیقتی است که خداوند خود را مالک آن معرفی می‌کند؛ درحالی‌که او مالک یوم دنیا و یوم برزخ هم هست اما در قرآن خود اختصاصاً با نام "مالک یوم الدین" معرفی کرده است؟ چه رازی در دین نهفته است که خداوند چنين بر آن تاکيد می‌کند؟ آيا هدف از بیان این جریان، تنها اثبات مالکیت است یا بناست موضوع عمیق‌تری را مطرح کند؟

در جلسۀ بعد دربارۀ اين راز نهفته در دين بیشتر سخن خواهيم گفت.

 


[1] .  کتاب التوحید، ص283؛ از امام سجاد(عليه‌السلام) دربارۀ توحید پرسیدند. پس فرمود: خداى عزّ و جلّ مى‌دانست که در آخرالزمان گروه‌هایى متعمِّق خواهند بود؛ پس خداى عزّ و جلّ (قل هو الله احد الله الصمد) و آن آیات از سورۀ حدید تا قول خداوند (و هو علیم بذات الصدور) را فرو فرستاد. پس هرکس فراتر از آن را قصد کند، هلاک مى‌شود.

 

[2] .  احتجاج، ج2، ص315. بحارالأنوار، ج53، ص177، ح8؛ " وَلَوْ أَنَّ أشْیاعَنا وَفَّقَهُمُ اللّهُ لِطاعَتِهِ عَلَی اجْتِماع مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنَ بِلِقائِنا... "اگر شیعیان ما که خداوند توفیق طاعتشان دهد در راه ایفای پیمانی که بر دوش دارند، همدل می‌شدند، میمنت ملاقات ما از ایشان به تأخیر نمی‌افتاد و سعادت دیدار ما زودتر نصیب آنان می‌گشت، دیداری بر مبنای شناختی راستین و صداقتی از آنان نسبت به ما، علّت مخفی شدن ما از آنان چیزی نیست جز آنچه از کردار آنان به ما می‌رسد و ما توقع انجام این کارها را از آنان نداریم.

[3] . بحارالانوار، جلد 44، صفحۀ 329.

[4] . خطبۀ 131، نهج‌البلاغه.

[5] . سورۀ مائده، آيۀ 3.

[6] . سورۀ آل عمران، آيۀ 19.

[7] . سورۀ کافرون، آيۀ 6.

 



نظرات کاربران

//