توحید ذاتی

توحید ذاتی

در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 24، 28 محرم ۱۴۴۲) به تبیین موضوع توحید ذاتی می‌پردازیم.

معرفی سه رتبۀ توحید

در مباحث گذشته با الهام از محوری‌ترین پیام کربلا یعنی "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" به بررسی دین، در ظاهر، باطن و ابطن پرداختیم. می‌خواهیم این سه رتبه را در یکی از آیات قرآن بررسی کنیم.

سید حیدر آملی توحید را در سه رتبۀ فعل، صفت و ذات، و شرک را هم در این سه رتبه معرفی می‌کند و در تأیید این فرمایش آیۀ 93 سورۀ مبارکۀ مائده را شاهد می‌آورد:

"لَيْسَ عَلىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ أَحْسَنُواْ  وَ اللَّهُ يحبُّ المُحْسِنِين"

بر کسانی که ایمان آورده و عمل شایسته کرده‌اند، گناهی نیست در آنچه که [قبلاً از محرمات] خورده‌اند. البته وقتی که تقوا داشته باشند؛ ایمان آورده و عمل صالح کنند. آنگاه تقوا پیشه کنند و ایمان آورند. پس تقوا پیشه کرده و نیکویی کنند و خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد.

این آیه سه مرتبۀ توحید را بیان می‌کند. خصوصیات افراد در این سه رتبه عبارتند از:

رتبۀ اول- ایمان و عمل صالح

رتبۀ دوم- ایمان، عمل صالح و تقوا

رتبۀ سوم- ایمان، تقوا و احسان

این سه مرتبه همان مراتب فعل، صفت و ذات هستند. در قسمت ابتدایی آیه خداوند می‌فرماید: آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند، در آنچه می‌خورند گناهی نیست. اینان کسانی‌اند که امور ظاهری زندگی‌شان بر محور اسلام و احکام می‌چرخد. لذا در ظاهر، مسلمان و جدای از کفار و مشرکین هستند.

دومین مرحله در این آیه بر ایمان و عمل صالح همراه با تقوا تاکید دارد که در مرحلۀ اول مورد توجه نبوده است! در این گروه، ایمان و عمل صالح‌، فرع بر تقواست.

در بخش سومِ آیه که به توحید ذات و اهل الله اشاره دارد، ما با دو رتبه از تقوا مواجهیم. در این مرحله حتی دیگر حرف از عمل صالح هم نیست. چرا که عمل صالح متعلق به دو رتبۀ ظاهر و صفات یعنی توحید فعلی و صفاتی است. البته این به معنای نفی ظاهر در این مرتبه نیست؛ چرا که ظاهر هرچند اصل و زیربنای توحید نیست؛ اما به مثابه پلۀ اول این ساختمان است که تا پای بر آن نگذاریم به طبقات بعدی راهی نیست! پس ابتدا باید به توحید در آداب و احکام مقید بود تا بتوان گام در وادی مراتب بعدی نهاد.

در رتبۀ اول ممکن است فرد دچار شرک خفی باشد. یعنی در بینش، فعل را هم از سوی خدا ‌ببیند و هم از سوی عامل دیگر. در مرتبۀ صفات نیز اوضاع به همین ترتیب است. اما با ورود به مرتبۀ سوم و طی کردن دو مرحلۀ پیشین، بنده دیگر خود را در جلوۀ ایمان، عمل صالح و تقوا نمی‌بیند و فقط به محسن نظر دارد. هر کاری که انجام می‌دهد تنها این ذکر ورد زبانش است که "يا مُحْسِنُ قَدْ اتاكَ الْمُسى‏ءُ"[1] به هر مقامی که برسد خود را فقیر و گناهکار می‌داند و دست به دامان غنی مطلق است.

حال باید پرسید از بین این سه دسته، کدام یک مورد پسند خداوند قرار گرفته و به رضوان الهی نزدیک‌تر است؟ به کدام ذات خود را نشان داده است و به کدام فقط فعل یا صفت خود را؟ خداوند در انتهای آیه می‌فرماید: "والله یُحِبُ المُحسِنین" محسن یعنی کسی که اهل جذبه است، خدا را دوست دارد؛ چون خدا هم او را دوست دارد. وقتی کسی به مقام احسان می‌رسد، به ذات باریافته است و خدا او را دوست دارد؛ چون ذات خود را دوست می‌دارد.

ما انسان‌ها هم بر همین سرشت آفریده شده‌ایم و همه چیز را برای ذات خود دوست داریم. چرا که حب ذات اولین تجلی از حق است که به خلیفه‌اش نیز داده است. اینکه ما فرزند خود را این همه دوست داریم به خاطر حب ذات است. اگر غیر از این بود فرزندان دیگران هم برای ما به همان اندازه شیرین و دوست داشتنی می‌شدند! حضرات معصومین نیز همین گونه بوده‌اند. حضرت علی(علیه‌السلام) از بین تعداد زیاد شیعیان و دوستداران خود تعداد انگشت شماری چون مقداد، ابوذر و سلمان را بسیار دوست می‌داشت؛ چون این افراد بیشتر شبیه او بودند. خدا هم محبت تام به کسی دارد که نه فقط فعل و صفت، بلکه ذات خود را در او ببیند.

البته این بدان معنا نیست که خداوند دیگران را دوست ندارد. او غیر محسنین را در جلوۀ اسمائش دوست می‌دارد. اسمائی مانند: رحمان، رحیم، تواب و غفور. اما محبتش در جامعیت، تنها شامل حال محسنین می‌شود.

 

خطرات مسیر توحید ذاتی

مقام احسان، مقام انبیا، اولیا و عدۀ کمی از پیروان ایشان است و همه به این مقام نمی‌رسند. چون مسیر رسیدن به توحید ولایی، خطرات و مفاسد عظیمی دارد. دام‌هایی که امثال سامری و بلعم باعور در آن گرفتار آمدند و سقوط کردند.

عتاب‌های خداوند در قرآن به پیامبر اکرم، هشدارهایی است که این دام‌ها را مشخص می‌کند. رسیدن به این مقام شوخی نیست! یک فکر یا حرکت اشتباه ممکن است بهای سنگینی داشته باشد.

اولین مفسده، جدا کردن خدا از کثرات است. در مسیر فانی شدن در ذات، سالک شاهد وجودی است که دنیایی کثرت از آن می‌بیند‌ و ظلم، نقص و مظاهر شر و شوم را از خدا جدا می‌کند و برایشان استقلال قائل می‌شود. چون نمی‌داند همه چیز خیر است و شر وجودی نیست. خدا بین حمزه و ابولهب هیچ فرقی قائل نشده است و هر کدام به آنچه استعدادش را داشته و انتخاب کرده‌اند رسیدند و خدا زمینه را برای ظهور استعداد هر دو فراهم کرده است.

خطرناک است که سالک نتواند بین ظاهر و مظهر جمع کند. اکثر افراد گیج می‌شوند و می‌پرسند چگونه کسی که ناظر بر وحدت است می‌تواند ناظر بر کثرت هم باشد؟ نه کثرت را از وحدت جدا ببیند نه وحدت را کثیر بداند.

در این مسیر بیشتر افراد یا در دام افراط می‌افتند یا تفریط. یا دنیا و کثرات را یکسره کنار می‌گذارند و فقط به اخرت می‌چسبند و به امید رسیدن به کمال خور و خواب و ازدواج و تمام امور دنیوی را کنار می‌گذارند. یا به اسم باطن‌گرایی حتی از فروع هم دست می‌کشند و دچار اباحه‌گری می‌شوند. یعنی به معارف اسلامی معتقدند و توحید و سایر اصول را اثبات می‌کنند؛ اما می‌گویند ما که به این مقام رسیده‌ایم دیگر نیازی به نماز و عبادت نداریم! عبادت نردبان بود. ما که بالا رفته‌ایم دیگر نیازی به آن نداریم. بخشی از اهل تصوف این باور غلط را داشتند.

ما هم رگه‌هایی از مکاتب انحرافی را داریم! مثلا وقتی حس می‌کنیم خیلی عرفانی شده‌ایم، در قرآن خواندن و دعا سست می‌شویم. مثل اینکه وقتی کسی ستون و سقف و دیوارها را ساخت بگوید "اشکالی ندارد اگر پنجره بشکند! مهم اصل خانه است!" بله اصل مهم است اما اگر پنجره بشکند سرما و گرد و غبار وارد می‌شود و دیگر نمی‌توان در آن خانه زندگی کرد.

چون وحدت در کثرات ظهور کرده است، ما نمی‌توانیم از کثرات فرار کنیم. همان‌طور که اگر خود را دوست داریم، ناچاریم از بدن خود مراقبت کنیم؛ دست و صورتمان را بشوییم و حمام کنیم؛ بخوابیم و غذا بخوریم؛ با اینکه هیچ کدام از این‌ها اصل نیستند.

یکی از خطرات بزرگ در این مسیر، ناامیدی است. برخی چون نمی‌تواند وحدت را در کثرت ببینند با دیدن کوچکترین عیب و نقص در خودشان، ناامید می‌شوند و مسیر را رها می‌کنند. مثلاً فکر می‌کنند به اسم عفو خدا رسیده‌اند پس هرگز نباید عصبانی شوند! و با کوچکترین عصبانیت ، ناامید می‌شوند. در حالی که عفو، ذات خدا و عصبانی شدن، ذات ماست و آن به آن از این ذات ناقص باید به آن ذات کامل پناه برد.

 

گروهی که خود را عارف می‌دانستند در مسیر توحید ولایی به دام افتادند و گفتند مظاهر همان خدا است! آنان قائل به اتحاد با خدا هستند. مثل بایزید که می‌گفت: "نیست اندر جُبّه‌ام الاّ خدا"[2] یا حلاج که "أنا الحق" می‌گفت. چون حق را شخص جزئی خود می‌دیدند.

حضرت علی(علیه‌السلام) توصیف دقیقی از رابطۀ بین خدا و مظاهر دارد: "داخل فى الاشياء لا بالممازجة و خارج عنها لا بالمباينة"[3] یعنی خداوند داخل در اشیاء است؛ اما نه به نحو ممزوجیت و اتحاد و بیرون از اشیاء است؛ اما نه به نحو جدایی.

ذات حق با مظاهر تغییر نمی‌کند. مظاهر هم هرگز او نمی‌شوند. او از مظاهر جدا نیست؛ مظاهر هم از او جدا نیستند. اما این دو قرب با هم فرق دارد. در توحید ذاتی خداوند مثل دریا و مظاهر مانند امواج هستند و دریا هرگز بدون امواج نیست.

پس نه ما خداییم نه خدا ماست! اما نه ما از خدا جداییم و نه او از ما جداست.

 


[1]-  اى خداى نيكوكار! بندۀ گنهكارت به در خانه تو آمده است!

[2]-  "لَیسَ فی جُبَّتی سِوَی الله"

[3]-  شرح اصول کافی ملاصالح مازندارنی، ج 3 ص 82.



نظرات کاربران

//