معنای توحید

معنای توحید

در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 3، 3 محرم ۱۴۴۲) به تبیین موضوع معنای توحید می‌پردازیم.

یگانه دانستن یا یگانه شدن؟!

قیام امام حسین(علیه‌السلام) در امتداد حرکت آدم تا خاتم بود و با توجه به بیانات خود ایشان و گزاره‌های تاریخی، این قیام برای "احیای دین الهی" بوده است؛ نه با انگیزۀ رسیدن به حکومت و سلطنت. همانطور که به استناد آیات قرآن، حضرت حجت برای حاکم کردن دین الهی قیام می‌کند تا تعادل بین زمین و آسمان، انسان و خدا و انسان و جهان، برقرار شود. پس باید دین الهی را بشناسیم و دلیل تلاش انبیا و اوصیا را برای حفظ و پیاده کردن دین در عالم دنیا دریابیم.

 واژۀ دین ۸۶ بار در قرآن به کار رفته است و در عین داشتن معانی مختلف، در مجموع به یک حقیقت والا اشاره می‌کند. معانی ظاهری دین، زوایای محور کلی آن است. جزا و مکافات، حساب، بررسی، انقیاد، رویه، عادت، چیرگی، برتری، تدبیر امور و آنچه خدا برای پرستش خود فرستاده است از جمله این معانی است.

قرآن علاوه بر معنای ظاهری، معنای باطنی هم دارد و ما باید دنبال معنای باطنی دین بگردیم. معنای ظاهری دین، صورت و جلوه‌ای از حقیقتی به نام دین است؛ نه اینکه معنای ظاهری درست نباشد؛ اما آنچه مردم آخرالزمان باید بدانند و در پی آن حرکت کنند، عبور از ظواهر و رسیدن به باطن است. امت اسلامی همیشه در زوایا حرکت کرده است و متأسفانه علت غیبت، همین ماندن در ظاهر و غفلت از باطن است.

 در روایات داریم که ظهور پس از آن صورت می‌گیرد که زمین پر از ظلم و جور شده باشد. همۀ مؤمنان در همۀ دوران‌ها با حوادث هولناکی مواجه بودند که آن حوادث را از علایم فرج می‌دیدند و از خود می‌پرسیدند: "مگر می‌شود ظلم از این بیشتر شود؟" اما امروز با چنان ظلم پیچیده‌ای مواجه هستیم که با ظلم در تمام ادوار تاریخ متفاوت است.

یکی از انواع این ظلم‌ها دنیای مجازی است که بدون حاکمیت یک حاکم عادل، هر کس در آن برای خود جولان می‌دهد و از کودک یک ساله تا پیرمرد ۹۹ ساله همه اسیر آن هستند. برای مقابله با ظلم‌های پیچیده، باید از ظواهر و زوایا بگذریم.

 بطن دین "توحید" است. به ما گفته‌اند که توحید یعنی "خدا را یگانه دانستن" چه ما خدا را یگانه بدانیم چه ندانیم او یگانه هست. این باور چه نتیجۀ عملی‌ای در زندگی ما دارد؟ پس معنای دقیق‌تر توحید این است که خود ما یگانه شویم و در کثرت‌ها به وحدت برسیم. ما همواره در جنگ بین بدن و روح، دنیا و آخرت، احکام و عرفان، خواست خدا و خواست نفس درگیر هستیم و با اینکه به ظواهر دین پایبندیم، هنوز با خودمان به صلح نرسیده‌ایم. برای این منظور باید از معانی صوری به محتوا و عمق آن برسیم. آخرالزمانی‌ها باید اهل تعمق باشند. امروز چه تعداد از مردم دنیا در باطن حرکت می‌کنند و چه تعداد به زندگی ظاهری بسنده کرده‌اند؟ متأسفانه تعداد زیادی از مسلمانان و حتی شیعیان به باطن عمق دین نرسیده‌اند.

 

ما چقدر در نمازهای خود، حضور خدا را در وحدت وجود خود حس می‌کنیم و چقدر درگیر تفرقه و گرفتاری‌های مربوط به اموال، اولاد، سیاست و اقتصاد هستیم؟ یگانه شدن یعنی وقتی در نماز "ایاکَ" می‌گوییم فقط محو تماشای کَ باشیم و بس. آیا ما به این عمق وحدت رسیده‌ایم؟

انسان موحد می‌داند که نماز فقط برای ظاهر نیست. پس در عین حال که ادب ظاهری نماز مثل وضو، قبله و لباس پاک را رعایت می‌کند، ادب باطنی یعنی یگانگی و وحدت را هم دارد.

 نگرانی برای فرزند و مال و زندگی در نماز نشان می‌دهد ما تابع تام الله نیستیم و او برای ما هیچ حضوری ندارد. اگر همینطور بمانیم وقتی امام برای احیای دین ظهور می‌کند ما نمی‌توانیم تابع تام او باشیم؛ با اینکه دوستش داریم. چون در جامعیت ما حضور ندارد. فقط زمانی از او تبعیت می‌کنیم که بخواهد ظواهر و زوایای زندگی ما را درست کند چون امام برای ما در زاویه حضور دارد نه در محور.

ما هم نگران دنیا هستیم؛ هم نگران آخرت. اما اگر به وحدت برسیم فقط خدا را می‌بینیم و او هم دنیای ما را درست می‌کند هم آخرت ما را. مثل زمین که چون بر محور خود استوار است، هم به دور خود می‌چرخد؛ هم به دور خورشید و این جامعیت است که باعث می‌شود هستی اینقدر منظم باشد. اما ما این محور را نیافته‌ایم. زمانی به زاویۀ چپ می‌چرخیم و زمانی به زاویۀ راست. به همین دلیل نه حال بدن ما خوب است نه حال روحمان. نه در دنیا راضی هستیم نه آخرتمان آباد است. نه در ثروت راضی هستیم نه در فقر؛ نه در سلامتی نه در بیماری. مرگ را طلب می‌کنیم؛ اما از مرگ گریزانیم! نمی‌خواهیم بمیریم؛ اما عمر طولانی هم نمی‌خواهیم! این نشان می‌دهد ما موحد و دیندار نیستیم. انسان دیندار همۀ زوایا را به محور برمی‌گرداند و در جمال و جلال یگانه است. موحد مصداق بیت زیر است:

عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد / بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

موحد جمال و جلال الهی را به لحاظ محور می‌بیند و در جلال الهی سرگردان، ناراحت، افسرده و نگران نمی‌شود.

خدا می‌خواهد ما یگانه شویم یعنی از کثرت رهایی یابیم. کثرات، شعاع‌های خورشید وجود هستند و خداوند ما را با آن‌ها آزمایش می‌کند تا موحد شویم. یعنی نه در سختی و مشکل ناامید شویم و خود را ببازیم نه در خوشی دچار غرور و طغیان شویم.

 

ما می‌خوریم یا او می‌خوراند؟

حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) در قرآن به عنوان اسوۀ موحدان معرفی می‌شود. در سورۀ شعراء مناظره او با بت‌پرستان نقل شده است. وقتی به آن‌ها می‌گوید این بت‌ها که می‌پرستید دشمن من هستند چون در محور رب‌العالمین نیستند. و سپس رب خود را اینگونه معرفی می‌کند:

"وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ" [1]

کسی که به من آب و غذا می‌خوراند و وقتی بیمار می‌شوم مرا شفا می‌دهد و کسی که مرا می‌میراند و سپس زنده می‌کند و امیدوارم خطایم را در روز جزا ببخشاید.

ابراهیم(علیه‌السلام) آنقدر موحد است که نمی‌گوید: "من غذا می‌خورم." بلکه می‌گوید: "اوست که می‌خوراند." خوردن در کثرت و زاویه است؛ اما خوراندن در وحدت. موحد خوردن خود را به خدا نسبت می‌دهد و اگر نخورد هم گلایه‌ای ندارد چون او نخواسته بدهد و نخواستن او از روی دشمنی نیست و عین خیر و صلاح است.

انسان موحد، ادب ظاهری غذا خوردن را رعایت می‌کند. اینکه چه بخورد؛ چقدر بخورد و چگونه بخورد. اما می‌داند که خوردن فقط برای تقویت بدن نیست و با رعایت اداب باطنی باید نفسش را هم رشد دهد.

ابراهیم(علیه‌السلام) بیماری را به خود و شفا را به خدا نسبت می‌دهد. اقتضای بدن مادی بیماری، پیری و مرگ است و خدا این خاصیت را در ناسوت قرار داده. سلامتی هم از اوست. پس این دو چه فرقی دارند؟ برای ما که موحد نیستیم خیلی فرق دارد سالم باشیم یا بیمار! اما موحد این دو را در محور حق می‌بیند و خودش را به آب و آتش نمی‌زند. موحد زندگی راحتی دارد! تمام فشارها و استرس‌های ما به خاطر این است که دین نداریم اگرچه معتقد به شریعت هستیم.

مرگ و زندگی چه فرقی دارد وقتی او که محور است همیشه هست و میراندن و زنده کردن کار اوست؟

وقتی امام حسین(علیه‌السلام) به حضرت علی اکبر خبر شهادت در کربلا را می‌دهد، او فقط می‌پرسد: "پدر جان! آیا ما بر حق هستیم؟" و وقتی امام تصدیق می‌کند ایشان می‌فرماید: "پس از مرگ باکی نیست." [2]

یعنی تا وقتی در محور حق باشیم زندگی و مرگ برای ما فرقی ندارد. کسی که برحق است، فقر و غنا، سلامت و بیماری و حتی زنده بودن و مردن برایش یکسان است. وحدت یعنی همین.

 

نمازگزار موحد و نمازگزار مشرک

خداوند در سورۀ معارج نمازگزار موحد را معرفی می‌کند. ابتدا از گروهی نام می‌برد که هنگام شر بی‌قراری و جزع می‌کنند و وقتی خیری به آن‌ها برسد، بخیل هستند و از دیگران منع می‌کنند. مگر مصلین. یعنی نمازگزار موحد این دو خصوصیت را ندارد. سپس می‌فرماید: "الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ"[3]

آنان در نماز استمرار دارند. نه تنها اسلام بلکه هیچ شریعتی برای پیروانش وظیفه نکرده است که صبح و شب در سجاده باشند. پس این گروه چه کسانی هستند که دائم نماز می‌خوانند؟ کسانی که تمام زوایای زندگی خود را در محور حق فانی کرده‌اند، نمازشان فقط در سجاده نیست. برای آن‌ها کسب و کار، خوردن، خوابیدن و تمام اعمال، همچون نماز عبادت و در مسیر رشد است.

صفت دیگر نمازگزار موحد این است که در مال خود حق معلومی برای نیازمندان و محرومین وجود دارد که غیر خمس و زکات است. آن‌ها به مال دنیا رنگ آخرت می‌زنند و با دنیا آخرت را می‌خرند و دوگانۀ دنیا-آخرت برایشان معنا ندارد. با این همه باز از عذاب خدا می‌ترسند.

نقطه مقابل نمازگزار موحد، نمازگزار مشرک است. خداوند می‌فرماید: "وای بر این نمازگزاران! "[4] آن‌ها مثل گروه اول نمازگزار هستند پس معتقد و به شریعت پایبندند. اما ایمانشان با شرک آمیخته است. گروه اول بر محور دین نماز می‌خوانند و گروه دوم در زوایا. گروه اول در وحدت و یگانگی سیر می‌کنند و گروه دوم در شرک و تفرقه. ما جزء کدام یک از این دو دسته هستیم؟

 

 


[1]- سورۀ شعراء، آیات ۷۹ تا ۸۲.

[2]- اللهوف على قتلى الطفوف، ص۷۰.

[3]-  سورۀ معارج، آیۀ ۱۳.

[4]-  سورۀ ماعون، آیۀ ۴: "فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ"

 



نظرات کاربران

//