از سبب تا سبب‌ساز

از سبب تا سبب‌ساز

 

   در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ سی و یکم، 16 شوال 1434) به تبیین موضوع «از سبب تا سبب‌ساز» می‌پردازیم.

گفتیم یکی از راه‌های ورود به ملکوت، عبور از ظاهر اشیاء است و اینکه بفهمیم اثراتی که ما آن‌ها را عینیت ذاتی اسباب، تصور می‌کنیم، از سبب‌ساز و مؤثر حقیقی هستند، نه از این ظواهر.

در این نگاه، معنی توکل، آن است که اسباب را با نظر به سبب‌ساز، به کار گیریم. پس این گونه نیست که انسان متوکّل، علل و اسباب را نفی کند؛ چون اعتقاد دارد سبب‌ساز است که این سبب‌ها را قرار داده. اما با این بینش، سراغ اسباب می‌رود که آن‌ها همه، به اراده‌ی سبب‌ساز، کار می‌کنند. بنابراین فقط در چارچوب وظیفه، به سبب‌ها دست می‌زند و از حیطه‌ی فقه، اخلاق، عرفان و اندیشه‌ی اسلامی، قدمی فراتر نمی‌رود. توقع هم ندارد که اسباب، حتماً آن تأثیری را که او می‌خواهد، بدهند؛ چون آن اثر، ذاتی آن‌ها نیست. پس تأثیر کارش را یک‌سره به ذات اقدس اله می‌سپارد. به قول مولوی:

گفت پیغمبر به آواز بلند:

با توکل، زانوی اشتر ببند!

یعنی بینشت این نباشد که وقتی رفتی و برگشتی، حتماً باید شتر، سر جایش باشد! تو با توکل ببند؛ اما اگر هم آمدی و دیدی نیست، بدان که سبب‌ساز، سبب‌سوز شده است، تا شاید ناخالصی یا نقصی را که در نگاه، ایمان، عقیده،‌ یقین یا فعل و صفتت است، برطرف کند.

توکل، سلم درون می‌آورد؛ و سلم یعنی بعد از انجام وظیفه‌، هر اتفاقی بیفتد، همان قشنگ است و ما باید از همان، پیام تربیتیِ اسم ربّ را بگیریم. به این ترتیب، حتی اگر اسباب به ضرر ما هم کار کنند، به هم نمی‌ریزیم. اما بدون این بینش و بدون این توکل، وقتی بلایی برسد، برای برداشتنش به هر سببی دست می‌زنیم و لذا به هزار بلای دیگر هم مبتلا می‌شویم؛ چون اثر را از سبب‌ها می‌بینیم و مدام، این سبب و آن سبب می‌کنیم!

پس در همه چیز، باید سبب‌ساز را ببینیم و در چارچوب اراده‌ی او، اسباب را به کار گیریم؛ آن هم بدون اینکه از خود آن‌ها، توقع نتیجه داشته باشیم. در واقع نباید قطع دست از اسباب کنیم؛ بلکه باید قطع امید از آن‌ها کنیم و به آن‌ها دل نبندیم. البته ما این‌ها را در مفهوم کلی، خوب می‌فهمیم؛ اما مهم، این است که آن را در مصادیق جزیی در صحنه‌های زندگی، تشخیص دهیم و پیاده کنیم.

برای تشخیص هم، باید به دامان دین، قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) چنگ بزنیم. وگرنه در چرتکه‌ی سود و زیان خود، غرق می‌شویم. چون عقل جزیی ما، بر اساس مبادی میلمان تشخیص می‌دهد، صغری و کبری می‌چیند و نتیجه می‌گیرد؛ آن نتیجه هم در جوارح، تبدیل به عمل می‌شود. بنابراین باید مبادی میلمان را اصلاح کنیم و فکر و عقلمان را به عقل کل بسپاریم.

نمونه‌ی این توکل، در جریان مادر حضرت موسی(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) بود؛ آنجا که به وحی الهی، فرزند نوزادش را در آب انداخت! و این، تنها از توکلِ او برمی‌آمد، از اینکه مبادی میلش خدا بود و به خدا، اعتماد داشت. پس از آن نیز نوزاد به کاخ فرعون رسید و از مادر، دور شد؛ شاید برای اینکه او دریابد وقتی خدا بخواهد کسی را نحات دهد، حتی فرعون هم ترس ندارد و نمی‌تواند کاری کند!

امروز نیز در تربیت فرزند، کار ما این است که فرهنگ دین را به کودکمان، درست منتقل کنیم، روحیاتش را درست بار بیاوریم و مراقب باشیم مبادی میلش را دنیایی نکنیم. پس از آن، گر چه در اجتماع خوبی نباشد، گمراه نمی‌شود و حتی اگر خطاهایی از او سر زند، عارضی است و با ریشه‌ی درستی که دارد، حتماً اصلاح می‌شود.

شاهد این مدّعا، کسانی هستند که در متن ظلمت رفتند، ولی سالم بیرون آمدند. از جمله، حضرت موسی که در کاخ فرعون و با نان فرعونی، رشد کرد؛ یا حضرت یوسف(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) که از آغوش یعقوب، نبی خدا، بیرون آمد و وارد مصری شد که پر از ظلمت و شهوت بود.

آری؛ زمین و زمان، ژن و تربیت، محیط و معاشر، فقر و ثروت، اجتماع و... کسانی را که توکل دارند، هرگز به گناه و تیرگی نمی‌کشانند. این یعنی در همین دنیا، می‌توان بی ترس از غیر، زندگی کرد و آلوده به حرام نشد؛ اما یقین و معرفت می‌خواهد، تا این باورها در وجود، کار کند و مؤثر واقع شود.

باید دیده‌ی خود را در او فانی کنیم، تا غرضش را از سختی‌ها، دردها، تنگی‌ها، سبب‌سازی‌ها و سبب‌سوزی‌ها بیابیم؛ که اگر یافتیم، دیگر آرام و آزادیم. فکر نکنیم چون به ما اختیار داده‌اند، مستقل شده‌ایم و می‌توانیم با عقل جزیی خود، سود و زیان، و خیر و شرّمان را تشخیص دهیم! مثل کودکی نباشیم که تا راه نیفتاده، دنبال پدر و مادر است؛ اما همین که راه افتاد، "منم، منم" می‌کند و می‌خواهد از پدر و مادر، جدا شود! ما به هر جا برسیم، عیال‌الله هستیم و باید اختیار خود را در اختیار او که احکام و سنن تکوینی و تشریعی‌اش است، فانی کنیم.

گفتیم قرآن کریم، مصادیق این نگاه را برای ما نشان می‌دهد. ائمه(علیهم‌السلام) هم در سیره‌ی خود، این مصداق‌ها را به ما نشان داده‌اند. معجزات انبیاء نیز که در جای‌جای قرآن آمده، همه نشان از بی‌اثر شدن اسباب و تأثیر علل غیبی هستند و می‌خواهند ما را متوجه سبب‌ساز کنند؛ از جمله سرد شدن آتش، اژدها شدن عصا، إحیای مرده، شفای بیمار، شقّ‌القمر و ردّالشمس. به قول مولوی:

هـمـچـنـیـن ز آغــاز قـرآن تـا تـمـام

رفض اسباب است و علت، والسّلام

پس باید از زندان حس و عقل نظری عبور کنیم و بطن و حقیقت کثرات و اسباب را ببینیم؛ که هم دین و هم دنیا، مغز و بطن دارند. مغز دنیا، در تلخی‏های غضب، شیرینیِ فرو خوردن خشم است؛ در تلخی‏های مصیبت، صبر کردن؛ در ثروت، شیرینی انفاق و... . مغز دین هم، این است که آدمی حقّ دین را کامل به جا آورد، ولی اصلاً خود را صاحب آن اعمال نبیند و بداند که توفیق و توانِ هر خیر، از خداست.

ولی متأسفانه ما کمتر به بطن رفته‌ایم و بیشتر در سطح دین و دنیا مانده‌ایم! لذا اگر به گذشته‌ی دور یا نزدیک خود برگردیم، جز امور روزمره و خاطراتی که اغلب از گذشتنشان خوش‌حالیم، چیزی نمی‌یابیم!

به فرمایش علامه جعفری(رحمةالله‌علیه): «چه اسف‌انگیز است حالِ مردمی که به اندوخته‏های دوران کودکی و ابتدایی خود، که بر محور علت و معلول طبیعی دور می‏زند، چنان عشق و علاقه بورزند که پس از ورود به مراحل رشد روحی و مغزی و باز شدن استعدادهای عالی که ابعاد عالی‌تری از جهان را اثبات می‌کنند، باز به همان اندوخته‌ها، دودستی بچسبند!»[1]

در حالی که اگر از آغاز، یاد می‌گرفتیم از اسباب عبور کنیم و سبب‌ساز را ببینیم و با قواعد ذهنیِ "این از آن است" انس نمی‌گرفتیم، فاعلیت خداوند را می‌دیدیم و وجودمان به عالم غیب و معنا، معرفت پیدا می‏کرد.

پس باید تولد دوباره‌ای داشته باشیم و آن، زاییده شدن از دنیا به آخرت و عبور از اسباب به سبب‌ساز است. در واقع این تولد، تغییر نگاه و بینش است که عمل قلب است، نه عمل جوارح؛ و تغییر فعل، فقط مقدمه‌ی آن است. یعنی این تولد، همان آگاهی و رشد انسان در درک حیات معقول است و آدمی تا به این تولد نرسد، نه تنها قدرت رفع حجابِ ظاهر علل و سبب‌های حاکم بر طبیعت را نخواهد داشت، بلکه قوانین طبیعی و علت و معلولی برای او، به منزله‌ی عینکی می‌شود که نمی‌گذارد چیزی فراتر از ماده را ببیند!

 


[1]- ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج10، صص95-96.

 



نظرات کاربران

//