اعتصام به الله

اعتصام به الله

 

در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ چهل و چهارم، 4 ذی‌القعده 1434) به تبیین موضوع «اعتصام به الله» می‌پردازیم.

 یکی دیگر از ریشه‌هایی که در معنیِ پناه بودن با استعاذه مشترک است، "عصم" است. "عصم" در لغت یعنی امساک، نگه داشتن و حفظ کردن؛ "اعتصام" یعنی به چیزی آویزان شدن؛ و "استعصام" یعنی طلب کردن عاصمی که انسان را از فرو ریختن، هلاک شدن و افتراق نگه دارد.

اکنون آیاتی را در این زمینه بررسی می‌کنیم. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:

"وَ کَیفَ تَکفُرُونَ وَ أنْتُمْ تُتْلٰی‏ عَلَیکُمْ آیاتُ اللهِ وَ فیکُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِیَ إلی‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ."[1]

و چگونه کافر می‌شوید، با اینکه آیات خدا بر شما خوانده می‌شود و پیامبر او در میان شماست؟! و هر کس به خدا تمسّک جوید، به تحقیق به صراط مستقیم، هدایت شده است.

کفر هم مانند ایمان، مرتبه و تشکیک دارد؛ اما در اینجا هیچ قید و تخصیصی برای آن زده نشده و این یعنی می‌تواند تمام مراتب کفر را شامل شود. اما راستی آیا می‌شود با وجود آیات خدا، کسی مرتبه‌ای از مراتب کفر را داشته باشد؛ "وَ کَیفَ"؟! پس چگونه است که ما قرآن می‌خوانیم، نماز می‌خوانیم، روزه می‌گیریم و...، ولی آثار ایمان را نداریم؟ مشکل، آن است که انس با قرآن نداریم!

ما در محاوراتمان، زیاد می‌گوییم اگر خدا و ائمه(علیهم‌السلام) بخواهند، خودشان ما را درست می‌کنند! غافل از اینکه آن‌ها می‌خواهند؛ اما چون سیر صعود، اختیاری است، تا زمانی که خودمان نخواهیم، درست نمی‌شویم. توفیق هم، به خواست خودمان بستگی دارد و آنجاست که با خود و اماممان، صادق باشیم.

آری؛ مشکل، این است که ما خودمان و مطلوب وجودمان را گم کرده‌ایم و به جای اعتصام به الله، بر ظهورات آن، سرپوش گذاشته‌ایم؛ یعنی کفران. وگرنه هستی، جز آیات و ظهورات حق‌تعالی نیست. پس چگونه کفران می‌ورزیم؟ چون او را نشناخته‌ایم! اگر بدانیم در هستی، جز حقیقت "هو الظّاهر" و ظهورات و مظاهرش که همان مراتب وجودند، هیچ نیست، دیگر در جنبه‌های محدود اشیاء، توقف نمی‌کنیم و درمی‌یابیم که این‌ها، فقط تبعات و لوازم ظهور وجودند.

"وَ کَیفَ تَکفُرُونَ..."؛ چگونه ما بر حقیقت اشیاء، پرده گذاشته‌ایم و آن‌ها را در نمودهایشان، مستقل می‌بینیم؟ زمین، آسمان، زن، مرد، من، تو، او...! اگر این پرده‌های اعتباری را برداریم، خودمان می‌بینیم که حقیقت همه‌ی اشیاء، وجود و از خداست؛ اگر چه نمودهای آن‌ها گوناگون است. زمین و آسمان در زمین و آسمان بودن، دو چیزند؛ زن و مرد هم با هم متفاوت‌اند؛ اما همه در وجود، یکی‌اند.

البته منظور، این نیست که نمودها را نبینیم؛ بلکه مشکل، جزیی‌نگری و مستقل دیدن آن‌هاست. اگر فهمیدیم که هستی، جلوات اوست، در جلواتش هم او را می‌بینیم و تمام کثرات را در وحدتشان می‌یابیم. آن وقت در همه چیز، حق را پیدا می‌کنیم و آن‌ها را در انتسابشان به الله می‌یابیم. لذا همه‌ی ارتباطاتمان، توحیدی می‌شود و فقط برای حق، استقلال و اصالت قائل می‌شویم؛ فقط به حق، دل می‌بندیم، فقط از او طلب می‌کنیم و فقط با او و به سوی او می‌رویم؛ بی آنکه هیچ یک از نمودها، ما را فریب دهند یا منحرف کنند.

مثل اینکه تک‌تک اعداد با هم متفاوت‌اند؛ اما همه، عددند. معلوم است 2 و 3 با هم فرق دارند؛ اما اگر فقط این فرق‌ها را ببینیم، حقیقت مشترک آن‌ها را که عدد بودن است، پیدا نمی‌کنیم و به عبارتی "عدد" کفران می‌شود! برعکس، اگر بدانیم هر دو عددند، می‌فهمیم کم و زیاد و تفاوت‌های آن‌ها، فقط لازمه‌ی شکل‌گیری مجموعه اعداد است و آن‌ها را با توجه به تفاوت‌هایشان، درست و به‌جا استفاده می‌کنیم.

البته ما سوفسطایی نیستیم که بگوییم نمودها اصلاً نیستند؛ همه مثل هم‌اند و خاصیتشان یکی است! ما می‌گوییم حقیقت همه‌ی اشیاء، وجود است؛ اما هر کدام، خواص خود را دارند. پس در عین حال که در مقام فعل و ظاهر، کثرات را می‌بینیم، باید بدانیم اصل آن‌ها یکی است و برای هر کدام، ذات و وجود مستقلّی قائل نشویم. همان طور که نفس ناطقه در ذاتش، همه‌ی قوا را در وحدت دارد؛ ولی در مقام فعل، چنین نیست.

بنابراین باید تمام جلوات خدا و حتی برترینِ آن‌ها را که رسول و امام هستند، ظهورات بدانیم؛ وگرنه آن کس که رسول و امام را هم صرف‌نظر و مستقل از خدا ببیند، یا آنان را در حدّ خود و نواقصش پایین می‌کشد و یا تا حدّ خدایی بالا می‌رود و به ورطه‌ی هلاکتِ غلوّ می‌افتد!

"وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِیَ إلی‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ"؛ آن کس که به مقام جمعی الله پناه برد، خدا هدایتش می‌کند. و اعتصام به الله، یعنی این قدر به نمودها و جلوات نچسبیم؛ که اگر بدون رؤیت حق، آن‌ها را ببینیم، اسیرشان می‌شویم. اما با رؤیت حق، می‌توانیم آن‌ها را ابزار عروج خود بگیریم. حتی عبادات و نمودهای معنوی هم همین است! آن کس که حق را بشناسد و اعتصام به الله داشته باشد، در تمام عبادات صوری، فقط دنبال عبودیت است و لذا هر عبادتی را که تکلیف بندگی برایش ایجاب کند، با دل و جان انجام می‌دهد؛ نه اینکه اسیر ظواهر شود و در اثر عجب و ریا و خودی‌ها، با عبادت، پرده بر عبودیت بگذارد!

"وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعاً وَ لاتَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكُمْ إذْ كُنْتُمْ أعْداءً فَألَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ..."[2]

و همگی به ریسمان خدا، چنگ زنید، متفرّق نشوید و نعمت خدا بر خودتان را به یاد آورید، آن گاه که دشمن بودید، پس بین قلب‌هایتان الفت ایجاد کرد...

یعنی همگی معتصم به الله شویم و از تفرقه بپرهیزیم؛ وجودِ همه چیز را یکی ببینیم و همه چیز را در خدمت وجود و تحت فرمان او به کار گیریم؛ تا در عالم کثرات، از وحدت، متفرّق و پراکنده نشویم. البته از تفرقه‌ی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی هم باید دوری کنیم؛ اما تفرقه در کثرت و وحدت هم هست. چرا که اگر تنها با وحدت ظاهری، هدایت حاصل می‌شد، یاران معاویه که طبق فرمایش حضرت علی(علیه‌السلام) متحد بودند[3]، باید مشمول هدایت الهی می‌شدند! مهم، آن است که قلب‌ها چنان یکی شود و تألیف پیدا کند، که وقتی پای امتحان آمد، وحدت‌ها تبدیل به تفرقه نشود. همان که امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) در توقیع خود فرمودند:

"وَ لَوْ أنَّ أشْیاعَنَا -وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ- عَلَی اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیهِمْ، لَمَا تَأخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا."[4]

و اگر شیعیان ما - که خدا بر طاعت خود، موفّقشان دارد- در وفای به عهدشان اجتماع قلوب داشتند و یک‌دل می‌شدند، نه تنها سعادت دیدار ما از آنان به تأخیر نمی‌افتاد، بلکه سعادت مشاهده‌ی ما با شتاب به ایشان می‌رسید.

 


[1]- سوره آل عمران، آیه 101.

[2]- سوره آل عمران، آیه 103.

[3]- نهج البلاغه، خطبه 25 : "...وَ اللهِ لَأظُنُّ أنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ..."؛ به خدا سوگند، هر آینه گمان می‌برم که این قوم بر شما غالب خواهند شد، به خاطر اجتماع آن‌ها بر باطلشان و تفرقه‌ی شما از حقّتان!

[4]- الإحتجاج علی أهل اللّجاج، ج2، ص499.

 



نظرات کاربران

//