الله را بشناسیم

(لازم به ذکر است بحث ماه محرم، در تداوم بحث "انس با قرآن" می‌باشد.)

الله را بشناسیم

 

در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ شصت و پنجم، 3 محرم 1435) به تبیین موضوع «الله را بشناسیم» می‌پردازیم.

 گفتیم با وجود حاکمیت دین در زندگی ما و علی‌رغم فراوانی اعمال و اذکار عبادی، گویا حقیقتی در وجود ما و در زندگی‌هایمان کم است؛ و این فقدان، سبب شده نتوانیم آثار بسیار و نورانی دین، قرآن و عبادت را بگیریم. دانستیم آن حقیقتی که ما کم داریم، معرفت و دریافت است. در ادعیه‌ی مربوط به آخرالزمان نیز این مطلب را دنبال کردیم و دیدیم همه، دال بر این هستند که حضرت مهدی(عجّل‌الله‌فرجه) می‌آید تا تبعات این عدم معرفت‌ها را برطرف کند و دین را از پیرایه‌هایی که جاهلان به آن زده‌اند، خالص سازد.

به عنوان مثال در زیارت حضرت صاحب‌الأمر(عجّل‌الله‌فزجه) در مفاتیح‌الجنان می‌خوانیم:

"اللَّهُمَّ وَ أعِزَّ بِهِ الدِّینَ بَعْدَ الْخُمُولِ، وَ أطْلِعْ بِهِ الْحَقَّ بَعْدَ الاُفُولِ."

پروردگارا، به واسطه‌ی او، دین را پس از گمنامی، عزت بخش و حق را پس از افول، تابان کن.

گویی مردم، چنان دچار تنگ‌نظری و ارتجاع در فکر و اندیشه شده‌اند و به افراط و تفریط افتاده‌اند، که حقیقت دین را گمنام کرده‌اند و آن را به انجام واجبات و مستحبات صوری، محدود ساخته‌اند. و وقتی دین گمنام شود، حق رو به افول می‌رود و تا بخواهیم از نور آن بهره بگیریم، افول می‌کند و در پس حجاب‌ها و موانع می‌رود!

در زیارت ناحیه مقدّسه آمده است:

"فَالْوَیْلُ لِلْعُصاةِ الْفُسّاقِ، لَقَدْ قَتَلُوا بِقَتْلِکَ الإسْلامَ، وَ عَطَّلُوا الصَّلوةَ وَ الصِّیامَ، وَ نَقَضُوا السُّنَنَ وَ الأحْکامَ، وَ هَدَمُوا قَواعِدَ الإیمانِ."

پس وای بر این سرکشان فاسق! هر آینه با کشتن تو، اسلام را کشتند، نماز و روزه را رها کردند، سنت‌ها و احکام را زیر پا گذاشتند و پایه‌های ایمان را منهدم ساختند!

و صد البته قتل اسلام، به معنای معدوم شدن آن نیست؛ بلکه می‌خواهد بگوید با قتل امام حسین(علیه‌السلام) دین را از اثر و کارایی انداختند؛ طوری که دیگر عبادات، احکام و اخلاق، نه بر عامل آن و نه بر محیط و جامعه، اثر نورانی و رشددهنده نداشته باشد. اما این در حالی بود که پس از واقعه‌ی عاشورا، نه نماز و روزه تعطیل شد و نه معتقدین، کافر شدند! ظاهر دین، کمابیش همچون گذشته انجام می‌شد؛ اما پایه‌های ایمان که همانا ولایت و سرسپردگی در برابر ولیّ خدا بود، منهدم شد و باطن نورانی سنن و احکام دین، محو گشت.

و امروز هم آثارش را می‌بینیم! اینکه قرآن از دل‌ها به سر طاقچه‌ها رفته و تنها به گوشه‌ی سفره‌ی عقد و بالای سر مسافران، محدود شده؛ دیگر خبری از انس با قرآن نیست. احکام حلال و حرام هست، اما خیلی‌ها با وجود علم به آن، حرام می‌کنند. نه طبیعت، همان است که خدا نازل کرده و نه دعا و عبادات ما، همان است که او می‌خواهد. خلاصه، آنکه همه چیزمان نسبت به اصلش تغییر کرده و دیگر آثار خود را ندارد!

خب، این‌ها چه می‌گویند؟! اینکه در واقعیت، به جای معرفت، اصالت به عمل داده شده است! چرا؟ آیا کم دعا و قرآن می‌خوانیم و حفظ می‌کنیم؟ کم عبادت انجام می‌دهیم؟ کم مسجد می‌رویم؟ خیر؛ مشکل ما این است که علیه جهل و نادانی خود برنمی‌خیزیم. فکر می‌کنیم همین اعمال صوری و بی‌معرفت، کافی است و اصلاً دنبال این نیستیم که عمل و عبادت بامعرفت داشته باشیم! حال آنکه باید با مسیری که دین در قالب عبادات و اعمال فرستاده، انسانیتمان رشد کند تا بتوانیم در وجود خود و هستی، به رؤیت حق بنشینیم؛ و این تنها با بالا بردن معرفت، میسّر است.

همه چیز هست؛ اما جای حقیقت، خالی است و تا این جای خالی در درون ما پر نشود، در بیرون، زمینه برای ظهور، آماده نمی‌گردد. باید بفهمیم که چقدر نقص داریم و خود را موجّه و کامل ندانیم. البته فهم این نکته هم، کافی نیست؛ باید همچون ابراهیم(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) تبر برداریم و ریشه‌ی جهالت‌ها را بزنیم.

حال اگر قرار است وارد وادی معرفت شویم، باید معبود را بشناسیم که مستعاذٌبه و پناهگاه ماست. می‌خواهیم حضرت الله را بشناسیم که به ما نزدیک است و ما از او دوریم؛ و اگر نزدیک شویم، شیطان که دور از وجود است، با ما كاری ندارد. ولی ما خود را از نزدیك، دور كرده‌ایم و دور را به خود، نزدیک!

اما برای شناخت الله، باید بدانیم الله، اسم جامعی است كه به اولین ظهور الهی یعنی ظهور ذات، تعلق گرفته است. وگرنه نمی‌توانیم بگوییم "الله" عینیتِ ذات خداست؛ که ذات بماهو ذات، لا اسم و لا رسم است.

برای فهم مطلب، مثالی می‌زنیم که خالی از اشکال نیست؛ اما برای تقریب به ذهن، مناسب است:

فرض کنید بخواهیم خود را تعریف كنیم. آیا ما، اسممان هستیم؟ مثلاً رضا، فاطمه یا حسن؟ نه، بیشتر از آنیم. آیا گوش و چشم، دست و پا یا پوست و استخوانیم؟ نه، این‌ها مال ما هستند؛ ولی ما خود را غیر از این‌ها می‌یابیم. حال، یک مرتبه بالاتر می‌رویم. آیا ما خیال هستیم؟ نه، خیال هم مال ماست؛ ولی ما محدود به خیال نیستیم. آیا عقلیم؟ نه، از آن هم بالاتریم. همه‌ی این‌ها، مراتب و ظهورات ما هستند؛ ولی ما این‌ها نیستم و فوق این‌هاییم. البته ما در تك‌تك مراتبمان حضور داریم و اگر آنی از آن‌ها جدا شویم، همه نیست می‌شوند. لذا اگر «منِ» خود را نشناسیم و به جای آن، ظهوراتش را بشناسیم، فایده‌ای ندارد! هر چند "من" با همین ظهورات شناخته می‌شود و ذات ما بما هو ذات، تعریف‌شدنی نیست.

حال برگردیم به موضوع شناخت خدا. ذات خدا هم بما هو ذات، قابل دسترسی برای شناخت و تعریف نیست. اما "الله" اسم ظهور آن ذات است؛ ظهور كامل و جامع که دو چهره دارد. یك چهره‌اش، احدیت یا همان حقیقت محمدیه(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) است که تمام مراتب ملك و ملكوت و جبروت، به نحو مجمل و بسیط، در آن‌اند؛ و چهره‌ی دیگر، واحدیت یا حقیقت علویه(علیه‌السلام) است كه تمام این مراتب در آن، رتبه‌ای از ظهور دارند و تعین علمی پیدا كرده‌اند.

بنابراین آنچه در هستی است، ظهورات اسم خداست و البته انفكاك وجود از ظهوراتش محال است. یعنی حقیقت "الله" در تمام هستی و در مراتب وجود ما، حضور دارد؛ که: "ْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَی‏ءٍ مُحیطٌ"[1].

 


[1]- سوره فصّلت، آیه 54 : آگاه باشید، همانا او به هر چیز، احاطه دارد.

 



نظرات کاربران

//