تسبیح

تسبیح

 

در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ دوازدهم، 12 رمضان 1434) به تبیین موضوع «تسبیح» می‌پردازیم.

همان طور که در جلسه‌ی گذشته از فرمایشات حضرت علی(علیه‌السلام) گفته شد، ذات مقدس حق‌تعالی، قابل ادراک و شناخت برای ممکنات نیست و ممکنات در هر رتبه‌ای باشند، راه به شناخت ذات خداوند ندارند. اما از آنجا که تمام هستی، ظهورات خداست و او علی‌الإتصال در ایجاد و ابقاء و آثار آن‌ها حضور دارد، این حضور حق‌تعالی را می‌توان شناخت؛ و قدم اول برای این شناخت، آماده کردن و پاک‌سازی درون است.

قدم دوم، سلب اوصاف مادی و جسمانی، وابستگی‌ها و احتیاجات و محدودیت‌ها از ذات اقدس ربوبی است؛ یعنی همان تسبیح و تنزیه حق‌تعالی.

می‌دانیم که خداوند، وجود را تجلی کرده و این وجود در سیر نزول در هر عالم، حجاب‌ها و تبعاتی گرفته؛ تا به اسفل‌سافلین رسیده است که غلیظ‌ترین حجاب را دارد. این حدود و حجاب‌های ظلمانی و نورانی، باعث فاصله و دوری انسان از جمال محض الهی شده‌اند و از این رو انسان برای صعود و "إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ"، باید آن‌ها را کنار بزند. این، همان تسبیح و تنزیه خدا از صفات سلبیه است؛ که لازمه‌ی آن، شناخت صفات سلبی است. در واقع صفات سلبی، در اصل وجود و ذات حق‌تعالی راه ندارند؛ بلکه صفات تبعی هستند که در اثر نزول وجود و نمود یافتن حدود، پدید می‌آیند. لذا انسان باید بداند که تمام حدود و نواقص، ناشی از مراتب تجلی است و خود متجلی، برتر و منزّه از این قیود است.

بنابراین ما باید صفات سلبیه را بشناسیم، تا بتوانیم دریافت صحیحی از توحید و هستی داشته باشیم و بدانیم این حدود، برای چه هستند و چگونه باید با آن‌ها ارتباط برقرار کنیم و کنارشان بگذاریم. وگرنه هر کدام در قالب حدود خود، خدایی می‌سازیم و برداشتی از دین می‌کنیم که با دیگری متفاوت است؛ و آن وقت، تفرقه و تخالف در دین‌داری‌ها پیش می‌آید و هیچ کدام، همدیگر را قبول نداریم!

در حالی که دین، امر معناست؛ و ماده نیست که بگوییم فرق و اختلاف، ذاتی‌اش است. دین، عالم وحدت است؛ و اگر ما اختلاف در دین داریم، ریشه‌اش آن است که حرکت تسبیح‌وار در صراط مستقیم نداریم. ما هر کدام، عالمی برای خود داریم، با شأن و شئونی که ریشه در ماهیت دارد، نه وجود. لذا قلب‌هایمان با هم یکی نیست و در دین هم، شئون دنیایی و فاصله‌های طبقاتی در اقتصاد و فرهنگ را مدّ نظر قرار می‌دهیم.

چه کنیم؟ باید فکرمان، صفاتمان، افعالمان و دریافت‌هایمان را از شأن و شئون ماهیتی و اسارت در اقبال و ادبار جدا کنیم، تا بتوانیم حقایق قرآن را دریافت نماییم. راهش چیست؟ اینکه هر جا، پای "خود"مان در میان بود، بشکنیم و خواست خدا را انجام دهیم. که در واقع برتری انسان به ملائکه، همین است که با داشتن این همه حدود و صفات سلبیه، همه را کنار می‌زند و خالصانه خدا را بندگی می‌کند.

قدم سوم در شناخت تجلیات حق‌تعالی و انس با قرآن، این است که انسان، نزدیکی خدا با خود را ادراک کند؛ که فرمود: "نَحْنُ أقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ"[1]. یعنی وقتی صفات سلبیه را سلب کرد و صفات ثبوتیه که همان وجود و جمال ‌الهی است، ظهور یافت، بداند که هر چه زیبایی است، از خداست؛ همان طور که هر چه حدّ و نقص است، از مخلوق است. و اینجا تازه باید بگوید: "أنْتَ الْمَالِكُ وَ أنَا الْمَمْلُوكُ"، "أنْتَ الْغَفُورُ وَ أنَا الْمُذْنِبُ" و...؛ نه اینکه بر سر خدا و اطرافیان، منّت بگذارد و فکر کند خیلی کار بزرگی کرده است!

خلاصه آنکه با برداشتن این قدم‌ها، انسان به جایی می‌رسد که انس با خدا برقرار می‌کند. در واقع هر چه در مسیر تسبیح، پیش رود و صفات سلبیه را تنزیه کند، شخصیتش تحت تربیت الهی، رشد می‌یابد و انسش با خدا، بیشتر می‌شود؛ که این انس، به معنای تخلّق به صفات الهی و جلوات جمال خداست. انس با خدا، یعنی به فعلیت رسیدن امتیازات عالی انسانی و ظهور صفات الهی در وجود انسان. لذا انسانِ انس‌گرفته با خدا، عادل، صادق، رئوف، بخشنده و... می‌شود و ملکه‌وار، خوبی‌ها از او ظهور پیدا می‌کند.

در واقع معیار رشد شخصیت، تقویت قوه‌ی دافعه نسبت به پستی‌ها، گناهان، حدها، جزییات، سنن غلط و توجه به اقبال و ادبارهای دنیاست؛ و تا زمانی که جاذبه‌ی این امور در قلب ما باشد، شخصیتمان رشد پیدا نکرده است. البته دنیا و ماهیت، سر جای خودش باید باشد؛ اما این، نیاز بدن است. قلب، چیز دیگر می‌خواهد؛ قلب، معقولات و معارف می‌خواهد، انس با خدا و قرآن می‌خواهد؛ و ما نباید با وارد کردن نیازها و تعلقات بدن به قلب، باب تغذیه‌ی مطلوب خودش را ببندیم.

در نهایت باید بگوییم اگر چه ممکنات، راه به ذات واجب ندارند، اما انسان با طی مراحل و در مراتب، می‌تواند به ادراک و شهود حق‌تعالی برسد.

 


[1]- سوره ق، آیه 16 : ما از رگ گردن به او نزدیک‌تریم.

 



نظرات کاربران

//