خود را در وجود بیابیم، نه در صورت!

خود را در وجود بیابیم، نه در صورت!

 

 در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ سی و پنجم، 24 شوال 1434) به تبیین موضوع «خود را در وجود بیابیم، نه در صورت!» می‌پردازیم.

در تداوم بحث "انس با قرآن"، به شناخت دنیا رسیدیم و کیفیت عبور از صورت و ظاهر دنیا به باطن آن را بررسی کردیم. اما برای عبور از ظاهر دنیا، باید خود را نیز بشناسیم. باید بدانیم انسان، تنها موجودی است که امانت الهی را پذیرفته و این امانت، همچون گوهری است که در صدف وجود او نهادینه شده و باید پرورش یابد.

اما آیا ما الآن این امانت را می‌یابیم و می‌توانیم تعریف کنیم؟ شاید بگویید امانت خدا، نفخه‌ی روح، تعلیم اسماء و ولایت است؛ اما کو؟ باید آنچه را که می‌گوییم، نشان دهیم؛ چگونه؟ در آثارش. ما در ظاهر، وزن و قدّ و رنگ چشم خود را به خوبی می‌شناسیم و از دیده‌ها و شنیده‌های خود، به راحتی سخن می‌گوییم؛ اما اگر کسی بگوید کو آن امانتِ ولایت، نمی‌توانیم پاسخ دهیم و فقط می‌دانیم که هست! ولی آیا واقعاً ناشناختنی است؟! یا نه، مانند وجود ظاهری ما، عینیت خارجی دارد و صاحب اثر است. طوری که اگر وقتی جلوی آیینه می‌ایستیم، صورت و ظاهر خود را می‌بینیم، آیینه‌ای هم هست که اگر در مقابلش بایستیم، روح الهی‌مان را می‌بینیم و می‌یابیم که چگونه می‌بیند، چگونه می‌شنود، چه را دوست دارد، از چه بدش می‌آید، اندیشه‌اش چیست و چگونه حرکت می‌کند. آن آیینه، قرآن است و دیدن خود در آن، می‌شود انس با قرآن.

پس گوهری که خدا در دل ما نهاده، برای لفظ و معنی و مفهومش نیست؛ بلکه این گوهر، حقیقت وجود ماست و غیر از آن، همه ماهیت است. لذا اگر چه سالیان سال، درس بخوانیم و مدرک هم بگیریم، تا حجاب‌ها را کنار نزنیم و مصداق عینی این مفاهیم را پیدا نکنیم، سودی ندارد و مثل این است که مفهوم یک شاخه گل را برای یک نابینا، ترسیم کرده باشیم!

در همه‌ی اوصاف وجودی، همین است. به عنوان مثال، وقتی آیات عفو را در لفظ و معنی می‌خوانیم و حفظ می‌کنیم، اگر متخلّق به عفو نباشیم و در وجود خود، بالملکه آن را نچشیم، انس با آن آیات پیدا نکرده‌ایم. لذا می‌بینیم وقتی پای غضب می‌آید، هر چه آیات و روایات عفو را برایمان بخوانند، اصلاً نمی‌توانیم ادراک کنیم؛ البته به گوشمان آشناست، اما در وجودمان، ناآشنا و غریبه است و اصلاً جای عفو را در خود نمی‌یابیم!

انس با قرآن، یعنی همین پیدا کردن دل و گرفتن تأثیرات ولایت؛ وگرنه غیر از این باشد، تخیّل است! "با حلوا حلوا گفتن، دهن، شیرین نمی‌شود"! باید خدا و ولایت را، درست و به عینیت بشناسیم؛ همان طور که خود را می‌شناسیم و با آثارمان نشان می‌دهیم؛ که "مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ"[1].

ما خود را چطور می‌شناسیم؟ در بُعد ظاهر، به خوبی می‌یابیم که می‌بینیم، می‌شنویم و...؛ البته با چشم، گوش و... . پس ما چشم و گوش و... نیستیم؛ اما یک وجود واحدیم که در تمام این‌ها، حضور داریم. از همه‌ی این‌ها جداییم، چون در آن‌ها محدود نشده‌ایم؛ اما جدایی انفکاکی نیست، چون همه‌شان از ما هستند.

این، مثال خوبی برای درک توحید و وحدت حقیقی است. خدای واحد، در بطن تمام کثرات، حاضر است؛ اما کثرات، از او دورند و او فوق تمام هستی است. پس هر چه را می‌بینیم، اول باید او را ببینیم و بدانیم که وجودِ همه چیز، از اوست؛ وگرنه اسیر ظواهر می‌شویم.

به عنوان مثال در مورد فرزند، اگر از ظاهر عبور کنیم و حضور خدا را ببینیم، نمی‌گذاریم هوس‌های او، ما را به گناه بیندازد؛ بلکه هر طور خدا گفته، به او محبت می‌کنیم و او را تربیت می‌نماییم. به این ترتیب، حبّ و بغضمان لِلّه می‌شود و دیگر احدی را به استقلال، دوست نداریم؛ بلکه از صورت مظاهر، عبور می‌کنیم و به باطن آن‌ها که "هو الظّاهر" است، می‌رسیم؛ لذا همه چیز را به عنوان مظهر حق‌تعالی دوست داریم.

ببینید این دو نگاه، چقدر زندگی انسان را تغییر می‌دهد! در نگاه توحیدی، به یک حق و یک حقیقت، مشغولیم و چه فشار بکشیم، چه خوشی ببینیم، برای اوست. اما در نگاه استقلالی، همه را جدا می‌بینیم و مجبوریم به همه چیز و همه کس، کرنش کنیم؛ یعنی اسیر مظاهر و گرفتار شهوت و غضب می‌شویم و لذا دچار انواع نگرانی‌ها و تفرقه‌ها می‌گردیم.

پس بیایید این قدر خود و خدا را، در صورت‌ها جستجو نکنیم؛ که هر چه بیشتر در دنیا و مظاهر و صورت‌ها غرق شویم، به سمت ظلمات می‌رویم. اما هر چه از ماده و صورت‌ها رها شویم، به بحر نور حقیقت می‌رسیم. بیایید خود را درست تعریف کنیم؛ یعنی در وجود، نه در ماهیت.

ما، فقط همین که می‌بینیم و می‌شنویم، می‌خوریم و می‌خوابیم و...، نیستیم! آن دلی که باید معرفت کسب کند، آن ذهنی که باید با معارف الهی پر شود، آن چشمی که باید حضور خدا و ملکوت را ببیند، آن گوشی که باید ندای فرشتگان را بشنود و...، همین اکنون در وجود ما هست. پس باید انسانیتِ خود را، در چیزی فراتر از اینکه پدر و مادر داشتیم، بزرگ شدیم، مدرک گرفتیم، پولدار شدیم، ازدواج کردیم، بچه‌دار شدیم و...، بیابیم؛ که این صورت‌ها اگر وصل به حقیقت نباشند، در بازار معنا خریدار ندارند.

اهل دنیا، فقط ظاهر را می‌خرند؛ چون صورت‌بین‌اند. اما خدا و امام، باطن را می‌خرند و صورتِ توخالی، برایشان ارزش ندارد. البته دیدن کثرت‌ها، بد نیست؛ مشکل، ماندن در کثرت‌هاست. باید بتوانیم عبور کنیم؛ و همین است که خدا، انبیاء و اولیاء(علیهم‌السلام) را قرار داده و محبتشان را در دل‌ها گذاشته، تا تمام محبت‌های کاذب و تعلق به کثرات را از وجود انسان‌ها ببَرد. البته حرکت از ظاهر به باطن و از کثرت به وحدت، به هر حال، درد دارد و ابتلا، مجاهده و کار کردن می‌خواهد.

اما راستی ما چقدر از این سرمایه، استفاده کرده‌ایم؟ اگر ساعات شبانه‌روزمان را بررسی کنیم، می‌بینیم تمام لحظاتمان، درگیر خوشی‌ها و ناخوشی‌های جزیی است و شاید ده دقیقه هم، نگران امام زمانمان نباشیم! چون از آن حقیقت و از یافتن آن واحد در تمام کثرات، چشم بسته‌ایم؛ و فقط مشغولِ اینیم که این و آن چه گفتند، چه بخریم، چه بخوریم، چه بپوشیم و...!

البته این، بد نیست که نگران باشیم؛ اما نگرانی‌مان، حزن شیرین آخرت، حزن دوری از خدا و حزن غیبت امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) باشد؛ نه نگرانی‌های پوچ، گذرا و فانی، یا نگرانی برای مسائلی که جبر طبیعت است و ما، اختیاری در آن‌ها نداریم!

در اصل هم، بی‌قراری و نگرانی ما در دنیا، ناشی از این است که بی‌نهایت را می‌خواهیم و قطره‌ای بی‌تاب دریا هستیم؛ ولی آن قدر نگران امور مادی شده‌ایم، که نگرانی حقیقی به وجودمان راه پیدا نمی‌کند. ما بی‌قرار خدا و مظاهر تامّش هستیم؛ ما بی‌قرار دریای وجودیم، اگر چه امروز نفهمیم. اما می‌رسد روزی، که چشممان باز شود و ببینیم دل‌نگرانی‌مان برای چه بود و از فراقِ که می‌سوختیم!

 


[1]- بحار الأنوار، ج2، ص32 : هر که خود را شناخت، به راستی پروردگارش را شناخته است.

 



نظرات کاربران

//