راه عبور از ظاهر به باطن

راه عبور از ظاهر به باطن

 

   در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ سی و سوم، 18 شوال 1434) به تبیین موضوع «راه عبور از ظاهر به باطن» می‌پردازیم.

در جلسات قبل به تفصیل گفتیم که در ورای هر سبب، سبب‌ساز حقیقی، حضور دارد و آثار تمام اسباب، از اوست. حال می‌خواهیم بدانیم در مانور قوی و تموّج سبب‌ها، چگونه می‌توانیم سبب‌ساز را ببینیم و نگاه استقلالی به سبب‌ها نداشته باشیم؛ چرا که هر گونه مستقل دیدن اسباب و علل، می‌تواند ما را در دام ظواهر، اسیر کند و به ساحل عدم بکشاند.

اولاً باید بدانیم خدا در ذات خود، به هیچ سببی نیاز ندارد. اما موجودات برای بهره‌گیری از فیوضات او، سبب می‌خواهند؛ چون محدودند. و این، نحوه‌ی بودن دنیاست. دنیا، ممزوج با کثرات و دار تضاد و تزاحم، سود و زیان، و خیر و شرّ است. پس نباید انتظار داشته باشیم دنیا از کثرات خالی شود، تا ما به وحدت برسیم؛ بلکه باید مستقلّ از پدیده‌هایی که در بیرون اتفاق می‌افتد، در درون، نگاه توحیدی داشته باشیم؛ تا بتوانیم در عینِ دست زدن به اسباب، سبب‌ساز حقیقی را ببینیم. چگونه؟

حضرت علی(علیه‌السلام) در خطبه‌ی 63 نهج‌البلاغه می‌فرمایند:

"ألَا إنَّ الدُّنْیا، دَارٌ لَایسْلَمُ مِنْهَا إلَّا فِیهَا."

آگاه باشید همانا دنیا، خانه‌ای است که کسی نمی‌تواند از آن سالم بماند، مگر در آن!

یعنی راه عبور از ظاهر دنیا و درمان دردهای تباه‌کننده‌ی آن را، جز در همین دنیا نمی‌توان یافت. زیرا طبیعت، همان طور که می‌تواند برای انسان، منشأ انحرافات شود، می‌تواند عامل اجتناب او از انحرافات و نتایج ناشایست آن باشد. کافی است انسان با شناخت دنیا و تعامل صحیح با آن، به جایی برسد که در عین حال که در دنیاست و با ماده ارتباط دارد، نگاهش روحانی باشد و باطن اشیاء را ببیند. چرا که دنیا و کثرات آن، نمی‌تواند بر کسی که نگاه درست دارد، تسلط داشته باشد.

کثرات در حقیقت، ناشی از حدودی هستند که در سیر نزولِ وجود و خلقت موجودات، پدید آمده‌اند و برای اینکه آن وجود یگانه‌ی نامحدود به ظهور رسد، این حدود باید بشکنند. در این میان، انسان که جامع تمام مراتب خلقت است، به توقف در هیچ رتبه‌ای قانع نمی‌شود و می‌خواهد تمام حدود را کنار بزند. چگونه؟ با "ابتلا" و "مجاهده"؛ که در قرآن هم بر این دو مفهوم، تأکید شده است؛ از جمله در آیات زیر:

"وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ."[1]

و کسانی که در ما مجاهده کردند، هر آینه آنان را به راه‌های خود هدایت می‌کنیم و همانا خدا با محسنین است.

"الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أيُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ."[2]

هم‌او که مرگ و حیات را آفرید، تا شما را مبتلا کند که کدام یک بهتر عمل می‌کنید و او عزیز غفور است.

ابتلا، امری است از سوی نامحدود به طرف محدود؛ و جهاد، از محدود برای رسیدن به نامحدود است. ابتلا را خداوند برای شکستن حدود بندگان، ترتیب می‌دهد و مجاهده، تلاش بندگان برای شکستن محدودیت‌های ماهیت در میدان ابتلاست.

پس این گمان که آن وجود نامحدود، بدون ابتلا و امتحان، به ظهور می‌رسد، توهمی بیش نیست؛ و توقع رهایی از امواج کثرات، بدون مجاهده و تلاش، به همان اندازه نابجاست که توقع داشته باشیم کسی که درون آب است، خیس نشود! زندگی انسان، با ابتلا عجین شده است تا تمام حدود را بشکند. برخی سختی‌ها و ابتلائات، در سیر طبیعی و غیر اختیاری است؛ اما از سنّ تکلیف به بعد که انسان، عاقل و بالغ می‌شود، حرکتش در ابتلائات برای دفع حدود و خودشکنی، اختیاری است.

و متأسفانه اغلب ما، میادین اقبال و ادبار را مسیر ابتلا برای مجاهده نمی‌دانیم و در این میادین، فقط به فکر سود و زیان جزیی و شخصی خود هستیم و نمی‌خواهیم از خواسته‌هایمان بگذریم. به همین دلیل در حدود ماهیت و ماده می‌مانیم و اسیر شهوت و غضب می‌شویم.

ممکن است بگویید: «اصلاً چه لزومی دارد امواج کثرت را بشکنیم؟ ما که در دنیا، عمری با این کثرت‌ها زندگی کرده‌ایم؛ حتماً در عالم باقی هم می‌توانیم همین طور زندگی کنیم!»

اما در پاسخ باید گفت: بدون خودشکنی، هر چند ممکن است در دنیای محدود بتوانیم زندگی مادی خوبی داشته باشیم؛ اما در زندگی پس از مرگ نمی‌توان این گونه بود. چون آنجا جایگاه ظهور فرمانروایی تامّ الله است و کثرت، فرصت جولان ندارد؛ "لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ"[3].

لذا کسی که در دنیا از ابتلا فرار کند و نتواند محدودیت‌های ماهیتی را بشکند، گرفتار برزخ می‌شود؛ و برزخ، تداوم جهادی است که در دنیا، ناتمام رها شده است. اما مجاهده در برزخ، بسیار سخت است و ممکن است هزاران سال به طول انجامد. مجاهده‌ای که می‌توانست در دنیا و در زمان کم، با اختیار خود انسان، حدود را بشکند، در برزخ به جبر و سختی، توسط ملائکه‌ی غلاظ و شداد، إعمال می‌شود.

پس ما در این دنیا، کاری نداریم، مگر خودشکنی؛ و هدف از ابتلا نیز، کنار زدن حدود ماهیت و عروج از محدودیت به نامحدودی، برای ظهور اسماء است. که البته این نتیجه، منوط به مجاهده از طرف ماست؛ چون خداوند در ابتلای خود، تخلّف نمی‌کند؛ ولی ما اختیار داریم در مجاهده، تخلّف کنیم.

متأسفانه ما در ابتلائات، اغلب برای حفظ منافع محدود و دفع ضررهای محدود، تلاش می‌کنیم. یعنی مجاهده‌ی ما، بیشتر در حفظ محدودیت‌هاست، نه دفع آن‌ها! اما بدانیم، موجی که در دریا نشکند، لاجرم در ساحل خواهد شکست؛ با این تفاوت که شکستن در دریا، فانی شدن در سرچشمه‌ی حیات است و شکستن در ساحل، فنا در عدم. پس بیایید قبل از آنکه ساحل مرگ، تموّج ما را بشکند، خودمان با اختیار در دریای وجود، فانی شویم؛ و این ممکن نمی‌شود، مگر با اطاعت خدا و مخالفت نفس و خود دانی.

تکالیف شرعی و وظایف وجدانی و عقلانی، یعنی فقه، اخلاق و معرفت، الطافی از طرف خدا هستند که در این دنیای بلاخیز و پر از اغوا، راه نجاتی به سمت سعادت باشند؛ و مجاهده‌ی ما، در همین میادین است، چون باید حدودمان شکسته شود. اما متأسفانه حتی تکالیف دینی هم برای ما، سخت و حدشکن نیست؛ چون به همه، رنگ نفس و ماهیت داده‌ایم!

مثلاً نماز برای ما آسان است، نه از آن جهت که عاشق نمازیم؛ بلکه چون آن را مجاهده‌ای برای خودشکنی نمی‌بینیم و فقط صورتش را انجام می‌دهیم، بی حضور قلب. اما نمازی که حدود ما را بشکند و با یک "الله‌اکبر"، تمام کبرهای ما را از بین ببرد، سخت است. آت، نمازِ مجاهدانه است که انسان را خاشع می‌کند و از فحشا و منکر بازمی‌دارد.

پس تمام عبادات ما باید مجاهده باشد؛ و نتیجه‌ی عبادت مجاهدانه، تغییر درونی و تخلق به اسماء الهی است. علاوه بر عبادات، خداوند نیروی بسیار قدرتمند فطرت را در درون همه‌ی انسان‌ها قرار داده، که آنان را از گناه دور می‌کند. پس هر چند بُعد مادی انسان، از گناه لذت ببرد و خطای خود را با بهانه‌های شرعی، توجیه کند، اما خودش می‌داند که کارش اشتباه است؛ اگر چه غالباً روی مقاومت وجدان خود، سرپوش می‌گذارد و در نتیجه، آن را ضعیف می‌کند؛ "بَلِ الإنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ. وَ لَوْ ألْقٰى مَعاذيرَهُ"[4].

به هر حال، نشانه‌ی کسی که توانسته با مجاهده، حدود را بشکند، این است که کثرات و پدیده‌های عالم مادی، در جان او تأثیر نمی‌گذارند. بیماری و سلامت، فقر و غنا، ادبار و اقبال و به طور کلی پدیده‌های موافق و مخالف، جانش را متأثر نمی‌کنند و او همه را، فقط وسیله‌ی ابتلا می‌بیند.

البته با این نگاه و با ورود به عالم روحانی، مبادی مادی انسان نفی نمی‌شود و فقط زلال و خالص می‌گردد. تا آنجا که نعمت‌های مادی هم، رنگ و بوی دیگری برایش پیدا می‌کند و لذتی فراتر از لذایذ مادی به او می‌بخشد. پس از مجاهده در ابتلائات، انسان مثل موجی که با دریا یکی شده، با وجود بی‌نهایت، یکی می‌شود و در این حال، دیگر نه نگرانی دارد و نه ترس و غصه‌ای، و گناه هم برایش متصوّر نیست؛ همان طور که آب دریا با هیچ نجاستی نجس نمی‌شود و حتی عین نجاست را در خود، مستحیل می‌کند.

 

 


[1]- سوره عنکبوت، آیه 69.

[2]- سوره ملک، آیه 2.

[3]- سوره غافر، آیه 16 : امروز مالکیت از آنِ کیست؟ از آنِ خدای واحد قهّار.

[4]- سوره قیامة، آیات 14 و 15 : بلکه انسان بر نفس خود، بصیر است؛ اگر چه عذرها بتراشد.

 



نظرات کاربران

//