نزول و تجلی

نزول و تجلی

 

در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ دهم، 10 رمضان 1434) به تبیین موضوع «نزول و تجلی» می‌پردازیم.

 در جلسه‌ی قبل، به آیه‌ی 21 سوره‌ی حجر رسیدیم و توضیح مختصری دادیم:

"وَ إِنْ مِنْ شَی‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ."

این آیه، اشاره به سیر نزول دارد. انسان - به طور خاص و موجودات به طور عام-، سفری نزولی از جبروت به طبیعت داشته و سفری هم از طبیعت به جبروت دارد؛ و از آنجا که سفر نزولی، سفر از حق بوده و نهایتش زمین و زمان و طبیعت است، لازمه‌ی سفر صعودی به سوی حق هم، عروج از طبیعت است.

ما دو نوع نزول داریم: تجافی و تجلی. تجافی، سفر انتقالی است و وقتی شیئی منتقل می‌شود، هیچ چیز از خودش و آثارش در جایگاه سابق نمی‌ماند، چیزی هم از آنجا با خودش نمی‌برد. اما تجلی یعنی حرکت از مکانتی به مکانت دیگر، بدون اینکه جای اول، خالی ‌شود.

مثال نازل تجلی، ملکه‌ی علمی است. مثلاً اگر یک طبیب با تشخیص و درمان بیماری هر بیمار، جزیی از علم طبّش را می‌داد، پس از مدتی باید علمش تمام می‌شد و دیگر طبیب نبود! در صورتی که این طور نیست و او همیشه خزینه‌ی علمش را به صورت اجمال در خود دارد و هر وقت بخواهد، آن را در موارد مختلف، به تفصیل می‌کشاند و ظهور می‌دهد.

سیر نزول وجود برای انسان هم، به نحو تجلی است؛ طوری که مراتب جبروت، ملکوت و ناسوت با او آمده‌اند و او جامع این عوالم است. البته در این مثال، جلوه و متجلّی از هم جدا هستند؛ اما در تجلی وجود، متجلی با تمام مراتبش، در جلوه، حضور دارد و در عین حال، چیزی از خودش كم نمی‌شود؛ فقط از اجمال به تفصیل می‌آید. بر این اساس است که فرموده‌اند عالم، محضر خداست و جایی از حضور او خالی نیست. از طرفی همان طور که گفتیم، تجلی خدا به بندگان، قرآن است؛ پس ما علی‌الإتصال در محضر خدا و قرآن هستیم. اما راستی چقدر این حضور را حداقل در حال قرآن خواندن، ادراك می‌كنیم؟! که کمال، آنجاست كه نسبت به این حضور، غافل نباشیم.

با این توضیح، ما باید بتوانیم به وسیله‌ی قرآن، به ملكوت وجود خودمان و به ملكوت هستی، که حضور خدا در آنجا قوی‌تر از ناسوت است، راه پیدا كنیم؛ و بعد هم باید به جبروت، راه یابیم. خلاصه اینکه اگر سیر نزول ما تجلی بوده، صعودمان هم باید بر همان اساس باشد. یعنی باید تمام حدودی را که در مراتب نزول گرفته‌ایم، از دست بدهیم و حقیقت عوالم را با آثار کمالی‌شان با خود ببریم. این، غایت ماست و از همین روست که معتقد به معاد جسمانی هستیم.

در حقیقت، مخلوقات، ظهورات وجود هستند، اما به نحو تفصیل؛ یعنی هر كدام در رتبه‌ی خودشان، وجود را گرفته‌اند؛ و همین "رتبه"، حجاب و حد می‌آورد. و کار ما این است که در سیر صعود، این حدها را كنار بگذاریم. انس با قرآن هم، همین است كه وقتی پای این تجلی خدا می‌نشینیم، از حد ماده خارج شویم؛ یعنی از لفظ، فراتر رویم و ببینیم درون قرآن، چه خبر است و چگونه درون انسان را که این هم جلوه‌ی خداست، نشان می‌دهد.

در واقع انسان به عنوان جلوه‌ی تامّ وجود، تمام صفات و جلوات متجلی را داراست. پس در حركت صعودی، باید جلوات برتر متجلی را كه مدام در حال تجلی است (مراتب ملکوت و جبروت و...) بشناسد و طلب كند، تا بتواند به قرب و شهود خدا برسد. و این گونه است که در وادی توحید، انسان علی‌الإتصال در مراتب گوناگون، با معشوق، حركت می‌كند و لحظه‌ای از نگاه و علم او، دور نیست.

حال، خود را بنگریم که اقبال و ادبار ناسوت، خوش و ناخوشمان می‌كند؛ در حالی که اگر چیزی از ماده را از دست بدهیم، هنوز هم هستیم و حیات رتبه‌ی بالاتر از ناسوت، با ماست. ملکوت، خیلی از ناسوت، به خدا نزدیک‌تر است. اشیاء مادی و ملكی، همه تحت إشراف و تسلط اشیاء ملكوتی هستند. ولی ما در ناسوت مانده‌ایم و جز در ناسوت، دنبال خدا نمی‌گردیم و جز جلوات ناسوتی، از او نمی‌خواهیم!

در حالی که اگر نزول، به نحو تجلی است و ما جلوه‌ی متجلی و عین ربط به او هستیم، در ظهور و تعین یعنی در سیر صعود هم، هرگز مستقل از متجلی نیستیم. یعنی مستقل از سنن تكوینی و تشریعی خدا نیستیم؛ اگر چه در انتخاب مسیر، مختاریم كه این سنن را به خواست خدا برویم و یا خواسته‌های حیوانیت‌ خود، كه البته جز وهم نیست.

ما در نزول، مراتب جبروت و ملكوت را با خودمان داریم؛ فقط باید آن‌ها را از تمام نواقص و محدودیت‌ها، تنزیه كنیم؛ چون خدا، سزاوار هیچ نیست. "فَاخْلَعْ نَعْلَیكَ"[1]؛ در واقع ما اگر بتوانیم نعلین خیال و حس را در دنیا كنار بگذاریم، خدا نعلین ملكوت و جبروت را از پایمان درمی‌آورد. اما متأسفانه اسارت ما هم، در همین دنیاست؛ یعنی در امیال، خودی‌ها، رذایل و لشکر جهل. اگر از این‌ها بگذریم، مراتب دیگر را به مدد خودش می‌برد.

چون ما - بدانیم یا ندانیم- عوالم نزول را طی كرده‌ایم و به ناسوت آمده‌ایم؛ خاصیت ناسوت و دنیا هم، دوری است. یعنی ما با هبوط، محكوم به احكام طبیعت شده‌ایم، که همان زمان و مکان، تضاد‌ها و امیال جزیی است. و حال اگر بخواهیم به قرب خدا برسیم، باید از احکام طبیعت، جدا شویم.

البته خدا از ما دور نیست، ولی ما از او دوریم؛ و فاصله‌ی ما با او، زمانی كم می‌شود كه پای دلمان را از دنیا برداریم. چون در دنیا، سایه‌ی خدا بر سر ماست؛ اما اگر خودمان را از دنیا بالا بکشیم، در دست او قرار می‌گیریم؛ "بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَی‏ءٍ"[2]. و دست او بالاترین دست‌هاست؛ "یَدُ اللهِ فَوْقَ أیْدِیهِمْ‏"[3].

 


[1]- سوره طه، آیه 12 : پس نعلینت را درآور.

[2]- سوره یس، آیه 83 : ملکوت هر چیز، در دست اوست.

[3]- سوره فتح، آیه 10 : دست خدا، بالاى دست آن‌هاست.

 



نظرات کاربران

//