هوٰی و هدٰی؛ تحریک و تکلیف

هوٰی و هدٰی؛ تحریک و تکلیف

 

   در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ نود و هفتم، 12 صفر 1435) به تبیین موضوع «هوٰی و هدٰی؛ تحریک و تکلیف» می‌پردازیم.

دانستیم هدایت الهی، چهار رتبه دارد: هدایت عام، هدایت خاص تشریعی، هدایت توفیقی و هدایت اخروی. هدایت عام، به تمام هستی و هدایت تشریعی، به تمام انسان‌ها تعلق گرفته است. اما دو رتبه‌ی دیگر، برای کسانی است که دو رتبه‌ی عام و خاص را درست استفاده کرده باشند. ولی بر خلاف هدایت، ضلالت، این طور نیست و رتبه‌ی عام ندارد. یعنی ضلالت ابتدایی در کار نیست؛ ضلالت، ثانوی است، آن هم برای کسانی که از هدایت تشریعی، درست استفاده نکرده و مشمول هدایت توفیقی نشده باشند.

خداوند در آیه‌ی 5 سوره‌ی قصص می‌فرماید:

"فَإنْ لَمْ یَسْتَجیبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أنَّما یَتَّبِعُونَ أهْواءَهُمْ وَ مَنْ أضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیرِ هُدىً مِنَ اللهِ إنَّ اللهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ."

پس اگر تو را استجابت نکردند، بدان که هواهایشان را پیروی می‌کنند؛ و کیست گمراه‌تر از کسی که صرف‌نظر از هدایت الهی، هوای خود را پیروی کند؟! همانا خداوند، گروه ظالمان را هدایت نمی‌کند.

بنا بر این آیه، هوٰی در مقابل هدایت است و پیروی از آن، مانع از پذیرش هدایت می‌شود. اما باید بدانیم حقیقت و صدق، فقط هدایت است؛ و هوٰی، تنها تصوری ذهنی و کاذب است که از حقیقت، انتزاع می‌شود. مثلاً حبّ و بغض یا شهوت و غضب، جلوه‌ای صادق و مرتبط با حقیقت دارد؛ در آنجا که از خدا باشد. اما آنجا که می‌شود "محبت من"، "غضب من" و... و در حیطه‌ی منافع جزیی و شخصی قرار می‌گیرد، دیگر صادق نیست. در واقع، هر جا ردّ پای هوای "من" هست - چه کم باشد، چه زیاد- صدق و حقیقت نیست.

پیروی از هوٰی، همان عاملی است که سبب می‌شود قلب انسان در میادین مختلف، تحریک شود و تحت تأثیر شرایط، دست به عمل زند، نه بر اساس تکلیف. اما باید بدانیم که تحریکات ما، تمام، وهم‌اند و نمی‌گذارند درست به تکلیفمان عمل کنیم؛ که اگر هم عمل کنیم، با خودی آلوده است.

ما نباید با کمترین اقبال یا ادبار مادی و ظاهری، با مدح و ذمّ‌ها، با داشتن و نداشتن‌ها و یا هر چیز دیگر، تحریک شویم. حتی در عبادت هم، باید "وَجَدْتُكَ أهْلاً لِلْعِبَادَةِ"[1] باشیم. همه چیزمان از حبّ و بغض، شهوت و غضب، خنده و گریه، فریاد و سکوت، برداشت و قضاوت و... همه باید لِلّه باشد، نه طبق خوش‌آمد و بدآمد نفس.

به عنوان مثال، ما نباید از حرف و نگاه و رفتار دیگران، در وهم خود، برداشت شخصی کنیم و تحریک شویم؛ بعد هم بخواهیم از خودمان در مقابل آن‌ها دفاع کنیم. مهم، ارتباط درونی ما با خداست. اگر در ارتباط با خدا درست عمل کرده‌ایم، پس دیگر نیازی به توجیه خلق نداریم؛ و اگر با خدا درست نرفته‌ایم، توجیه خلق، چه فایده دارد؟!

پس هر کجا دیدیم که وجودمان در خوشی یا ناخوشی تحریک می‌شود، بدانیم اسیر هوٰی هستیم و به همان اندازه که وجودمان می‌لرزد، از حقیقت و هدایت، دور می‌شویم و نمی‌توانیم درست عمل کنیم. حرکت و عروج، مسلّماً درد دارد و باید برای تحمل این دردها، بزرگ شویم؛ وگرنه بزرگان را درک نمی‌کنیم و این، خطر مهمی است. قلب باید وسعت داشته باشد و تحریک نشود؛ مثل دریا که هر چه رنگ در آن بریزند، تغییری نمی‌کند؛ بر خلاف کاسه‌ی کوچک آب که با یک قطره رنگ، رنگین می‌شود!

"ألا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إلاَّ لِیُقَرِّبُونا إلَى اللهِ زُلْفٰى إنَّ اللهَ یَحْكُمُ بَینَهُمْ فی‏ ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إنَّ اللهَ لایَهْدی مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ."[2]

آگاه باشید دین خالص، برای خداست و کسانی که اولیائی غیر از او گرفتند [و گفتند:] ما آنان را عبادت نمی‌کنیم، مگر برای اینکه به خدا نزدیکمان کنند، همانا خداوند در آنچه اختلاف داشتند، بینشان حکم می‌کند؛ همانا خداوند، هر که را کاذب و کفران‌کننده باشد، هدایت نمی‌نماید.

دینی که به خدا برمی‌گردد، همه چیزش خالص است، چه جلالش، چه جمالش؛ و دین خالص، عبادت خالص، نماز خالص و...، آنجاست که "من" نباشم و خدا باشد. اما اگر پای غیر در میان آید - چه این غیر، خود باشد، چه دیگران- و ولایت یعنی محبت یا سرپرستی غیر خدا را داشته باشیم، دیگر خالص نیست و نوعی کذب و کفران است، یعنی تکذیب و پوشاندن حقیقت و وجود که خداست. این ناخالصی، زمینه‌ی هدایت را می‌بندد؛ حتی اگر آن غیر را در توهمِ خود، به عنوان وسیله‌ای برای نزدیک شدن به خدا گرفته باشیم!

دین خالص، یعنی چیزی به آن، اضافه نکنیم؛ نه از تحریکات خود و نه شرایط. زیرا همان گونه که با آب مضاف نمی‌توان وضو گرفت، با قلب مضاف هم نمی‌توان خدا را پرستید. قلب خالص، آن است که مصدر را ببیند و با تمام وجود، به سوی قبله و مصدر باشد؛ نه اینکه فقط ظاهر، رو به قبله باشد و قلب، پراکنده در بین مشرق و مغرب! آخر وقتی قلب، مصدر را نبیند، چگونه می‌خواهد با او سخن بگوید؟! همه چیز، از آن مصدر می‌آید و تمام افعال و فاعل‌ها و مفعول‌ها، از آن مصدر، صرف می‌شوند؛ پس اگر آن را بیابیم، همه را داریم و اگر آن را رها کنیم، هیچ چیز به دردمان نمی‌خورد!

و در آخر، اینکه حضرت علی(علیه‌السلام) در بیان ارتباط هوٰی و هدایت می‌فرمایند:

"كَیفَ یَسْتَطِیعُ الْهُدَى، مَنْ یَغْلِبُهُ الْهَوَی."[3]

چگونه می‌تواند هدایت شود، آن کسی که مغلوب هوٰی شده است؟!

لیوان تا از هوا خالی نشود، از آب پر نمی‌شود و بودن آب، مستلزمِ رفتن هواست؛ در ظرف قلب نیز نمی‌شود هوٰی و هدٰی را با هم جمع کرد.

 

[1]- بحار الأنوار، ج67، ص197 : تو را سزاوار عبادت یافتم.

[2]- سوره زمر، آیه 3.

[3]- تصنیف غرر الحكم و درر الكلم، ص65، روایت 832.

 



نظرات کاربران

//