ایمان 09 - ایمان بسیط و جزیی‌نگری‌ها

(خلاصه‌ی سلسله جلسات سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر با موضوع "ایمان" در ربیع‌الأول 1434)

 

ایمان

(جلسه نهم)

ایمان بسیط و جزیی‌نگری‌ها

 

گفتیم یکی از نشانه‌های مؤمن، نشاط در دین است و اگر افراد، سختی‌های اختیاری را که در اثر جزیی‌بینی‌ها و ریزبینی‌ها برای خود به وجود می‌آورند، کنار بگذارند، به ایمانِ بسیط و در نتیجه به نشاط می‌رسند. در واقع ایمان، یک حقیقت کلی و بسیط، و جایگاهش قلب بسیط انسان است. از این رو ایمانی که دین، ما را به آن دعوت می‌کند، ایمان بسیطِ قلبی است، نه فقط ایمان زبانی.

ایمان بسیط، ایمانی است که فرد با آن، در برابر تشریع و قوانین دین و همچنین در مقابل پدیده‌های تکوینی و حوادث زندگی، تسلیم باشد. مؤمنی که در جزییات می‌ماند و می‌خواهد از ریزه‌کاری‌های دستگاه تکوین و تشریع سر درآورد، از آنجا که برای بهانه‌ها و سؤال‌هایش جوابی پیدا نمی‌کند، دچار سردرگمی می‌شود، صبر و معرفتش را از دست می‌دهد و در نهایت، به تزلزل و بی‌ثباتی در عقاید، گرفتار می‌گردد.

راه رهایی از این دست سؤالات جزیی، آن است که با دیدی کلی، نظام احسن را بررسی کند و بداند که در نظام احسن، جای جزء‌بینی‌ها و ریزبینی‌ها نیست. اما این فرد، چشم کلی‌بینِ قلبش را با اختیار خود بسته است و در نتیجه، احسن بودن نظام تکوین و نظام تشریع را ادراک نخواهد کرد.

وقتی قرآن را بررسی می‌کنیم، می‌بینیم قرآن کریم هم، روی کلیات تأکید دارد، نه جزییات؛ و حتی آنجا‌ که داستانی تاریخی نقل کرده، در حقیقت به دنبال نتیجه‌ی کلی آن برای انسان‌های تمام اعصار بوده است، نه قصه‌گویی صِرف! مثلاً بیشتر از آنکه به جزییات گناهان صغیره و کبیره بپردازد، با نقل ماجراهای مختلفی از فرعون، نمرود، مترفین، ملأین و...، نفس آدمی و وابستگی‌ به دنیای فانی را، به عنوان ریشه‌ی همه‌ی گناهان، معرفی می‌کند و به این ترتیب از ما می‌خواهد اول، ریشه‌ی هلاکت را بشناسیم و آن را قطع کنیم؛ تا تمام شاخ و برگ‌هایش نیز کنار روند.

در همین راستا، حضرت علی(علیه‌السلام) نیز در نهج‌البلاغه، کمتر به جزییات، اشاره کرده و بیشتر به ریشه‌‌ پرداخته؛ طوری که کلیات نهج‌البلاغه در ذمّ، به ماهیت، نفس و دنیا تعلق گرفته است و در مدح، به تقوا.

ولی اگر منصفانه نگاه کنیم، ما گذشته از مسائل روزمره که معمولاً در آن‌ها ریزبینیم، در دینمان هم جزیی‌نگر هستیم، چه در اصول دین و چه در فروع آن. ما، هم چراهای جزییِ فراوانی در اصول دین، مثلاً در عدل الهی، مطرح می‌کنیم و هم سؤالات فراوانی از فتاوای مراجع، در ذهن خود داریم که مثلاً چرا گوش کردن به موسیقی مبتذل، حرام است یا چرا حجاب خانم‌ها باید به این شکل باشد؟ اما باید بدانیم سؤال‌های مرکّب در دینی که بسیط است، ما را دچار سرگردانی می‌کند و این سرگردانی‌ها باعث می‌شود نشاطمان را در دین از دست بدهیم.

ما در اصول دین که تحقیق درباره‌ی آن واجب عینی است، باید با دید کلی و پرهیز از جزیی‌نگری‌ها شیطانی، به دنبال کسب معرفت باشیم. در فروع هم به عنوان عامه‌ی مردم، نباید کاری به جزییات داشته باشیم؛ چون عده‌ای فقیه عالی‌قدر، مسؤلیت مرجعیت را پذیرفته‌اند که شبانه‌روز برای استنباط احکام دین تلاش می‌کنند، و ورود در جزییات برای بقیه که علم و آگاهی کافی ندارند، صحیح نیست؛ بلکه همه باید به مراجع تقلید، اعتقاد بسیط داشته باشند و از آن بزرگواران، تقلید کنند.

لازم به ذکر است تشویق به کلی‌نگری در دین، همه‌ی شئون ریز و درشت زندگی را در بر می‌گیرد. مثلاً در ارتباطات خانوادگی و اجتماعی، کلی‌بینی باعث می‌شود فاصله‌ها و کدورت‌ها از بین برود، افراد به وحدت و یک‌دلی برسند و دیگر، جزییات دیده نشوند.

ولی زندگی‌های ما چگونه است؟ در حالی که همه، به یک قرآن، ایمان داریم و این قرآن، شناخت ریشه را بر ما تکلیف کرده است! آیا ما به کلیات می‌پردازیم یا در جزییات، اسیریم؟! آیا عمل‌های ما، نشان از وحدت دارد؟! مهمانی‌ها و ارتباطات فامیلی ما، مملو از چه چیزهایی است؟ ارتباط با همسر و فرزندمان چطور است؟ همه‌ی این‌ها به کنار، نماز و روزه‌مان چقدر رنگ و بوی وحدت و کل را دارد؟ معیارمان در سنجش عبادات، کلیات است؟ یا فقط به جزییات ظاهری اهمیت می‌دهیم؟ در مسائل اجتماعی، به چه نکاتی توجه می‌کنیم؟ و...

به دلیل همین جزءبینی‌هاست که بدی‌ها را اغلب از دیگران می‌بینیم و حتی کارهای خوبمان هم به جای نزدیک کردنمان به کل، شروری همچون خودخواهی و عُجب را در ما بالا می‌برند! این نوع ایمان، نشاط را از ما گرفته و خودمان هم نمی‌دانیم این بی‌نشاطی و افسردگی، از آنجاست که مدام درخت خودی را آبیاری می‌کنیم! با خود می‌اندیشیم: «ما که این همه کارهای خوب می‌کنیم! پس چرا نشاط نداریم، از دین‌داری‌مان لذت نمی‌بریم و مدام دچار سرگردانی و افراط و تفریط می‌شویم؟!» غافل از اینکه بدی‌ها را فقط در شاخ و برگ، ترک کرده‌ایم، نه در ریشه؛ به کارهای خوب هم، بدون تقویت ریشه پرداخته‌ایم؛ و لذا نتیجه‌ی اصولی نگرفته‌ایم. اینجاست که باید بگوییم مجاهده‌ها و عبادات، درخت وجود عالی ما را بارور نکرده‌اند و در نتیجه دچار خلأ و افسردگی شده‌ایم. وگرنه مگر می‌شود انسان در میدان توحید، بندگی خدا را بکند و وجودش نشاط نداشته باشد؟! البته ممکن است جسم انسان، خسته بشود یا ضرر ببیند؛ ولی روحش همواره به آرامش و نشاط بیشتری دست پیدا می‌کند.

این رَویه که قرآن در مقدمات و جزییات نمی‌ایستد، در آیات بسیاری دیده می‌شود. به عنوان مثال، وقتی دستور قربانی کردن در حج تمتع را می‌دهد، می‌فرماید: "لَنْ ینالَ اللهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ یَنالُهُ التَّقْوٰی‏ مِنْكُم"[1]؛ خدا نیازی به کمیت، اندازه و گوشت و پوست قربانی ندارد؛ فقط می‌خواهد کیفیت حرکت وجود شما را در ذبح تعلقات دنیوی ببیند. از این رو اصل، نیت خالص و تقواست، نه ظواهر کار! پس مؤمن در قربانی کردن، باید به قلبش نگاه کند و ببیند در این عمل، وجودش چه سیری دارد.

خداوند حتی برای نماز یعنی جامع‌ترین فعلی که می‌تواند انسان را به خدا برساند، شکل ثابتی قرار نداده و بنا به اقتضای جسم نمازگزار، صورت نماز به حالت نشسته یا حتی خوابیده هم تغییر می‌کند. چرا؟ چون اصل نماز، خضوع و خشوع روح است، نه فقط خم و راست شدن جسم. بنابراین وقتی به دلیل بیماری یا هر عذر دیگر، ظاهر نماز تغییر می‌کند، نباید میزان توجه به معبود، تغییر ‌کند. اما با این حال برای اغلب ما، تسلیم بودن در برابر این تغییرات در شرایط خاص، سخت است و می‌گوییم آن نماز به دلمان نمی‌چسبد!

دلیل اینکه این گونه عبادات به ما نمی‌چسبد، این است که متأسفانه جایگاه جسد و روح، یا بُعد مادی و معنوی خود را درست نمی‌شناسیم. خداوند، روح ما را بدون ذره‌ای نقص، زیبا و کامل ساخته و جسممان را نیز بدون ایراد و کاملاً متعادل از چهار عنصر آب، باد، خاک و آتش، خلق کرده است: "الَّذی أحْسَنَ كُلَّ شَی‏ءٍ خَلَقَه"[2]. در این میان، از ما فقط خواسته که با اختیار خود، بین این دو بُعد به طور صحیح، ارتباط برقرار کنیم و شخصیتمان یعنی نفسمان را بسازیم.

پس مسئولیت ما، حرکت برای ساختن نفس است. ما باید تمام همّ خود را بر این بگذاریم که نفسمان را در تجلی جمال حق‌تعالی، مرتبط با روح متعالی خود، شکل دهیم؛ نه اینکه کاری کنیم نفس، صورتی جلالی و وابسته به جنبه‌ی عدمی جسم و دنیا پیدا کند؛ که در این حالت، شقاوت دنیا و آخرت را برای خود خریده‌ایم.

بنابراین ما باید به خود و ابعاد مختلف خلقتمان معرفت پیدا کنیم و یاد بگیریم که درد و دوای ما، هر دو در درون ماست؛ که حضرت علی(علیه‌السلام) فرمود: "دَوَاؤُكَ فِیكَ... وَ دَاؤُكَ‏ مِنْكَ"[3]. اصل ایمان همین است.

 

 

[1]- سوره حج، آیه 37 : نه گوشت‌ها و نه خون‌های آن‌ها، هرگز به خدا نمی‏رسد؛ ولی تقوای شما به او می‌رسد.

[2]- سوره سجده، آیه 7 : او همان كسی است كه هر چه را آفرید، نیكو آفرید.

[3]- دیوان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)، ص175 : دوای تو در تو... و دردت از خودت است.

 



نظرات کاربران

//