جلسۀ 5 - تربیت از کودکی

روش تربیت

(خلاصه جلسه پنجم)

تربیت از کودکی

(سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران، 3 دی 1394)

 

دانستیم که موجودات مادی با طبیعت، تربیت می‌شوند و تعلیم و تربیت خاص، ویژۀ انسان است تا گوهر وجودش ظهور پیدا کند. رسالت انبیاء و ولایت اولیاء خدا نیز برای همین بوده و انسان بدون این تربیت هرگز نمی‌تواند به غایت خود دست یابد. او جامع تمام مراتب وجود است و مقام معلومی ندارد که جبراً به آن برسد؛ از این رو هم خودش و هم تربیتش بسیار پیچیده است. علاوه بر این، شرایط ناسوت هم که در آن قرار می‌گیرد، پیچیده و پر از تضاد و تزاحم است.

عالم هستی، مشاعی است و همۀ هستی در کارند و آن‌به‌آن شرایط را تغییر می‌دهند؛ پس همه در خوبی و بدی ما سهم دارند. بر این اساس، برای تربیت صحیح، باید عوامل تأثیرگذار را بشناسیم و پیش از آنکه ما را وادار به بدی کنند، خود را تزکیه و تربیت نماییم. پس از آن است که می‌توانیم مربّی دیگران باشیم.

همان طور که گفته‌ایم، شرط اول تربیت، فعالیت هماهنگ در جهت مقصد و هدف است؛ یعنی هدف غایی را مشخص کنیم و تمام امور ریز و درشت خود را در جهت آن تنظیم نماییم. باید ببینیم برای چه هستیم و نفس می‌کشیم؟ برای چه می‌خوریم، می‌خوابیم، ازدواج می‌کنیم و...؟ اگر فرزندیم، اگر همسریم، اگر مادریم، اگر معلمیم و... برای چه؟ در همۀ امور باید این علامت سؤال را داشته باشیم و به آن، پاسخی دهیم که همۀ مراتب وجودمان را قانع کند.

شاید دیروز محیطی که ما در آن بزرگ می‌شدیم، بسته بود و کمتر برایمان سؤال پیش می‌آمد. اما امروز دنیا انفجار اطلاعات و ارتباطات است و فرزندان ما از کودکی پر از سؤال و چرا و چگونه هستند و می‌خواهند نیازهایشان را با فهم و آگاهی پاسخ دهند. ما هم هرگز نمی‌توانیم از آن‌ها غافل شویم یا مجبورشان کنیم آن گونه باشند که می‌خواهیم.

تمام هستی، شعور دارند و خدا را می‌شناسند؛ می‌دانند که مسخّرِ انسان شده‌اند و باید مطیع او باشند. اما وقتی ما نتوانیم با شعور به حق، از آن‌ها استفاده کنیم، چه جوابی به ما خواهند داد؟ هستی با ولایت می‌چرخد و تمام آثارش از ولایت است. همه، منقاد حقّ‌اند برای کمک در تربیت ما؛ و اگر ما هدف این تربیت را نشناسیم، چه خواهد شد؟!

در همین ناسوت، یک قاشق اضافه خوردن، اثر سوء دارد و سنگینی‌اش تا چند ساعت با ما می‌ماند. در حالی که اگر با نظر به هدف غایی و عاقبت کار بود، آن یک قاشق را نمی‌خوردیم. غذا ظهور اسم "ربّ" است و هدف نازل از خوردن آن، سیر شدن است؛ هدف متوسط، سلامت جسم و هدف غایی، انسان شدن. پس اگر هدف غایی را در غذا خوردن دنبال نکنیم، ربوبیت خدا را در رتبۀ انسانی به ما نمی‌دهد؛ اگرچه سبب رشد جسممان شود. اما اگر در پی هدف غایی باشیم، هدف نازل و متوسط هم فراهم است. این هم که فرموده‌اند: تا گرسنه نشده‌ای، نخور و پیش از سیر شدن، دست از غذا بکش[1]، برای تربیت ماست و اگر رعایت نکنیم، حتی در بُعد نازل هم می‌شود چربی، فشار خون و بیماری.

پس کورکورانه و بدون تشخیص هدف غایی نمی‌شود تربیت کرد. ولی ما که این همه خورده‌ایم و خوابیده‌ایم، چند بار عاقبتش را در نظر گرفته‌ایم؟ بدون عاقبت‌اندیشی، هرچه دلمان خواسته و شرایط ایجاب کرده، انجام داده‌ایم. درنتیجه بی‌تربیت شده‌ایم؛ یعنی تحت ربوبیت خدا در مسیر انسانی نرفته‌ایم!

اما تربیت، آزمون و خطا نیست که هر روز به نحو دیگری عمل کنیم. مربّی نباید هیچ اقدامی کند، مگر اینکه با تفکر، نتیجه‌اش را بداند و به مصالح متربّی یقین داشته باشد؛ چه متربّی، خودش باشد و چه غیر. ولی متأسفانه برخی از ما فرزندانمان را موش آزمایشگاهی کرده‌ایم؛ حتی با خودمان آزمایشی رفتار می‌کنیم. توبه، چلّه، انفاق و برنامه‌های مختلف دیگر داریم؛ اما چون بی نظر به هدف غایی است، اثرشان را در جواب آزمایش نمی‌بینیم.

البته تربیت برای همه یکسان نیست و روش ثابت ندارد؛ چون همه یکسان و ثابت نیستند. اما اگر هدف غایی را بشناسیم، راه تربیت را برای همه می‌فهمیم. آن وقت نه تنها خودمان، بلکه هرچه در مسیرمان باشد، به سوی انسانیت می‌رود و تربیت می‌شود؛ چه آب و غذایی که می‌خوریم، چه دیگران که با آن‌ها در ارتباطیم و چه فرزند و شاگردی که مربّی‌شان هستیم. همواره همین است. هرکس که با هدف غایی ارتباط برقرار کند، مربّی می‌شود. چنان‌که ائمه(علیهم‌السلام) مربّی تمام هستی شده‌اند. امام خمینی(قدّس‌سرّه) نیز چون خودش درست رفت، بقیه با او تربیت شدند؛ حتی بی آنکه مستقیماً او را ببینند یا رودررو کلامی از دهانش بشنوند.

ولایت در تمام هستی جاری است و ما در همه چیز می‌توانیم با ولایت ارتباط برقرار کنیم؛ منتها به شرط شناخت هدف غایی. هدف غایی در نظام هستی، انسان کامل است؛ یعنی کمال جاری و ساری در تمام مراتب وجود. و همۀ این کمال جاری و تمام هستی، به انسان کمک می‌کنند تا تربیت انسانی داشته باشد. البته هیچ یک از مراتب به تنهایی، قدرت تربیت انسان را ندارند؛ بلکه آن‌ها علت إعدادی‌اند و علت تامّه، خود انسان است.

تعلیم و تربیت، فعل و انفعال خاصی بین مربّی و متربّی است که هیچ کدام همیشه در یک حال نیستند. شیر همیشه شیر است و گل همیشه گل؛ اما انسان می‌تواند در یک لحظه شیر شجاع باشد، یک لحظه موش ترسو، یک لحظه روباه مکّار و لحظۀ دیگر، انسان یا مَلک! مربّی و متربّی با تمام حالات متغیّر خود، در یکدیگر اثر می‌گذارند. شرایط ناسوت و زمان و مکانش نیز مدام تغییر می‌کند و در این فعل و انفعال، تأثیر می‌گذارد.

پس تربیت لزوماً مجموعه‌ای منظّم و هدفمند از اعمال و رفتار و مستلزم طرح و نقشه است، تا مربّی بتواند آسان‌ترین و مطمئن‌ترین راه را برود. در این راه، سه اصل مهم را باید در نظر بگیرد:

-     متربّی مال خداست، نه ما؛ پس طبق چارچوب خدا او را تربیت کنیم، نه به دلخواه خود.

-     هر انسانی شخصیت دارد و ما باید برای شخصیت او احترام قائل باشیم؛ همان طور که خدا برای ما ارزش قائل شده، به ما استقلال فعلی و عملی داده و مجبورمان نکرده آن باشیم که او می‌خواهد!

-     فرد در هر جامعه‌ای زندگی کند، تحت تأثیر شرایط آن قرار می‌گیرد؛ علاوه بر این، شرایط طبیعی خودش و نیز طبیعت اطرافش بر او اثر دارد و تمام این تأثیرات باید در تربیت او، مدّ نظر باشد.

با در نظر گرفتن این اصول[2]، باید از برتری‌جویی و حسّ حاکمیت نسبت به متربّی دست برداریم، غایت تربیت را در نظر بگیریم و بدانیم که قرار است انسان تربیت کنیم. آن گاه با توجه به هر مرحله‌ای که متربّی در آن است، شرایط رشدش را فراهم نماییم. البته اصل بحث ما، تربیت در سنّ نوجوانی است. اما پیش از آن به طور مجمل، شرایط تربیت در سنین پایین‌تر را بیان می‌کنیم.

زندگی کودک از تولد تا 18ماهگی، در خوردن و خوابیدن خلاصه می‌شود و والدین موظّف‌اند به او تغذیۀ درست و سالم و البته پاک و حلال بدهند؛ اگر هم با عشق و محبت خدا همراه باشد، عشق ولایی و الهی به او منتقل می‌شود. پدر و مادر باید مراقب کودک باشند و خطرات را از سر راهش بردارند. همچنین تغییرات و واکنش‌های او مثل گریه، خنده، راه افتادن و به زبان آمدن را در نظر بگیرند و به موقع، عکس‌العمل متناسب با هرکدام را نشان دهند.

از 18ماهگی تا 4سالگی، کودک به‌تدریج سخن گفتن و راه رفتن را یاد می‌گیرد و می‌خواهد خودش از نیروهایش استفاده کند. او در این سن، با تمام تلاش، محیط اطرافش را در نظر می‌گیرد و می‌خواهد بشناسد. پس اولین نکته، آن است که برای او فضای شاد و بانشاط فراهم کنیم. چهرۀ پدر و مادر، طرز حرف زدن و ارتباطشان با هم، حتی عطری که می‌زنند و رنگ لباس‌هایی که می‌پوشند یا به کودک می‌پوشانند، همه در تربیت کودک مؤثر است. او در این سن به طبع گرم و انرژی‌بخش نیاز دارد و رنگ و بو و صدا، نیز چهره و روحیه‌ای که با آن در ارتباط است، باید گرم باشد؛ چه در خانه و چه در مهدکودک. حتی اگر اتاق جدا برای کودک نداریم، می‌توانیم گوشه‌ای از خانه را مشخص کنیم و با تزیینات مناسب، اتاقکی را به او اختصاص دهیم تا وسایل و اسباب‌بازی‌هایش را در آن بچیند و فضای شادابی داشته باشد.

بر همین اساس، قوانینی مثل سخت‌گیری در ساعت خواب یا غذا یا پوشیدن لباس خاص، اصلاً مناسب این سن نیست. به عنوان مثال، مقتضی کودک سه‌ساله، این است که اجازه دهیم غذایش را خودش بخورد؛ اگرچه صورت و لباس و حتی فضای دور و برش را آلوده کند. پس توقع نداشته باشیم مثل بزرگ‌ترها درست بخورد و هیچ جا را آلوده نکند! این، اقتضای سنّ اوست و ربطی به ادب و تربیت ندارد. کودکی هم که در جمع بزرگ‌ترها خوابیده، بی‌ادب نیست و با گوشزد و اعتراض ما هم چیزی یاد نمی‌گیرد. اگر این مسئله برایمان مهم است، وقتی می‌بینیم خسته است، او را به گوشه‌ای ببریم تا راحت بخوابد و احترام جمع هم حفظ شود.

همین طور است دست زدن به خوراکی‌ها در مهمانی، یا نشستن روی صندلی در حالی که کسی ایستاده است و... . این گونه کارها برای آن سن، خلاف ادب نیست. اگر هم بخواهیم مقابله کنیم، شاید از ما بترسد و برخی قوانین را رعایت کند؛ ولی با روشی که در پیش گرفته‌ایم، حتماً بی‌تربیت می‌شود و فردا که بزرگ شد، دیگر از ما اطاعت نمی‌کند. چون اگر بناست چیزی یاد بگیرد، از عمل و روحیۀ ما یاد می‌گیرد، نه از دعوا و سرزنشمان.

باید بدانیم آزادی‌های همین دوران است که سبب می‌شود او در نوجوانی و جوانی، آزادی درست را تجربه کند. اگر در این سن، آزادی درست به او ندهیم، فردا که خواه ناخواه سنّ آزادی‌اش است، از آزادی استفادۀ غلط می‌کند و ما بی آنکه بیندیشیم ریشۀ این غلط کجاست، رفتار او را نمی‌پذیریم و نمی‌توانیم تحمل کنیم.

کار خدا را ببینید! سیر نزول، ظهور بی‌شرطِ زیبایی‌های حقّ است و او همه چیز به ما داده است؛ بی آنکه ما تلاشی کنیم. اما در سیر صعود که تربیت است، خداوند اختیار گذاشته و انسان، مختار بر جان خویش است تا ظهور زیبایی‌ها را آزادانه انتخاب کند؛ "إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً"[3]. خدا کسی را زور نکرده؛ بلکه شرایط قرار داده و حتی الگوی کامل تربیت‌شده گذاشته تا هرکس خودش برگزیند. چون فرد مجبور هرگز نمی‌تواند انتخاب درست داشته باشد.

ما هم باید تربیت را از خدا یاد بگیریم. در هفت سال اول، زیبایی‌ها را به جان کودک بدهیم؛ با روزی حلال، زندگی‌اش را تأمین کنیم و رفتار و فکر و کلام زیبا داشته باشیم. سپس او را با فراهم کردن شرایط تربیت، آزاد بگذاریم و مطمئن باشیم که خودش طبق زیبایی‌ها عمل می‌کند. چنین تربیتی، یک موجود آزاد بار می‌آورد که اگر هم دچار خطا و آلودگی شود، سراغ مادر می‌رود و چون رابطه‌اش با او درست و ولایی است، پند و نصیحت می‌پذیرد و خود را پاک می‌کند. اما اگر او را از ابتدا مجبور به ادب و قوانین کنیم، فردا که لاجرَم آزاد شد، زیبا عمل نمی‌کند و ریشه‌اش قصور ماست.

نوجوانی، سنّی است که فرزند، آزادی می‌خواهد و اگر طبق تربیت درست، روحش آزاد نباشد، نمی‌توانیم هیچ چیز به کام جانش دهیم. آن وقت برای کنترل او، تمام آزادی‌اش را می‌گیریم و در همه چیز برایش باید و نباید می‌گذاریم. لذا دیگر نمی‌تواند انتخاب‌گر شود و درست زندگی کند.

هدف مربّی در تعلیم و تربیت، آسان کردن و فراهم آوردن شرایط برای سیر صعود و استکمال متربّی است، نه امر و نهی. او فقط باید شرایط را آماده کند؛ چه شرایط درونی در ارتباط ولایی با متربّی و چه شرایط بیرونی. ولی ما شرایط را طبق میل خودمان آماده می‌کنیم و از بچه می‌خواهیم طبق اعتقاداتمان تربیت شود و عمل کند! متأسفانه ما گاه با فرزندمان یا حتی نفس خودمان، همان طور رفتار می‌کنیم که در کودکی با ما رفتار شده؛ با اینکه می‌دانیم از آن روش، راضی نبودیم و پیامدهایش را نیز دیده‌ایم!

بنابراین علم حصولی بدون شناخت ریزه‌کاری‌های تربیت، برای مربّی کافی نیست. او باید ربوبیت خدا، مربّیان کامل انسانیت یعنی چهارده معصوم(علیهم‌السلام)، شخصیت خودش و متربّی را خوب بشناسد و در همۀ مراحل تربیت، ارتباط متربّی با مبدأ را در او پررنگ کند، اما نه با حرف و امر و نهی. خلاصه آنکه در این سن باید پایه‌های شخصیت کودک را پی‌ریزی کند. باید زیبا بپوشد، زیبا بگوید، زیبا رفتار کند و... تا او زیبایی‌ها را ببیند و حس زیباشناسی‌اش برانگیخته شود. باید به او کمک کند تا دنیا را در حدّ خودش بشناسد و پاسخ مناسبی برای سؤال‌هایش بیابد.

به طور کلی برخی از مؤلفه‌های تربیت در این سن، عبارت‌اند از:

-      پرورش عادات مفید در کودک؛ به منظور سلامت جسم و نیز کسب مهارت‌های لازم در زندگی.

-     کمک به بروز استعدادهای فطری فرزند.

-     رشد رفتار اجتماعی مطلوب؛ این سن، سنّ تشویق و کار و بازی گروهی است. کودک باید با هم‌سالان خود، زندگی جمعی را تجربه کند و تمایزها و تفاوت‌ها را یاد بگیرد[4]. اگر هم تک‌فرزند است، یا باید در مهم باشد، یا با کودکان اقوام و دوستان همراه شود.

-    تقویت حس اعتماد به نفس؛ کودک باید آزاد باشد بازی و فعالیت کند تا ابتکار و تفکرش برانگیخته شود. اگر هم در این حین، خانه را به هم ریخت یا وسیله‌ای را شکست یا حتی با دوستش دعوا کرد، مستقیماً جلویش را نگیریم؛ فقط مراقبش باشیم. حتی بازی‌هایی ترتیب دهیم که بتواند با هم‌سالانش رقابت و مبارزه کند و بعد از تمام شدن ماجرا، با او صحبت کنیم و رفتارش را جهت دهیم.

-    تقویت حس استقلال‌طلبی و خلاّقیت؛ آن سخت‌گیری‌ها که گفتیم، مثل با زور خوردن، خوابیدن یا بازی، به استقلال کودک لطمه می‌زند. مثلاً باید اجازه دهیم آن قدر بازی کند، تا خسته شود و خودش از خستگی به خواب رود.

 


[1]- وسائل الشيعة، ج‏24، ص433.

[2]- در مباحث «انسان‌شناسی» و «عرفان نفس» ارتباط انسان با مبدأ و نیز شخصیت مستقل او، مفصّل تبیین شده است.

[3]- سوره انسان، آیه 3 : همانا ما راه را به او نمایاندیم؛ خواه شاکر باشد، خواه کفران ورزد.

[4]- خوب است اختلاف سنّی فرزندان، حدود 4سال باشد تا آن‌ها بتوانند در همکاری با هم، نیروها و استعدادهای اجتماعی‌شان را شکل دهند. البته شاید اختلاف سنّی کم، در آغاز سبب حسادت شود؛ اما این، طبیعت کودک است و با روش‌هایی مثل کمک خواستن از فرزند بزرگ‌تر برای مراقبت از فرزند کوچک‌تر، برطرف می‌شود.



نظرات کاربران

//