حب و بغض فی الله

حب و بغض فی الله

در ادامۀ بحث زندگی حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها)، (جلسۀ 9، 10 ربیع‌الأول 1442) به تبیین موضوع حب و بغض فی الله می‌پردازیم.

امروز در عالمی زندگی می‌کنیم که در جنگ اخلاط و ترکیبات، خیال ما دچار اضطراب و تشنج شده است و عقل ما نیز تحت تأثیر این تنش‌های خیال ماست. در این جنگ اسمائی آخرالزمانی باید بتوانیم خمیرمایۀ وحدت و تعادل را در جانمان بیابیم تا به شفاعت و محاذات با نور حقایق انسان‌های کامل، بتوانیم ذره‌ای از این تخاصم بیرون بیاییم و قدری به صلح عناصر چهارگانه در وجودمان برسیم. حداقل باید در روحیات و مطلوباتمان طلب این تعادل را داشته باشیم؛ اگرچه در میدان پر از ظلم و جور خارج از خود، نتوانیم این تعادل را در خود ایجاد کنیم که البته نمی‌توانیم، به این ترتیب با اصلاح روحیه و طرز نگرشمان می‌توانیم نظر انسان کامل را که عین تعادل است به خود جلب کنیم.

یقین داشته باشیم تا با تغییر روحیه، انسان کامل در جان ما ظهور نکند در بیرون هم ظهوری اتفاق نمی‌افتد. درمقابل ممکن است این ظهور در جانمان ایجاد شود ولی امکان ظهور بیرونی، وجود نداشته باشد. کمااینکه بوده‌اند انسان‌هایی که در وجودشان آمادۀ ظهور انسان کامل بوده‌اند؛ ولی در عالم منفصل، زمینه برای ظهور امام فراهم نبوده است.

گفتیم نفس، آن نیروی ربانی و الهی است که فی نفسه از عقل ارتزاق می‌کند؛ ولی برای ظهورش حتماً بدن و اعضا و قوایی می‌طلبد که بتواند وحدت خودش را ظهور دهد.

بنابراین اگرچه نفس در ظلمتکدۀ قالب عنصری و تخاصمات آن قرار گرفته ولی به این معنی نیست که با متلاشی شدن بدن، نفس هم از بین برود. نفس چه بخواهیم و چه نخواهیم در جای خودش هست و به طور تکوینی به سوی حق بازمی‌گردد؛ البته در آیینۀ انسان کامل. "إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ"[1]؛ "وَ أَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الْمُنْتَهَىٰ"[2].

براساس مباحث ملاصدرا در کتاب مفاتیح‌الغیب، قالب انسان، مرکبی است تشکیل شده از آب، خاک، آتش و هوا. از میان این چهار تا، لطیف‌ترین و جاری‌ترینش آب است که مطیۀ حیات و زندگی است؛ "وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ"[3].

خاک هم مرکب و مطیۀ نفس نباتی است. وقتی این دو با هم امتزاج کنند نفس حیوانی متولد می‌شود. اینجاست که هوا و آتش در خاصیت غضب و رضا در نفس حیوانی، نمود پیدا می‌کنند و نفس حیوانی کاملاً به فعلیت می‌رسد. نفس حیوانی نیز مطیۀ نفس انسانی می‌شود که همان نفس ناطقه و ظهور عقل و نفخۀ روح الهی است.

اما چنانکه گفتیم اصل نفس ناطقه از عناصر نیست؛ بلکه حدوثش از این‌هاست. خود نفس ناطقه، امکان ذاتی دارد و عین عقل است. فرق حدوث با قدیم و ذاتی بودن، این است که ذاتی برای بودن به خودی خود به چیزی احتیاج ندارد؛ اما حادث، نیازمند ابزار و آلات است.

مثل اینکه یک خیاط در استعداد خیاطی‌اش به خودی خود به ابزاری نیازی ندارد و در ذهنش می‌تواند انواع لباس‌ها را طراحی کند؛ اما برای حدوث و ظهور این استعداد به ابزاری چون پارچه و نخ و... نیاز دارد.

جریان نفس هم همین است. نفس از سنخ ملکوت و جوهر لاهوتی است و با این مبادی زندگی می‌کند. دو صفت علم و عمل را هم در وجودش گرفته است؛ ولی برای حدوث در قالب عناصر قرار گرفته است. پس عناصر، علت ایجادی نفس نیستند. علت ایجادی نفس، مراتب نفس و عقل کلیه و حقیقت الله است.

شأن نفس ناطقه این است که به بلوغ خود برسد که همان رسیدن به عقل، احدیت و ذات اقدس اله است و جز به این سمت حرکت نمی‌کند. لذا هر چه جز این به نفس داده شود آن را قانع و راضی نمی‌کند. فقط با دیدن چهرۀ عاقل و فانی شدن در اوست که به آرامش می‌رسد؛ "أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ"[4].

نفس برای اینکه زیبایی خود را ظهور دهد و به کمالش برسد این همه مراتب حدوث را از عقول و نفوس و طبایع فلکیه و عنصریه طی می‌کند و قالب می‌پذیرد. وقتی در قالب نازل شد و از اقصی به ادنی رسید همین نفس از ادنی به اقصی برمی‌گردد و در تعین خودش عاقل می‌شود. نه اینکه از بدن استمداد بگیرد؛ بلکه به نور و نیروی خودش کامل می‌شود.

تا اینجا از سیر تکوینی نفس گفتیم که ناگزیر به اصل خود برمی‌گردد؛ اما در این سیر جبری و تکوینی، چگونگی برگشت به اختیار با ماست.

نفس در مراتب نزول و قرار گرفتن در عالم عناصر، بدن می‌گیرد. وقتی در صلب است، جماد است. در رحم، نفس نباتی می‌شود و وقتی به دنیا می‌آید حیوان بالفعل است. در عین حال، مدام صور انسانی را دریافت می‌کند تا به ادراک عقل بالملکه و فعال برسد. در این مرحله نفس می‌تواند به اختیار در حیوانیت بماند یا عاقل شود.

نفس تا چهل سالگی می‌تواند عاقل شود. بعد از آن نزدیک به محال است که بتواند وارد عالم عقل شود. هر چند از لحاظ فهمِ این عوالم می‌تواند آن‌ها را بفهمد. اگر انسان نتواند به موقع از قوای حیوانی بیرون بیاید بعد از چهل سالگی گویا به بن‌بست می‌رسد و نمی‌تواند عالم انسانی‌اش را دریابد. مگر اینکه مشمول شفاعت اولیاء الهی شود.

بنابراین اگر نفس می‌خواهد به عالم نفس کلیه وارد شود باید فعلیتی از حب و بغض حیوانی در آن باقی نماند. در نفس کلیه، حب حیوانی جای خود را به ولایت می‌دهد و غضب حیوانی تبدیل به برائت می‌شود؛ همان تولی و تبری. یعنی نفس نه به لحاظ خودش خوشش می‌آید و نه به لحاظ خودش ناراحت می‌شود. خوشی و ناخوشی‌اش برای خداست. هر چه نفس، صور انسانی را بیشتر بپذیرد ناراحتی و خوشحالی برای شخص جزئی‌اش که همان شهوت و غضب حیوانی است کمتر می‌شود.

با این توصیف کسی که در شُرُف چهل سالگی است باید نفسش را مقابل خود بگذارد و ببیند چه چیزی او را خوشحال می‌کند و چه چیزی ناراحت. نه اینکه فقط ببیند نماز و روزۀ قضا دارد یا نه! به هر حال تولی و تبری تا زمانی که به خودِ هوالقابض و هوالباسط برسیم با ماست و گریزی از خوشحالی یا ناراحتی نداریم. ولی باید ببینیم علت قبض و ناراحتی و ترس ما چیست. درمقابل چرا خوشحال می‌شویم و بسط می‌گیریم.

اگر ذره‌ای از خوشحالی و ناراحتی ما به بُعد حیوانی‌مان مربوط باشد برزخ‌ها در پیش داریم تا نفس بتواند به مبادی عقلی خودش برگردد. آن هم البته اگر اصل ایمان را در خود حفظ کرده باشیم. وگرنه حشرمان حیوانی خواهد بود؛ "وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ"[5]. یعنی نفس انسان در بُعد حیوانی به سوی خدا محشور می‌شود. و الّا حیوانات که به سوی خدا محشور نمی‌شوند.

خوشحالی و ناراحتی برای خدا یعنی اینکه برای شخص خودمان خوشحال و ناراحت نشویم؛ بلکه کل دایرۀ هستی و عموم را در نظر بگیریم. یعنی هیچ اندوخته و شأنی برای خودمان نداشته باشیم. در عین حال شأن داشته باشیم برای خدا. همان كه زينب و حسين(عليهماالسلام) از خود نشان دادند. وگرنه در آخرالزمان پیدا کردن چنین انسانی نزدیک به محال است.

 چه بسیار کسانی که غرق در امکانات و رفاه دنیایی هستند و در عین حال در همین دنیا در جهنم زندگی می‌کنند. خراب‌کاری‌هایشان را هم به گردن این و آن می‌اندازند و نمی‌خواهند قبول کنند که «از ماست که بر ماست».

پس چه کنیم؟ حداقل روحیۀ خود را درست کنیم و از اینکه خوشحالی و ناراحتی‌مان برای خدا نیست در فشار باشیم و نگران. نه اینکه اشتباهاتمان را هم به گردن اسباب و علل بیندازیم و از آن‌ها شاکی باشیم. دیگران را نبینیم. بلكه نفس خود را ببینیم که در حیوانیت، گیر کرده است. همین، روزنه‌ای می‌شود که نفس کلیه، روزی بتواند دست ما را بگیرد.

خلاصه اینکه انسان، حیوان بالفعلی است که استعداد دارد به رتبه‌ای برسد که تا ابد از افاضات نفس کلیه برخوردار شود؛[6] نه اینکه خود، نفس کلیه شود؛ که آن مختص معصومین(عليهم‌السلام) است و بس. همان‌ها که از نطفگی انسان بالفعل بودند.

به طور کلی تعریف نفس از دیدگاه تشیع، جوهری مجرد از جسم و عوارض آن است که تعلقی به جسم دارد و آن را تدبیر می‌کند تا از آن قوای خود را ظهور دهد. روزی هم از جسم جدا می‌شود و به حیات ابدی خود می‌رسد.

روایت شده است که شخصی از امیرالمومنین(عليه‌السلام) دربارۀ نفس پرسید. ایشان فرمودند: "نفس نامية نباتية، و نفس حسية حيوانية، و نفس ناطقة قدسية، و نفس إلهية ملكوتية كلية". سپس دربارۀ نفس نباتی فرمودند: "قوة أصلها الطبايع الاربع بدو إيجادها مسقط النطفة، مقرها الكبد، مادتها من لطايف الأغذية، فعلها النمو والزيادة".

نفس نباتی در نطفه، سقوط می‌کند، جایگاهش در کبد است و از لطائف غذاها تغذیه می‌کند و کارش رشد و زیادتی است. یعنی نفس نباتی انسان فقط غذای لطیف می‌خواهد و نه غذاهای پر از غلظت و ترکیبات. اگر از غذاهای لطیف تغذیه نکند در نمو و رشد اخلال به وجود می‌آید. موها می‌ریزد، چربی بالا می‌رود، سرگیجه می‌گیرد و درنهایت، عمرها کوتاه و اجل مسمی به اجل معلق تبدیل می‌شود.

متأسفانه سیستم فرهنگ تغذیه به سمتی رفته است که فقط به غذاهای مرکب که همراه چربی و پنیر پیتزا و رب و پیاز داغ و... باشد غذا می‌گوییم و مویز و بادام و کشمش و مانند آن را غذا به حساب نمی‌آوریم. این همان زندان آخرالزمان است که در آن قرار داریم و مزاج‌هایمان را خراب کرده است. حداقل از اینگونه خوردنی‌ها لذت نبریم و به حال اضطرار و از روی ناچاری از آن‌ها بخوریم.

باید قلب و نفسمان را در معرض انوار پرتلألؤ هستی قرار دهیم تا خود را از آثار جاهلیت مدرن نجات دهیم. اما آنقدر از انسان کامل فاصله داریم که نمی‌توانیم به حقیقتشان وصل شویم. لذا باید خود را به نفوس بزرگانی همچون حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) وصل کنیم که تالی‌تلو معصوم بودند و اگرچه به قدر ذره‌ای همراه نفس قدسیۀ ایشان شویم.

 


[1] - سورۀ غاشیه، آیۀ 25: البته بازگشت آن‌ها به سوی ماست.

در زیارت جامعۀ کبیره هم خطاب به اهل بیت(علیهم‌السلام) می‌خوانیم: "ایاب الخلق الیکم".

[2] - سورۀ نجم، آیۀ 42: و اينكه پايان [كار] به سوى ربّ توست.

[3] - سورۀ انبیا، آیۀ30: و از آب هر چیز زنده‌ای را آفریدیم.

[4] - سورۀ رعد، آیۀ 28.

[5] - سورۀ تکویر، آیۀ 5: و هنگامی که وحوش محشور شوند.

[6] - فرازی از دعای ندبه: "شیعَتُکَ عَلى مَنابِرَ مِنْ نُورٍ، مُبْیَضَّهً وُجُوهُهُمْ حَوْلى فِى الْجَنَّهِ، وَ هُمْ جیرانى".

 



نظرات کاربران

//