عالم انسانیت

عالم انسانیت

در ادامۀ بحث زندگی حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها)، (جلسۀ 10، 11 ربیع‌الأول 1442) به تبیین موضوع عالم انسانیت می‌پردازیم.

نفس نباتی را با روایتی از حضرت علی‌)علیه‌السلام) معرفی کردیم. گفتیم اگر نفس نباتی انسان، مسیر رسیدن به کمال را درست طی ‌نکند، در ادراک نفس حیوانی‌اش دچار خلل می‌شود.

در ادامۀ بحث به تبیین نفس حیوانی می‌پردازیم. نفس حیوانی[1] نیروی فلکیه است به‌دلیل اینکه حتماً باید از امتزاج چهار عنصر ظهور پیدا کند و از قوه به فعلیت برسد. نفس حیوانی، در واقع حرارتی است که منشأ آن گردش افلاک است و از فعلیت یافتن نفس نباتی در امتزاج چهار عنصر حاصل می‌شود؛ یعنی از نباتیت خارج شده و جسم حاصل می‌شود.

بنابراین جسم کلی فلکیه در اجسام جزئی ناسوتی کار می‌کنند و حیوانیت ما از شروع جسم ما تشکیل می‌شود. پس در حقیقت کل جسم ما و قوای جسم ما و اعضای جسم ما به طور کلی ابعاد حیوانی ما هستند و در ولادت تحت‌عنوان موجود جسمانی ظهور پیدا می‌کند. بر همین اساس است که در احکام فقهی، در سقط جنین تا آنجایی که نطفه نباتی است آداب دفن ندارد؛ اما وقتی جسم تشکیل شد، یعنی به حیوانیت رسید، آداب خاص برای دفن دارد.

جایگاه نفس حیوانی، قلب است. یعنی جسم حیوانی وقتی تشکیل می‌شود که قلب صنوبری تشکیل شده باشد. برای همین انسان با مرگ مغزی نمی‌میرد. چون هنوز حیات نباتی دارد. اما وقتی جسم نباتی‌اش با مرگ قلبی از بین برود، می‌میرد و جسم حیوانی‌اش به عالم برزخ منتقل می‌شود.

گرایش‌هایی که در قلب ما هستند از قبیل؛ خشم، غضب، رضا، اکتساب اموال، شهوات دنیوی و... همگی حیوانی است. حال اگر این گرایش‌ها در چارچوب شرع نباشد و مرتکب حرام شرعی شود، ممکن است بتواند از نظر فقهی جبران کند؛ اما اثر منفی آن عمل به راحتی از وجود پاک نمی‌شود.

وقتی به قلبمان نگاه کنیم، می‌ببینیم گرایش قلب ما به زنده ماندن است و اگر یکی از اعضای بدن، از کار بیفتد، دچار ناراحتی و ضیق می‌شویم؛ چون طالب حیات و حرکت جسمانی هستیم.

با مرگ، صورت گرایش‌های نفس حیوانیِ قلب انسان، کاملاً از بدن عنصری او جدا می‌شود و به بدایت خود برمی‌گردد. البته از روی ممازجه، نه از روی مجاورت. یعنی تأثیراتی را که از گرایشاتش گرفته با خودش می‌برد.

با این‌ مباحث می‌توانیم خود را بسنجیم، ببینیم در قلبمان چه خبر است. البته باید به این مطلب نیز توجه کنیم که تا وقتی در بُعد حیوانی زنده هستیم، به همۀ ابعاد حیوانی برای ادامۀ حیات نیاز داریم.

وقتی جسم حیوانیِ انسان از رحم مادر به دنیا می‌آید، نفس ناطقه از آن حادث می‌شود. این نفس پذیرایِ جوانه‌های نفس انسانی است. در واقع نفس ناطقه بالقوه دارای نفس انسانی است و حرکتش برای به فعلیت رساندن نفس انسانی است.
جایگاه و مقرّ نفس ناطقه، پذیرش دین است. انسان برای ورود به عالم دینی باید از علوم دینی و فقه شروع ‌کند و با انجام تکلیف و تبعیت به تدریج وارد عالم انسانیت شود.

چنین انسانی فعلش معارف ربانی می‌شود. یعنی همۀ کارهایش را چه دینی باشد، چه دنیایی، در مسیر دین خدا  و برای ابدیت و با نیروی عقل انجام می‌دهد.

وقتی آلات جسمانیه تحلیل می‌روند، نفس ناطقه از انسان جدا می‌شود و به مأمن خودش باز می‌گردد. مأمنی که آغازش از همان‌جا بود؛ یعنی قوۀ لاهوتیه. در حقیقت نفس ناطقه به عکس نفس حیوانی عمل می‌کند. چون در لاهوت مجال ممازجت اصلاً نیست؛ یعنی خودش عین خودش است. آنجا نه ممازجه و نه مجاوره‌ای وجود دارد. چون خودش خلق می‌کند. اما اینجا ما با همه چیز مجاوریم و در نفس ممازج هستیم یا بعد از اینکه رفتیم در برزخ ممازج هستیم.

کسی که این نفس را بشناسد هرگز شقی نمی‌شود. رسیدن هم نداریم! احدی به این نفس نمی رسد. اوج عروج نفوس انسانی، نفس ناطقه است. نفس ناطقه اگر در برگشت خود، تأییداتش عقلیه باشد، فعلش ربانیه باشد، او صددرصد در محاذات نفس کلیه قرار می‌گیرد. نه اینکه نفس کلیه ‌شود. ابداً! مثل اینکه سنگ، هرچه بیشتر تراشیده شود در محاذات دریافت ضوء و حرارت نور قوی‌تر است و در اوجش شیشه می‌شود. امکان ندارد نور شود. اما هر چه زلال‌تر، صاف‌تر و بی‌حجاب‌تر باشد، می‌تواند انعکاس نور را در خود بگیرد و ظهور بدهد.

با این مباحث می‌یابیم که حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) کجا بودند. اوج حرکت زینب(سلام‌الله‌علیها) نفس ناطقیه بود. هرگز حسین(علیه‌‍السلام) نشد؛ اما این‌قدر لطیف شد و با نفس کلیه محاذات پیدا کرد و خود را با علوم دینیه، تأییدات عقلیه و معارف ربانیه، صیقل داد تا نور حسین‌بن علی(علیه‌السلام) که نفسش، نفس لاهوتیۀ قدسیۀ کلیه است، علی‌الاتصال از او منعکس گردید.

آری زینبی شدن کار آسانی نیست. اینکه می‌گوییم تالی‌تلو معصوم، مقام عصمت را دارد، شوخی نیست. کدام یک از ما این توان را داریم که نفس حیوانی‌مان را به نفس ناطقه برسانیم؟

رسیدن به این جایگاه و مقرّ، صحبت امروز است نه فردا...  وقتی به نفس لاهوتیۀ کلیه برسیم، اینجا بهشتی می‌شویم و زیبایی می‌بینیم. لذت بهشت برای فردا نیست؛ بلکه در این جایگاه و همین‌جا می توان حضور خدا را دید. و اینجا حب و بغضمان الهی می‌شود. یعنی محور تولی و تبری فقط الهی می‌شود نه با در نظر گرفتن نفع و ضرر خود.   

اما متأسفانه تمام برائت ما از چیزهایی است که با نفس جزئی ما نمی‌سازد. تمام ولایتمان از دوستانی است که ملایم نفس ما هستند. در صورتی که اگر در جایگاه درست، قرار و مأوی بگیریم، مانند حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) وقتی یزید حرف می‌زند از خود دفاع نمی‌کنیم؛ بلکه از دین دفاع می‌کنیم.

آدمی که به چنین شناختی برسد، اولی‌الامر را می‌شناسد و تابع امر اوست، لذا شقی نمی‌شود. چون چیزی ندارد از دست بدهد. آن چیزی که دارد همیشه مقابلش است؛ یعنی همان نفس لاهوتی حیّ بالذات است و حیّ بالذات چیزی از دست نمی‌دهد.

نکتۀ جالب این است که حتی اهل جهل هم سعی دارند! با مرور تاریخ می‌بینیم که زبیر هم کم تلاش نکرد! اما تلاشش کجا رفت؟ اولی و دومی هم در مکه حسابی تلاش کردند، اسلام آوردند، مالشان را دادند، جانشان را دادند، مرتب با پیغمبر رفتند جنگ، آن‌ها از اول کافر نبودند. آن‌هایی که به امام‌حسین(علیه‌السلام) نامه نوشتند هم اهل سعی و تلاش بودند. اما "الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا"[2]؛ سعی آن‌ها در حیات دنیایِ حیوانیت، ظُلم، اکتساب اموال، شهوات و حب ‌و بغض شخصی بود. سعی کردند اما در مسیر ضلالت.

امروز ما در عصری زندگی می‌کنیم که هم در نفس خودمان و هم در جامعه‌مان که دینی است و برای دین است، هنرها، تبلیغ‌ها، معارف، علوم دینی همه در حرکت برای حیات ظُلم غوغا کرده است. این‌ها حال سیاه و تباه امت آخرالزمان است؛ یعنی از همان ظهور مبعث خاتم‌الأنبیاء حال و اوضاع به همین ترتیب بوده است. زمان‌های مدیدی در قالب نفاق بنی‌امیه و بنی‌عباس، الان هم در قالب حیوانیت.

بیشتر افراد هم از گوهر گرانبهای عقل، غافل‌اند. این شناخت نیز حاصل نمی‌شود، مگر در تهذیب حیوانیت. اگر از حیوانیت پاک شویم به نور انسانیت می‌رسیم.

خلاصۀ مطلب اینکه، در حقیقت ما آمده‌ایم اینجا، که نیروی شهوانی را تابع و ذلیل و محکوم عقل فعال کنیم و بعد از آن تمام مجاهدت‌های ما در عقل فعال شروع می‌شود. این می‌شود جهاد در راه خدا. در خط جهاد همۀ حرکات و سکنات خود را که اقتضای حیوانیت ماست بر اساس تأیید عقل و معارف ربانیه قرار می‌دهیم که به سوی سعادت است.

 

 

[1] - در فلسفه به نفس حیوانی، روح بخاری می‌گویند.

[2] - سورۀ کهف، آیۀ 104.

 



نظرات کاربران

//