13 رجب - یک‌طرفه باش...

یک‌طرفه باش...

 

در بحث «حق و ظهورات» (جلسۀ 3 13 رجب 1436) به تبیین موضوع « یک‌طرفه باش...» می‌پردازیم.

گفتیم غیر از ذات حق که وجود و کمال محض است، تمام مراتب، دوسویه‌اند: وجه‌اللّهی و وجه‌الخلقی. اما تمام انسان‌ها نیز باید در غایت سیرشان یک‌سویه شوند، یعنی در یک سو فعلیت بگیرند. البته تعین، هیچ گاه از بین نمی‌رود و انسان در آن غایت نیز خود را می‌بیند؛ منتها آنجا خود را عین ظهور او می‌بیند و نه چیز دیگر.

اکنون می‌خواهیم بدانیم راه یک‌سویه شدن چیست؟

روایت داریم خداوند وقتی عقل را آفرید (یعنی اولین رتبۀ ظهور حق در تعیّن)، آن را به إدبار و إقبال امر کرد و عقل، اطاعت نمود. پس از آن نیز جهل را امر کرد؛ اما جهل، إدبار کرد و دیگر برای إقبال برنگشت.[1]

عقل، 75 لشکر دارد که در درون انسان سرشته شده و همان ظهور وجود و سوی وجه‌اللّهی در اوست. اما این لشکر در سیر نزول، نقطه‌مقابل هم می‌پذیرد و 75 لشکر جهل به اقتضای سوی وجه‌الخلقی انسان، نمود پیدا می‌کند. إدبار عقل، همان سیر نزول است که ظهور وجود، از وحدت به کثرت آمده؛ پس صعود انسان، باید إقبال عقل باشد تا از کثرت به وحدت برگردد، مثل حرکت از قاعده و دامنۀ مخروط به رأس آن.

إدبار جهل نیز ماندن در تعیّنات و مستقل دیدن آن‌هاست که إقبال ندارد و تعیّن انسان را "أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ"[2] می‌کند.

انسان در إدبار عقل و سیر نزول، مدام تعیّنات را دیده: "من" می‌بینم، "من" می‌شنوم، "من" مادر می‌شوم، "من" پرورش می‌دهم و...؛ و در إقبال عقل و سیر صعود، باید بفهمد که این‌ها همه، تعیّنات اوست. اما اگر در إدبار جهل مانده و تعیّنات را مستقل دیده باشد، همین توهّم استقلال، حجاب او در راه صعود است که برای یک‌سویه شدن، باید آن را کنار بزند. سختی کار هم همین جاست که آنچه را یک عمر مستقل دیده و از آن تأثیر گرفته، باید کنار بزند و ببیند که مستقل نیست.

پس إدبار و إقبال عقل، اتفاقی در گذشته و برای عقلی که همچون هورقلیا و جابلقا و... فقط در کتاب‌ها پیدا می‌شود، نبوده است؛ بلکه هر لحظه در رتبۀ ظهوری تمام انسان‌ها، جریان دارد و نحوۀ وجود آن‌هاست تا یک‌سویه شوند. حتی اولیاء خدا نیز آن‌به‌آن در إقبال و إدبارند؛ مدام به کثرت می‌آیند و به وحدت برمی‌گردند؛ چرا؟ تا او ظهور پیدا کند.

اگر با این نگاه ببینیم، دیگر هیچ إقبال و إدباری ما را خوش و ناخوش نمی‌کند؛ نه در به دست آوردن‌ها خود را گم می‌کنیم و نه در از دست دادن‌ها خود را می‌بازیم؛ بلکه در تمام این‌ها، حقّ و وجود را می‌بینیم که می‌خواهد کمالات و زیبایی‌های خود را ظهور دهد. لذا در مقابل خدا، این قدر "خودم خودم" نمی‌کنیم و دستمان را کنار می‌کشیم تا او خودش سهم ما را برایمان بگذارد. اگر این نگاه را درست کنیم، کمترین عمل و عبادتمان اثر دارد. اما بدون این نگاه و بدون نفی استقلال از خود و غیر، نه خودمان می‌توانیم از خودمان راضی باشیم و نه دیگران از ما راضی هستند.

به عنوان مثال، وقتی وجود هیچ کس را مستقل نمی‌بینیم، خود را هادی دیگران نمی‌دانیم که بخواهیم به هر قیمتی شده، به آنچه فکر می‌کنیم درست است، مجبورشان کنیم؛ بلکه برای امر به معروف، حقیقت معروف را که همین نگاه درست است، ظهور می‌دهیم. آن وقت اگر به زبان هم چیزی بگوییم، زیبا و مؤثر است؛ چون از خودِ توهّمی نمی‌گوییم، بلکه ارادۀ حق را ظهور می‌دهیم.

اگر از هر حدّ و تعلق و نگرانی، آزاد و رها باشیم و در هر کم و زیاد، فقط به دنبال وظیفۀ خود برویم، همواره اوست که ظهور پیدا می‌کند در جمالش یا جلالش؛ که هردو قشنگ است. آنجا که توانستیم همه چیز را فقط لله بخواهیم و بکنیم، تولد دیگر ما اتفاق می‌افتد که عبور از کثرت به وحدت است؛ برخلاف تولد اولیه در دنیا، که ورود در عالم کثرت است.

تولد دوم باید آن‌به‌آن در تمام شئون ریز و درشت اتفاق بیفتد و انسان از نفس به حق، از هوٰی به خدا و از "من تو او" به "الله الواحد القهّار" برسد. این تولد است که انسان را به ملکوت اعلی می‌رساند تا از ارث ابلیس که توهّم استقلال است، رها شود. مرز توحید و شرک، همین توهّم در نگاه و بینش است، نه فقط ترک یک فعل. باید ببینیم شیطان چه کرد که در جهل ماند تا خود را بهتر از آدم دید و خدا را نافرمانی کرد؛ دلیلش توهّم خودبینی بود.

امام و انسان کامل هم نمونۀ کامل حق‌بینی و ظهور کل لشکر عقل است. پس اگر امروز امام زمان ما غایب است، یعنی کل لشکر جهل، ظاهر است و مانور دارد. امام، فقط یک شخص نیست؛ بلکه شخصیت و جان تک‌تک ماست که از ما غایب است. امروز حقیقت اخلاق و عرفان در غیبت است؛ اما ما به کم و زیادهای دنیا غصه می‌خوریم و در إقبال و إدبارها به جای اینکه دنبال ظهور حق باشیم، برای حفظ داشته‌ها و بازیابی از دست رفته‌ها دست و پا می‌زنیم! در حالی که اگر خوب بنگریم، می‌بینیم هرجا تعیّنی را از دست می‌دهیم و چیزی مثل مال و مقام و قدرت را از ما می‌گیرند، حتماً به صلاحمان است و نه تنها بستر فراهمی برای ظهور وجود است و دریچه‌ای به عالم دیگر برایمان باز می‌کند، بلکه با این گرفتن و نداشتن، مسئولیتی از دوشمان برداشته شده و کارمان را راحت کرده است.

 


[1]- الكافی، ج1، ص21.

[2]- سوره اعراف، آیه 176.



نظرات کاربران

//