مالک و سلمان

مالک و سلمان

در جلسهٔ دوم بحث روحیه ولایی، (9 رجب 1438) به تبیین موضوع «مالک و سلمان» می‌پردازیم.

بحث را با روایتی از پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) شروع کردیم که اثر خاص ولایت هر امام را در ملاقات خدا بیان می‌کرد. از ولایت حضرت علی(علیه‌السلام) گفتیم؛ ولایتی که در هستی به نحو اتمّ و اکمل ظهور پیدا کرده و شرط رابطۀ وجودی با هر امام، شناخت این ولایت و پذیرش و روبه‌رو شدن با آن است. دیدیم که ولایت، تنها دوست داشتن یا حتی تبعیت از سیره نیست؛ بلکه حقیقت آن، تابعیت در تمام مراتب، متناسب با روحیۀ جامع ولی است. به بیان دیگر، پیدا کردن آن روح جزئی است که پیوسته از روح کلی ولی و انسان کامل بر موجود می‌دمد و روح و نفس و بدن او را تدبیر می‌کند.

در یک کلام، ولایت، یافتن مدبّر است. تا وقتی فکر می‌کنم «من» هستم که علی(علیه‌السلام) را دوست دارم و از اخلاق و کارهایش پیروی می‌کنم، اهل ولایت نیستم؛ چون تدبیرات امورم را از خود دیده‌ام و آن روح کلی را نیافته‌ام. حال آنکه «من» هیچ نیستم جز ظهور او؛ و در وراء این ظهور، او کار می‌کند. اوست که «من» را حرکت و نیرو می‌دهد و پیش می‌برد. پس «من» چه‌کاره‌ام؟ کار «من» فقط اختیار در پشت کردن یا رو کردن به اوست که با تدبیر و نیروی او در جهت او پیش روم یا خلاف جهتش.

بنابراین اصل ولایت‌مداری، ترجیح و انتخاب اختیار ولی بر اختیار خود است؛ که اگر حاصل شد، کپی برابر اصل می‌شود. مثل مالک‌اشتر که هرچند از ابتدا به امر ولی در میدان رفته بود و اختیارش هم پیروزی سپاه حق بر باطل بود، آنجا که علی(علیه‌السلام) فرمان برگشت داد، بدون تعلّل، اختیار ولی را پذیرفت و برگشت. در طرف مقابل اگر کسی اختیار خود را برگزیند، حتی اگر از ولی تبعیت کند، ولایت‌مدار نیست و بالأخره یک جا از او روی می‌گرداند؛ مثل خوارج در جنگ صفّین.

حال ببینید ولیّ مالک دربارۀ او چه گفته و در حکم حکومت او بر مصر چگونه برای مردم معرفی‌اش کرده است:

"فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ، لَايَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ وَ لَايَنْكُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ، أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ. فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ؛ فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ، لَا كَلِيلُ الظُّبَةِ وَ لَا نَابِي الضَّرِيبَةِ. فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا؛ فَإِنَّهُ لَايُقْدِمُ وَ لَايُحْجِمُ وَ لَايُؤَخِّرُ وَ لَايُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِي. وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي، لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّكُم."[1]

به راستی یکی از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای خوف نمی‌خوابد، در ساعات وحشت از دشمن نمی‌گریزد و بر بدکاران از آتش سوزان شدیدتر است؛ او مالک‌بن‌حارث برادر مذحج است. پس سخنش را بشنوید و امرش را در آنچه مطابق حقّ است، اطاعت کنید؛ که همانا شمشیری از شمشیرهای خداست که تیزی‌اش کند نمی‌شود و ضربه‌اش از اثر نمی‌افتد. اگر فرمانِ رفتن داد، بروید و اگر گفت بمانید، بمانید؛ که او نه در کاری پیش می‌رود و نه عقب می‌نشیند، مگر به امر من. من او را نسبت به خودم بر شما برگزیدم؛ چون خیرخواه شما و سرسخت با دشمنانتان است.

همین مالک است که در نامه‌ای به عایشه می‌نویسد:

"فَإنَّكِ ظَعِينَةُ رَسُولِ اللهِ(صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) وَ قَدْ أمَرَكِ أنْ تَقَرِّي فِي بَيْتِكِ؛ فَإنْ فَعَلْتِ فَهُوَ خَيْرٌ لَكِ وَ إنْ أبيتِ إلاَّ أنْ تَأخُذِي مِنْسَأتَكِ وَ تَلْقَي جِلْبَابَكِ وَ تُبْدِي لِلنَّاسِ شُعَيْرَاتِكِ، قَاتَلْتُكِ حَتَّى أرُدّكِ إلَى بَيْتِكِ وَ الْمَوْضِعِ الَّذِي يَرْضَاهُ لَكِ رَبِّكِ."[2]

همانا تو همسر رسول‌خدا(صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) هستى که به تو امر كرده در خانه‌ات بمانى. پس اگر چنين كنى، برایت بهتر است. اما اگر سر باز زنى و در بین مردم راه بیفتی و غوغا به پا کنی، با تو مى‏جنگم تا تو را به خانه‌ات و جایگاهى كه پروردگارت به آن راضی است، برگردانم.

ببینید؛ این، ولایت است و مالک، مظهر ولایت که این‌ها اوصافش است. واقعاً ما چقدر ولایت‌مداریم؟ همه، نماز و روزه و حجّ و... داریم؛ اما هیچ‌کدام نماز دیگری را از نماز خود بهتر نمی‌دانیم. حق هم داریم؛ چون خاستگاه تمام این نمازها «من» است! اما بالأخره تا کی؟ نمی‌خواهیم برای تعجیل در ظهور امام کاری کنیم؟! زیاد پیش می‌آید که سلیقۀ خود را بر سلیقۀ آن‌که ولایتش را پذیرفته‌ایم، ترجیح می‌دهیم و نظر خود را إعمال می‌کنیم. پس چگونه منتظر امامیم؟!

یکی دیگر از مظاهر ولایت حضرت علی(علیه‌السلام) سلمان‌فارسی بود که در زمان خلیفۀ دوم، والی مداین شده بود. حضرت نیز او را برای این مقام تأیید کرده و او پذیرفته بود. این هم از نشانه‌های ولایت‌مداری است که به فرمان ولی، عامل حکومت غاصب باشد. چه‌بسا اگر ما بودیم، می‌گفتیم: «مولاجان، فدایتان شوم، حرفتان درست؛ اما جای من نیستید که ببینید! در این شرایط نمی‌کشم؛ نمی‌شود جایم را عوض کنید تا پیش خودتان خدمت کنم؟!»

در همان زمان، خلیفه به سلمان نامه‌ای نوشت و سلمان پاسخ داد[3]:

"فَإِنَّهُ أَتَانِي مِنْكَ كِتَابٌ يَا عُمَرُ تُؤَنِّبُنِي وَ تُعَيِّرُنِي وَ تَذْكُرُ فِيهِ أَنَّكَ بَعَثْتَنِي أَمِيراً عَلَى أَهْلِ الْمَدَائِنِ وَ أَمَرْتَنِي أَنْ أَقُصَّ أَثَرَ حُذَيْفَةَ وَ أَسْتَقْصِيَ أَيَّامَ أَعْمَالِهِ وَ سِيَرِهِ ثُمَّ أُعْلِمَكَ قَبِيحَهَا وَ قَدْ نَهَانِيَ اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ يَا عُمَرُ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ... وَ مَا كُنْتُ لِأَعْصِيَ اللَّهَ فِي أَثَرِ حُذَيْفَةَ وَ أُطِيعَكَ."

همانا نامه‌ای از تو به من رسید که در آن توبیخ و سرزنشم کردی و تذکر دادی که تو مرا حاکم مداین کرده‌ای؛ دستور دادی که دنباله‌رو حذیفه (حاکم قبلی) باشم و روش حکومت او را در پیش گیرم. حال آنکه خداوند در قرآن، مرا از این کار نهی فرموده... و من برای اطاعت تو، خدا را نافرمانی نمی‌کنم.

"أَمَّا مَا ذَكَرْتَ أَنِّي أَقْبَلْتُ عَلَى سَفِّ الْخُوصِ وَ أَكْلِ الشَّعِيرِ، فَمَا هُمَا مِمَّا يُعَيَّرُ بِهِ مُؤْمِنٌ وَ يُؤَنَّبُ عَلَيْهِ. وَ ايْمُ اللَّهِ يَا عُمَرُ، لَأَكْلُ الشَّعِيرِ وَ سَفُّ الْخُوصِ وَ الإسْتِغْنَاءُ عَنْ رَفِيعِ الْمَطْعَمِ وَ الْمَشْرَبِ وَ عَنْ غَصْبِ مُؤْمِنٍ حَقَّهُ وَ ادِّعَاءِ مَا لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ، أَفْضَلُ وَ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى. وَ لَقَدْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) إِذَا أَصَابَ الشَّعِيرَ أَكَلَ وَ فَرِحَ وَ لَمْ يُسْخِطْهُ. وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ إِعْطَائِي؛ فَإِنِّي قَدَّمْتُهُ لِيَوْمِ فَاقَتِي وَ حَاجَتِي."

اما اینکه گفتی من حصیر می‌بافم و نان جو می‌خورم؛ پس این دو، چیزی نیست که بندۀ مؤمن برایش سرزنش شود. به خدا سوگند، خوردن نان جو، حصیربافی، بی‌نیازی از خوراک عالی و بی‌نیازی از غصب حقّ مؤمنان و ادعای آنچه حقّ ما نیست، نزد خدا برتر و محبوب‌تر و به تقوا نزدیک‌تر است. چنان‌که رسول‌خدا(صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) نیز وقتی نان جو می‌رسید، می‌خورد و شاد بود و غضب نمی‌کرد. آن هم که گفتی چرا این‌قدر می‌بخشم؛ آن‌ها را برای روز نیازم پیش می‌فرستم.

معلوم است! خلیفه به او اموال و امکانات داده بود و اکنون اعتراض داشت که چرا همه را می‌بخشد و خودش زندگی معمولی دارد. به عبارت دیگر می‌گفت سلمان با این عملکرد، شأن حکومت را زیر پا می‌گذارد. مثل خیلی از ما که با تغییر موقعیت، فکر می‌کنیم باید روحیه‌مان عوض شود؛ اگرچه نماز و عبادتمان سر جایش است. اما سلمان پاسخ داد: «به خدا سوگند، به اینکه غذا چه باشد، نظر ندارم. همین که از گلو پایین رود و برای بندگی حق، توانم دهد، کافی است؛ چه فرق دارد که آرد گندم با مغز گوسفند باشد یا جو به تنهایی!»

"أَمَّا قَوْلُكَ إِنِّي ضَعَّفْتُ سُلْطَانَ اللَّهِ وَ أَوْهَنْتُهُ وَ أَذْلَلْتُ نَفْسِي وَ امْتَهَنْتُهَا حَتَّى جَهِلَ أَهْلُ الْمَدَائِنِ إِمَارَتِي وَ اتَّخَذُونِي جِسْراً يَمْشُونَ فَوْقِي وَ يَحْمِلُونَ عَلَيَّ ثِقْلَ حَمُولَتِهِمْ وَ زَعَمْتَ أَنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُوهِنُ سُلْطَانَ اللَّهِ وَ يُذِلُّهُ؛ فَاعْلَمْ أَنَّ التَّذَلُّلَ فِي طَاعَةِ اللَّهِ، أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ التَّعَزُّزِ فِي مَعْصِيَتِهِ. وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) يَتَأَلَّفُ النَّاسَ وَ يَتَقَرَّبُ مِنْهُمْ وَ يَتَقَرَّبُونَ مِنْهُ فِي نُبُوَّتِهِ وَ سُلْطَانِهِ، حَتَّى كَأَنَّهُ بَعْضُهُمْ فِي الدُّنُوِّ مِنْهُمْ. وَ قَدْ كَانَ يَأْكُلُ الْجَشِبَ وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ كَانَ النَّاسُ عِنْدَهُ قُرَشِيُّهُمْ وَ عَرَبِيُّهُمْ وَ أَبْيَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ سَوَاءً فِي الدِّينِ..."

اما اینکه گفتی من سلطنت خدا را تضعیف می‌کنم و به وهن می‌کشانم و نفس خود را خوار می‌کنم تا جایی که اهل مداین، فرمانروایی‌ام را از یاد می‌برند و مرا پلی می‌گیرند که رویم راه می‌روند و سنگینی بارشان را بر من می‌اندازند؛ و گمان کردی که این، توهین به سلطنت خداست و آن را سبک می‌کند! پس بدان همانا کوچک شدن در طاعت خدا نزد من محبوب‌تر است عزت یافتن در معصیت او. می‌دانم رسول‌خدا(صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) نیز در نبوّت و سلطنتش چنان به مردم نزدیک می‌شد و با آن‌ها انس می‌گرفت که گویی یکی از آن‌هاست. او هم غذای سخت می‌خورد و لباس خشن می‌پوشید و تمام مردم از هر قوم و قبیله و به هر رنگ و زبان، در امر دین نزد او یکسان بودند.

سلمان با مردم می‌جوشید و نشست و برخاست می‌کرد؛ نه اینکه آن‌قدر برای خود و مقامش شأن و تیپ خاص قایل شود که کسی جرئت نکند طرف او بیاید. همۀ اولیاء خدا همین‌اند و آن‌قدر پایین می‌آیند که اهل ظاهر می‌گویند این‌ها چه برتری‌ای دارند که بخواهیم اطاعتشان کنیم؟!

"فَكَيْفَ يَا عُمَرُ، حَالُ مَنْ وَلِيَ الْأُمَّةَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ(صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) وَ إِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ يَقُولُ: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لايُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[4]..."

پس ای عمر، چگونه است حال کسی که پس از رسول‌خدا(صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) ولایت امت را به دست گرفته؟! حال آنکه شنیدم خداوند می‌فرماید: «آن دار آخرت را برای کسانی قرار می‌دهیم که برتری‌جویی و فساد در زمین نمی‌کنند و عاقبت از آنِ متقین است.»

آری؛ این سلمان ولایت‌مدار است که "مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ"[5] می‌شود. تا جایی که برای کفن و دفن او خود حضرت حاضر شدند و کارها را انجام دادند[6]. همچنین نقل است که بر کفن یا قبر او شعری به این مضمون نوشتند: «بر کریم وارد شدم، بدون توشه‌ای از نیکی‌ها و قلب سلیم؛ که با توشه وارد شدن بر کریم، زشت‌ترین کار است.»[7]

 


[1]- نهج‌البلاغه، نامۀ 38.

[2]- بحارالأنوار، ج32، ص138.

[3]- الإحتجاج على أهل اللجاج، ج1، صص131-132.

[4]- سورۀ قصص، آیۀ 83.

[5]- الكافي، ج1، ص401.

[6]- بحارالأنوار، ج22، ص380.

[7]- زادالمعاد، مفتاح‌الجنان، ص575.

 



نظرات کاربران

//