شرح فرازی از مناجات شعبانیه
(خلاصه جلسه پنجم)
(سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر تبريز، 11 شعبان 1436)
ظلم به خود
دیدیم که سلوک توحید، از نفی خودی آغاز میشود؛ يعنی: "اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ"[1].
درواقع پیش از هر حرکتی باید از خواب غفلت، بیدار شد؛ و یقظه و بیداری، آنجاست که انسان میبیند هرچه تاکنون میکرده، در خواب بوده و عینیت نداشته، چون خود را فاعل میدیده است. حال آنکه در عالمی که حقّ است و ظهوراتش، "خود"ی وجود ندارد که بخواهد فاعل مستقل باشد. این یقظه یعنی نفی شأن و شئون و "من"های ساختگی؛ که صفحۀ نفس را از کدورت و آلودگی کثرت بی لحاظ وحدت، پاک میکند. این همان تولد ثانوی است که حضرت عیسی میفرماید: هرکس دوبار متولد نشود، به ملکوت آسمانها نمیرسد[2].
این بیداری، آنی است و در لحظه اتفاق میافتد؛ اما رفتن و رسیدنش، تدریجی است و نیاز به زمان دارد. البته فرد پس از بیداری، زندگی طبیعی را کنار نمیگذارد و دنیا را ترک نمیکند؛ فقط "خود" را کنار میکشد. لذا تمام جلوات ماده و دنیا که تا دیروز برایش مذموم بود، چون تحت حاکمیت جسم و امیال دانی به آنها میپرداخت، امروز برایش زیبا و ممدوح میشود، چون همه را در حاکمیت روح درمیآورد. همه چیز، آیات خداست و خدا را نشان میدهد؛ او نیز در همه چیز، دنبال خدا میگردد و به همه چیز، جهت خدایی میدهد.
بر این اساس، اصل برنامۀ انبیاء نیز یقظه و یافتن حقیقت نفس بوده است.
"سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ..."[3]
آیات خود را در آفاق و در نفسهایشان نشان میدهیم، تا روشن شود که او حقّ است.
اما اگر کسی با این آیات، نفس خود را نشناسد و درنیابد که هستی ظهور حقّ است و بس، جز ظلمت نمیگیرد.
خداوند، خود میفرماید:
"وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً."[4]
و از قرآن، آنچه را شفا و رحمت برای مؤمنان بود، نازل کردیم؛ در حالی که ظالمان را جز خسارت و زیان نمیافزاید.
و این ظالمان، نه کفّار و مشرکاناند که آنها اصلاً کاری به قرآن ندارند؛ بلکه مؤمنین بیمعرفت یا با معرفت ضعیف هستند که رابطۀ خود با خدا را نمیشناسند. همان کسانی که در آیۀ بعد معرفی میشوند:
"وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً."[5]
و چون بر انسان، نعمت دادیم، روی میگرداند و متکبّرانه دور میشود؛ و چون شرّی به او رسد، مأیوس میگردد.
یعنی همین که از نعمت مادی یا معنوی ما بهرهمند شد، یادش میرود که دهنده، ما بودیم و ما عامل تأثیر و بقای آن هستیم؛ لذا بادی به غبغب میاندازد که: "منم"! اما همین که صدمهای خورد، بادش میخوابد و افسرده میشود.
و به راستی همین که منعِم را یادش رفت و خود را مالک و صاحب امور و عامل پدیدهها دید، بر مَرکب توهّمی سوار میشود که هر کار غلطی از آن برمیآید. لذا با این مَرکب به هرجا برسد، جز ظلمت و جهنّم نیست.
اینجاست که خداوند در آیۀ بعد میفرماید:
"قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبيلاً."[6]
بگو: هرکس بر شاکلۀ خود عمل میکند؛ پس پروردگارتان بهتر میداند چه کسی هدایتیافتهتر است.
یعنی بنا نیست صورت عمل، به ما نتیجه دهد؛ مهم شخصیت، نیت و انگیزهای است که عمل از آن برمیآید. در هر عمل، مقدار توجه نفس به روح که کمال مطلق و منسوب به حق است، نتیجه میدهد، نه صرفاً ظاهر عمل. ظالم، کسی است که عمل بی شاکله دارد؛ یعنی کمّیت در عمل بدون کیفیت در عامل و عروج نفس. او "خود" را فاعل مستقل میبیند و نفسش به جای حرکت در تعین کمالات و افاضات روح، در جهت خواستههای ماده و جلوات شهوت و غضب حرکت میکند. لذا اگرچه کوهی از عمل داشته باشد، "هَباءً مَنْثُوراً"[7] است و ثمر ندارد.
[1]- سوره علق، آیه 1.
[2]- تفسیر المحیط الاعظم و البحر الخضم، سیدحیدر آملی، ج6، ص133.
[3]- سوره فصّلت، آیه 53.
[4]- سوره إسراء، آیه 82.
[5]- سوره إسراء، آیه 83.
[6]- سوره إسراء، آیه 84.
[7]- اشاره به آیه 23، سوره فرقان.
نظرات کاربران