شرح فرازی از مناجات شعبانیه
(خلاصه جلسه اول)
(سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر میانه، 7 شعبان 1436)
یک نظر، از خواب تا بیداری
مناجات شعبانیه، از ادعیهای است که تمام ائمه(علیهمالسلام) به آن اهتمام داشتهاند و سفارش کردهاند ما نیز آن را وقتی حال مناسب دعا داریم، بخوانیم؛ که نه، تکتک عباراتش را در جان خود پیدا کنیم. حتی اگر بتوانیم سالی یک بار با توجه، این مناجات را بخوانیم و سلوک کنیم، به قدر یک عمر عروج کردهایم.
در قسمتی از مناجات آمده است:
"إِلَهِی قَدْ جَرْتُ عَلَى نَفْسِی فِی النَّظَرِ لَهَا، فَلَهَا الْوَیلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَهَا."
پروردگارا، من در نظر به نفسم، بر آن ستم کردم؛ پس وای بر آن، اگر مشمول غفرانش نکنی...
و مغفرت یعنی آنکه زمینۀ بالا کشیدنش را فراهم کنی.
قطعاً حضرات(علیهمالسلام) به تعارف، حرف نمیزدند و اگر این گونه گفتهاند، یعنی: انسان در وجود خود، واقعیتی به نام نفس دارد که مقتضی این وَیل است؛ چه معصوم باشد و چه غیرمعصوم.
موضوع هستی، ظهور حقّ است؛ آن هم در موجودی به نام انسان که جامع تمام مراتب خلقت است. انسان، ظهوری از وجود است که در سیر نزول، تمام حقایق وجود را گرفته و تمام اسماء الهی به او تعلیم شده؛ اما بدون فعلیت و تعیّن. در سیر صعود باید آنچه را در درون دارد، تعین و ظهور دهد تا به سوی حق، عروج کند و او را بیابد.
آنکه این سیر را طی میکند، نفس انسان است. درحقیقت، موضوع هستی، نفس انسان است و طبیعت و دین و هرچه خدا آفریده، احکامی است که باید بر این موضوع سوار شود، تا به غایتش برسد. پس اگر این موضوع گم یا فراموش شود، همه هدر میرود. درواقع تمام اسماء الهی، مظهر میخواهند و این مظهریت، در نفس انسان حاصل میشود؛ آنجا که انسان به نفس خود نظر کند و در همه چیز، آن را موضوع ظهور حق قرار دهد.
با این بیان، "قَدْ جَرْتُ عَلَى نَفْسِی فِی النَّظَرِ لَهَا" یعنی: من نظری را که باید به نفسم داشته باشم، نداشتم و بدون آنکه این موضوع را بشناسم، برایش حکم دادم؛ بی آنکه بدانم که هستم، عمر کردم؛ بی آنکه بدانم برای چه آمدهام، نماز خواندم، خوبی کردم و... .
اصل، نگاه انسان به هستیِ خودش است؛ که اگر خود را درست دید، هستی و خدا را نیز خواهد شناخت. این عبارت دعا، بیان یقظه است؛ یعنی: خدایا، من تا کنون خواب بودم و هرچه میکردم، در خواب بود؛ خواب غفلت از نفس، غفلت از خودم؛ و این خواب، مرا بیچاره کرده است!
البته حق از هیچ یک از مراتب ظهورش جدا نیست؛ "...هُوَ مَعَكُمْ أَینَ ما كُنْتُمْ..."[1]. اما هرچه مرتبه پایین بیاید، قید مظهریت بیشتر میشود و "أنا"ها پررنگتر مینماید؛ تا جایی که ناسوت، عالم جهل و غفلت است و نوع ناسوتیان در این خواب، گرفتارند. یعنی "خود" را "خود" میبینند؛ همان که به إنانیت، تعبیر میشود. خودبینی، غلیظترین حجاب است؛ چون نیست را هست دیدن است؛ و این سوء شناخت از بودن، شناخت حق را سخت میکند.
إنانیت درحقیقت، توهّم و سوءتعبیری از مرحلۀ نازل وجود یعنی بُعد ناسوتی و طبیعی است؛ اگرچه ناسوت در رتبۀ خودش، ظهور حق و درواقع لازمۀ ظهور مراتب عالی است. بزرگان گفتهاند: دنیا کفشکن هستی است. کفش، عینیت خارجی دارد و در جای خود لازم است. اما إنانیت، مثل این است که کسی در کفشکن بایستد و کفشها را در آغوش بگیرد، با آنها حرف بزند و توقع اثر داشته باشد؛ حال آنکه کفش، فقط ابزار است و لازمۀ ورود به عرصه. إنانیت یعنی ابزار را به جای وجود گرفتن و بدن و قالب را هستی و کمال دیدن و به آن، استقلال دادن.
ما بارها دیدهایم آن "خود" که برای خود ساختهایم، حقیقت ندارد و وقتی زمان میگذرد، چیزی از آن برایمان نمیماند. مثلاً یک روز خود را در درس و نمره دیدیم و برایش غصه خوردیم؛ اما امروز هیچ چیز از آن در خود پیدا نمیکنیم. یا فرزندی را که یک روز برای داشتنش اشک ریختیم و دعا کردیم و یک روز برای به دنیا آوردن و بزرگ کردنش سختی کشیدیم، امروز در وجودمان پیدایش نمیکنیم. چون در تمام اینها، دنبال سایۀ مرغ دویدهایم، مرغی که در آسمان پرواز میکرده؛ و تمام تیرهایمان را برای شکار سایه هدر دادهایم. معلوم است که چیزی به دست نیاوردهایم!
ما اصل موضوع یعنی نفس را گم کردهایم و لذا هرچه کردهایم، بر باد رفته است! آنچه میماند، تأثیر و تعیّنی است که از این جلوات ناسوتی، به نفس خود دادهایم. باید برگردیم. به یک نفَس هم میتوانیم نفس را پیدا کنیم. البته جبران گذشته، زمان میخواهد و مستلزم فشار است؛ حتی ممکن است به برزخ بکشد. اما آخرش رهایی و لقاء حق است؛ در حالی که اگر نفس را نشناسیم و از دنیا برویم، دیگر راهی نیست.
هدف خلقت، آن است که قیود شکسته شود تا انسان به درک حقیقت حق برسد. اما اگر غیر از این باشد، یعنی قیود را در خود تثبیت کند، از درک حق، دورتر میشود. بر این اساس، مردم چهار دستهاند:
1- کفّار و کسانی که اصلاً کاری به خدا و دین و آخرت ندارند.
2- آنان که موضوع هستی را تشخیص ندادهاند و اگرچه اهل نماز و روزهاند، خوب و بد را با هم دارند؛ چون به خود، استقلال دادهاند و در توهّم، همه چیز را میتوانند با هم جمع کنند.
3- اهل سلوک یعنی کسانی که بیدار شدهاند؛ و تا انسان، اصالت را از تن و ماده نگرفته، خواب است: خوابِ منِ عابد، منِ عالم، منِ مهربان، منِ رئیس، منِ مادر و... . بیداری، آن است که خود را ظهور حق ببیند و به سوی او حرکت کند. قضا و قدَر خدا هم همین است؛ یعنی برای بندگانش همین را خواسته و شرایطش را نیز فراهم کرده است، با ارسال پیامبران، نزول کتابهای آسمانی، إعطای فطرت و عقل در درون انسان و نیز قرار دادن دنیا به عنوان دار ابتلا و انتخاب برای به ظهور رسیدن تمام آنچه به انسان داده است.
4- محبوبان حق یا همان 14معصوم(علیهمالسلام) که به دنیا آمدهاند؛ اما هیچ چیز باعث نشده موضوع نفس را گم یا فراموش کنند. لذا همواره در بیداری، بندگی کردهاند.
بنابراین یقظه و بیداری، نه ترک دنیا و بدن و خور و خواب است، نه گوشهنشینی و ناامیدی، نه خط بطلان کشیدن به ناسوت؛ که ناسوت و جلواتش، همه سکوی پرتاب انسان برای عروج به سوی حقّاند. یقظه یعنی اوج گرفتن از ماده به ورای ماده، آن هم با حفظ کیفیت حیات طبیعی و مادی. چون خداوند فرموده: "...إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً..."[2]؛ خلیفۀ خدا، هنرش آن است که در زمین، مظهر حق میشود و خلافت میکند.
درواقع یقظه، تغییر نگاه است؛ چنانکه در دعا آمده: "فِی النَّظَرِ لَهَا"، یعنی "نظر"م به نفس، غلط بوده. بینش صحیح، آن است که در دنیا باشد و با دنیا نباشد؛ یعنی دنیا را اول و آخرِ خود نبیند، تمام حبّ و بغضش را در محدودۀ تولد تا مرگ، خلاصه نکند و تمام شادی و غم را منحصر در اقبال و ادبار دنیا نداند؛ به طور کلی، هیچ یک از خواص دنیا را باقی نداند. این نگاه، اولین قدم سلوک و وارد شدن در سیر إلی الله است؛ که بدون آن، عبادت هم در منزل "خود" انجام میشود.
[1]- سوره حدید، آیه 4 : او با شماست، هرجا که باشید.
[2]- سوره بقره، آیه 30 : همانا من در زمین، خلیفهای قرار میدهم.
نظرات کاربران