13 محرّم - ماهی گمشده!

ماهی گمشده!

در ادامۀ بحث  «شیطان شناسی» (جلسۀ شصت و یکم، 13 محرّم  1438) به تبیین موضوع «ماهی گمشده!» می‌پردازیم
دانستیم شیطان در آرزوی انبیاء که استقرار دین الهی در زمین برای تربیت خلیفةالله است، القا می‌کند تا این هدف به ظهور نرسد. تمام انبیاء، جلوات انسان کامل بودند و یکی‌یکی آمدند تا هستی برای آمدن انسان کامل، آماده شود. آرزوی همه‌شان این بود که حکومت الهی را برپا کنند؛ اما آن‌ها زمینه‌سازان تشکیل آن حکومت بودند تا خاتم‌الأنبیاء و اوصیائش(علیهم‌السلام) که إکمال دین و اتمام نعمت‌اند، بیایند و حاکم در زمین شوند. پس تاریخ دیروز و امروز و فردا از هم گسسته نیست؛ بلکه از اول، همه آمده‌اند تا زمینۀ دولت کریمۀ مهدوی را فراهم کنند.

همۀ انبیاء آرزو داشتند به این هدف برسند و شیطان در همین آرزویشان القا می‌کرد. آن‌ها هم وقتی به بلای عظیم می‌رسیدند، با ترک اولی می‌فهمیدند که خلیفۀ تامّ خدا اوصیاء پیامبر خاتم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) هستند و این حکومت برای آنان است؛ و تنها با توسل به ولایت آن‌ها بود که به حق برمی‌گشتند. پس ترک اولای انبیاء، برای امور جزئی نبوده، که این اصلاً در شأن آن‌ها نیست؛ بلکه برای خلیفةاللّهی و هدایت مردم بوده است.

حضرت آدم(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) به درخت منهیه نزدیک شد و فقط با تلقّی کلمات توانست راه توبه را پیدا کند[1] که در روایات آمده آن کلمات، نام پنج‌تن آل‌عبا(علیهم‌السلام) بوده است[2]. اما پیامبر اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) چنان اهل سلم و یقین بود و واسطه‌ای تا خدا نداشت که حتی اگر خورشید و ماه را در دو دستش می‌گذاشتند، به درخت منهیه نزدیک نمی‌شد. گفتیم در جریان ذبح اسماعیل، شیطان سه بار برای توجیه حضرت ابراهیم(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) آمد. اما در کربلا، شیطان هرگز جرئت مانور نداشت و امام حسین(علیه‌السلام) حتی اجنّه و فرشتگانی را که برای یاری آمده بودند، نپذیرفت. این‌ها گوشه‌ای از تفاوت انبیاء با پیامبر اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و اهل‌بیتش(علیهم‌السلام) است. اما این تفاوت، نسبت به انسان‌های کامل است و ذره‌ای از شأن عالی‌رتبۀ آن انبیاء نزد ما کم نمی‌کند.

در این بحث از حضرت ابراهیم، سلیمان و یوسف(علی‌نبیّناوآله‌وعلیهم‌السلام) گفتیم و به حضرت موسی(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) رسیدیم. دیدیم ایشان مقام عالی و کرامات بسیاری داشت؛ اما شیطان سراغ او نیز رفت. آن حضرت پس از ماجرای کشتن مرد قبطی که با یکی از افراد بنی‌اسرائیل می‌جنگید، این عمل را از سوی شیطان دانست[3]. چون شیطان می‌خواست موسی قبل از رسیدن به مقام نبوت، با این دسیسه به دست فرعونیان کشته شود. اما خداوند کید او را باطل کرد؛ به این ترتیب که فردی موسی را از تعقیب فرعونیان آگاه نمود و او توانست از شهر خارج شود. آن‌گاه خود را به حضرت شعیب(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) رساند تا به دست او تربیت و برای رسالت، آماده شود و پس از چند سال با پرچم رسالت به سوی فرعون و فرعونیان برگردد.

یکی دیگر از ابتلائات موسی، جریان همراهی با خضر بود. موسی پس از رسیدن به رسالت، وقتی دید آن آرزوی الهی به تحقق نمی‌رسد، از خدا علم لدنّی و ولایی برای درک اسرار طلب کرد. خداوند هم خضر را در مسیر او قرار داد که از مراتب ولایت و آگاه بر باطن امور بود.

حضرت موسی پیامبر و معصوم بود و ولایت تشریعی داشت. پس معلوم می‌شود دنبال چیزی بالاتر از این‌ها بوده که رفیقی با خود برده و به او گفته: «من دست از جستجو برنمی‌دارم تا به به محل برخورد دو دريا برسم، هرچند سال‌ها طول بکشد.»[4] آن‌ها رفتند و رفتند تا به مجمع‌البحرین رسیدند و آنجا ماهی‌ای را که توشۀ راهشان بود، فراموش کردند و آن ماهی، راه خود را گرفت و در دریا روان شد[5]!

آن دو منتظر ماندند؛ اما خضر نیامد و ناچار رفتند. وقتی از آنجا گذشتند، موسی به همراهش گفت: «غذایمان را بیاور، که سخت خسته شده‌ایم.»[6] معلوم نیست آن سفر چقدر طولانی و سخت بوده که توانسته خستگی را بر موسی غالب کند، با آن قوّت و قدرتی که او داشت.اینجا بود که همراه موسی به یاد ماهی افتاد:

"قالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً."[7]

[رفیقش] گفت: «ديدى؟ وقتى در آن صخره مأوا گرفته بوديم، من ماهى را فراموش كردم و شيطان بود که آن را از يادم برد تا فراموشش کنم و [ماهی] به طرز عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت.»

ماهی بیرون آب، زنده نمی‌ماند؛ پس عجیب بودن این ماجرا، آن است که ماهی زنده شده و به آب رفته است! اما چرا شیطان باید آن دو را از این موضوع غافل می‌کرد؟

"قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً."[8]

[موسی] گفت: «این همان بود که جستجویش می‌کردیم»؛ پس از همان راه برگشتند.

گویی آن، همان علامتی بود که باید با آن، خضر را می‌یافتند و شیطان نمی‌خواست آن‌ها به خضر برسند. اما آن‌ها متذکر شدند و وقتی برگشتند، خضر را یافتند. البته در قرآن، نامی از خضر نیامده؛ اما خداوند فرموده که او بنده‌ای از بندگان «ما»ست که مورد رحمت عنداللّهی بوده و علم لدنّی داشته است[9]. همراه موسی نیز به تعبیر قرآن، "فَتا" بود، یعنی جوانمرد. او که یوشع نام داشت، شاگرد خاص و تربیت‌شدۀ موسی بود.

"قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً."[10]

موسی به او [خضر] گفت: آیا از تو پیروی کنم، تا از آنچه آموخته‌ای، به من رشد بیاموزی؟

جالب است که او از خضر، علم نخواست، بلکه رشد خواست؛ و می‌دانست شرط رشد در این مسیر، دنباله‌روی و تبعیت است. اما خضر که مقام بالایی داشت و موسی را می‌شناخت و می‌دانست او زمانی دنبال دیدن خدا بوده، به او گفت: «تو نمی‌توانی بار ولایت را حمل کنی!» کسی می‌تواند اهل ولایت شود، که در فعل و صفت و ذات، فانی در حق شده و جز او نداشته باشد.

اما خداوند برای چه این‌ها را در قرآن آورده است؟ مگر پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) خضر را نمی‌شناسد؟ معلوم است که این مطالب برای ماست. خیلی‌ها بحث کرده‌اند که محل تلاقی دو دریا یعنی مجمع‌البحرین از نظر جغرافیایی کجاست. غافل از اینکه قرآن، کتاب قصه و تاریخ نیست که جزئیات را برای ما بگوید و فهمیدن جای مجمع‌البحرین که قرار بود موسی در آنجا خضر را ببیند، سودی به حال ما ندارد. قرآن، فلسفۀ تاریخ و تاریخ وجود را بیان می‌کند و می‌خواهد حقایق و کلیات را به ما بشناساند، تا بتوانیم خود را در آن بیابیم و حکم جزئیاتمان را پیدا کنیم.

بنا نیست گذشتگان را سرزنش کنیم؛ بلکه ما ردّ پایی در سیر تاریخ داریم و باید ببینیم در کدام خط در حرکتیم. هرچند متأسفانه اغلب نه برای یافتن جای خود تلاش می‌کنیم و نه اگر بیابیم، حاضریم برگردیم و راه درست را برویم. ما آن‌قدر خسته و بی‌نشاطیم و جزئی‌گرایی، کوته‌نگری، اسارت شهوت و غضب و عدم گذشت، چنان وجودمان را له کرده که دیگر حال برگشت و اصلاح نداریم. گویی ما نیز ماهی‌مان را فراموش کرده‌ایم و دنبال نشانه‌های حجت نمی‌گردیم!

فکر می‌کنیم: «این همه راه آمده‌ایم و بندۀ خوبی شده‌ایم؛ چیز دلچسبی هم که گیرمان نیامده؛ پس چه کاری است که این همه سختی بکشیم؟ بگذاریم آقا بیاید؛ خودش همه چیز را درست می‌کند!» غافل از اینکه ماهی از اول هم غذا نبود؛ نشانه‌ای بود برای یافتن حجت. و شاید نشانۀ حجت ما همان ولایت فقیه باشد که نباید از آن دنبال نان و نوا و برآورده شدن امیال شخصی باشیم. چه، حتی امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) هم قرار نیست وقتی آمد، همه چیزِ دنیا را برای ما گل و بلبل کند. او می‌آید تا آخرت را در ما زنده کند و به ما انسانیت دهد تا جانمان آباد شود، آن‌وقت ما دنیا را زنده و آباد کنیم؛ و البته تا رسیدن به آنجا سختی‌های بسیاری در راه است.

هشدار که اگر امروز راه را پیدا نکنیم، فردا هم که حجت بیاید و نشانمان دهد، نمی‌فهمیم و نمی‌توانیم بپذیریم؛ چنان‌که خواهیم گفت عاقبت موسی با خضر به کجا کشید. پس به تاریخ وجودمان که ولایت است، برگردیم و نشانۀ حجت را که در بطن دنیاست، پیدا کنیم و دنبالش برویم؛ که اگر به صدق برویم، حتماً او را می‌یابیم.

آخر چرا امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) را در دیدن، محدود کرده‌ایم؟ مگر آن‌ها که مدام امام زمانشان را می‌دیدند و در کنارش بودند، چه گلی به سر خود و امام زدند؟ باید با حقیقت امام، محشور باشیم و تمام حرکات و سکناتمان را در محضر او ببینیم. وگرنه حتی وقتی بیاید، کلاهمان پس معرکه است! مگر او بیکار است که بنشیند و به تک‌تک ما مشاوره دهد و مشکلاتمان را حل کند؟ فایدۀ امام، همان است که فرموده‌اند: "مَنْ رَآنِي فَقَدْ رَأى الْحَقًّ"[11]؛ پس اگر او را بیابیم، در خانه هم باشیم، سؤالمان را جواب می‌دهد و حقیقت را درک می‌کنیم.

 


[1]- اشاره به آیۀ 37، سورۀ بقره : "فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ...".

[2]- الكافی، ج8، ص305.

[3]- سورۀ قصص، آیات 15 تا 32.

[4]- سورۀ کهف، آیۀ 60 : "وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً".

[5]- سورۀ کهف، آیۀ 61 : "فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً".

[6]- سورۀ کهف، آیۀ 62 : "فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً".

[7]- سورۀ کهف، آیۀ 63.

[8]- سورۀ کهف، آیۀ 64.

[9]- سورۀ کهف، آیۀ 65 : "فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً".

[10]- سورۀ کهف، آیۀ 66.

[11]- بحارالأنوار، ج58، ص235.



نظرات کاربران

//