دوم محرم - شیطان و ابلیس

شیطان و ابلیس

در ادامه بحث  « شیطان شناسی »  (جلسه دوم ، 2 محرم 1437 ) به تبیین « شیطان و ابلیس » می پردازیم.

گفتیم در آیات مربوط به سجدۀ ملائکه و هبوط آدم، دو تعبیر متفاوت شیطان و ابلیس آمده؛ که ابلیس از درگاه الهی رانده شده و شیطان، آدم و حوّا را فریب داده است. در روی زمین و دربارۀ زندگی دنیوی نیز فقط به شیطان اشاره شده، نه ابلیس؛ همان‌طور که در آیات جنت اسماء، آدم آمده و پس از هبوط، فقط سخن از انسان است.

اما متأسفانه ما با قرآن، انس و حرکت درونی نداریم و سطحی و مفهومی با آن برخورد می‌کنیم. ما آدم و ابلیس را اشخاصی می‌دانیم که سرگذشتی در تاریخ داشته‌اند و رفته‌اند؛ و جایگاه خود را نسبت به آنان پیدا نمی‌کنیم.

خداوند در قرآن، ابلیس را به ما شناسانده، خلقت او را ناری معرفی کرده و رابطه‌اش را با خدا و آدم نشان داده. اما هیچ عینیت خارجی از شیطان معرفی نشده است. ابلیس در جریان سجده، کار خود را کرد و بنیان نافرمانی را گذاشت. بعد از بهشت رانده شد و در جنّت اسماء، شیطان بود که به عنوان مسیری جاری در وجود هر انسان، آدم را به نافرمانی کشید. پیامبر اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید:

"إِنَّ الشَّیطَانَ یَجْرِی مِنِ ابْنِ آدَمَ، مَجْرَى الدَّمِ."[1]

همانا شیطان، همچون جریان خون در بنی‌آدم جاری است.

شیطان در قرآن، هم به صورت مفرد و هم جمع آمده و شیاطین جنّی و انسی داریم. اما ابلیس، همه جا مفرد به کار رفته و ماهیتش جنّ است که قبل از انسان خلق شده[2]. خدا برای ابلیس، ذرّیه معرفی می‌کند؛ همان‌گونه که آدم، ذرّیه دارد. اما ذرّیه به چه معناست و ذرّیۀ ابلیس و ذرّیۀ آدم، چه کسانی هستند؟

عموم ما ذرّیه را «فرزندان» معنا می‌کنیم و مثلاً ذرّیۀ آدم را همین موجودات دو دست و دوپا می‌دانیم که ظاهراً انسان‌‌اند. در حالی که ذرّیه به اشخاص جزئی اطلاق نمی‌شود؛ بلکه یک مسیر، فرهنگ و سیستم است. پس ذرّیه، مخصوص آدم و ابلیس است، نه انسان و شیطان. آدمیت، نفخۀ روح الهی و تعلیم اسماء است که در تمام انسان‌ها حتی کافران و مشرکان به ودیعه نهاده شده. اما ذرّیۀ آدم، کسی است که این آدمیت را در دنیا به ظهور رسانده و آیینۀ تمام‌نمای خدا شده؛ نه هر کسی که ظاهر انسانی دارد، ولی آدمیت را در درون خود بارور نکرده است.

این موضوع در مورد ذرّیۀ ابلیس هم صادق است و هرکه فرهنگ ابلیس را در خود محقق کرده باشد، ذرّیۀ ابلیس است. «ذر» یعنی انتشار و پراکندن؛ و ذرّیۀ ابلیس، انتشاری از فرهنگ ابلیس است، یعنی کبر، حسد، خودخواهی و خودبینی. این اوصاف نیز بالقوّه در همۀ انسان‌ها هست و هرکس آن‌ها را به ظهور رساند، تابع مسیر ابلیس است، اگرچه ظاهر انسانی داشته باشد.

خودشناسی یعنی همین که بدانیم هم دوست و هم دشمن، در درون ماست و بیهوده در بیرون نگردیم. هستی فقط آنچه ما می‌بینیم، نیست؛ بلکه شیطانی هست که در درون ما مخفی شده و می‌تواند در خور و خواب و مال و اولاد و همه چیزمان حضور داشته باشد. البته یهود، خرافات زیادی دربارۀ شیطان بافته و در فیلم‌ها و انیمیشن‌های هالیوودی، شیطان را به صورت موجودی با چهرۀ خاص و با شاخ و دم نشان داده؛ اما این، ترفندی است تا ما از آن شکل ظاهری فرار کنیم و از واقعیت شیطان که در درون خودمان است، غافل شویم.

یهود حتی آدم را نیز تحریف کرده و عصمت انبیاء را نفی می‌کند؛ در حالی که آدمیت، مساوی عصمت است و عصمت یعنی کنار گذاشتن شیطان در درون. پس حتی پیامبران هم در درون خود، شیطان دارند؛ "وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ..."[3]. اما آن را به زانو درآورده‌اند و معصوم از شیطان شده‌اند؛ چنان‌که پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: "أسلَمتُ شیطانی بیَدی".

ما نیز باید شیطان خود را تسلیم آدمیت کنیم، تا ذریۀ آدم باشیم. یعنی به جایی برسیم که صفات جهلمان ظهور و بروز نداشته باشد؛ و لازمۀ این امر، شناخت شیطان است، نه فقط لعنت فرستادن بر او! ظاهر ما انسانی است؛ اما می‌شود با یک نگاه، یک حرف، یک سکوت و... درونمان شیطانی شود و آن وقت، نماز هم "وَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ"[4] است.

برای شروع باید موجودیت ابلیس یعنی نوع جن را بشناسیم. لغت‌نامۀ التحقیق، اصل مادۀ "جن" را "تغطیة" یعنی پوشش دانسته و گفته: «جن، مخلوقی در مقابل انسان است که با افراد انسان، مأنوس نیست، از نگاه آنان می‌گریزد و خود را از آنان پوشیده نگه می‌دارد. اجنّه، عقل دارند و مکلّف‌اند، پس موحد و کافر هم دارند؛ به فرمودۀ قرآن: "وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ"[5]

منتها عقل جنّی، جزئی‌نگری و توهّم است و به مخالفت می‌کشاند؛ بر خلاف عقل انسانی که عشق و قلب است و نمی‌گذارد انسان حتی خلاف خواست خدا فکر کند. پس اجنّه هم اگر عقل خود را به دست ابلیس دهند، می‌شوند شیطان؛ اما اگر آن را از دست‌برد ابلیس دور نگه دارند، از بسیاری از انسان‌ها برترند. نمونه‌اش اجنّه‌ای هستند که برای یاری امام حسین(علیه‌السلام) در کربلا آمدند؛ در حالی که انسان‌های شیطان‌صفت، امام را به شهادت رساندند.

پس هستی فقط همان چیزهایی نیست که می‌بینیم. اشکال ما این است که شیطان درون خود را نمی‌شناسیم و در بیرون، دنبالش می‌گردیم؛ همان‌طور که خدا و امام را در بیرون جست‌وجو می‌کنیم. ما شیطنت را در اوصاف دیگران می‌بینیم؛ اما وقتی شرایط فراهم شود، خودمان همان صفات و حتی بدتر از آن‌ها را ظهور می‌دهیم. اگر کسی سرمان فریاد بکشد و ناسزا بگوید، ناراحت می‌شویم؛ اما حقّ خود می‌دانیم که مقابله به مثل کنیم و ما هم فریاد بکشیم و دشنام دهیم. انگار خود را حق می‌پنداریم و او را باطل؛ در حالی که ما هم مثل اوییم، اما از خود بیگانه‌ایم!

سپاه یزید هم خود را حق، و امام را باطل دیدند و به همین دلیل، او را کشتند. کوفیان، عاشقانه امام را خواستند و دعوت کردند؛ اما چون دشمن درونی خود را نشناختند و به او راه دادند، در مقابل دشمن بیرون یعنی زر و زور و تزویر یزید هم تسلیم شدند. وگرنه در بیرون، هیچ کس نمی‌تواند انسان را به سوی شیطنت ببرد، عصبانی و بداخلاق کند یا به شهوت‌رانی، رشوه و سایر گناهان وادارد؛ مگر آنکه او خودش در درون، اجازه دهد.

پس مراقب باشیم. آبشخور تمام نافرمانی‌ها، گناهان و رذایل، شیطانی است که در درون خود ماست، یعنی مسیر ابلیس. ابلیس چه گفت؟ "أَنَا خَیرٌ مِنْهُ"[6]! خدا به شیطان، امر کرده بود بر آدم سجده کند؛ اما او موضوع اصلی را که فرمان خدا بود، کنار گذاشت و به جای اینکه خدا را ببیند، خود را در مقابل آدم دید و آن وقت، معلوم است که دلیلی برای سجده پیدا نکرد! هرچند باز خود را به خدا نسبت داد: "خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ"[7]؛ یعنی خواست خود را حق جلوه دهد!

به همین ترتیب ما نیز اگر در ارتباط با مردم، آن‌ها را مستقل ببینیم و بخواهیم مقابله به مثل کنیم، روحیۀ شیطانی داریم؛ چون موضوع اصلی، ارتباط ما با خداست و ارتباط با دیگران نیز در پرتو همان ارتباط است، نه مستقل. پس اگر همه چیز را جلوات جمال و جلال او ببینیم، رذیله و گناه از ما سر نمی‌زند.

*****

در جلسۀ قبل گفتیم پیامبر اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) از شهادت امام حسین(علیه‌السلام) به مردم خبر داد و همه گریستند. سپس بازگشت و با رنگ پریده و صورت گلگون، دوباره خطبه خواند، در حالی چشمانش پر از اشك بود. فرمود: «ای مردم! همانا من در بین شما كتاب خدا و عترتم را به جا می‌گذارم که ریشۀ جانم، میوۀ دلم و ثمرۀ روحم هستند و هرگز از هم جدا نمی‌شوند، تا در كنار حوض کوثر به من ملحق ‌شوند. البته در این باره از شما چیزی نمی‌خواهم، مگر آنچه را پروردگارم امر کرده، یعنی مودّت به نزدیكان و خاندانم. پس مراقب باشید كه فردا با بغض اهل‌بیتم و در حالی که به آنان ظلم کرده‌اید، مرا در كنار حوض ملاقات نكنید... که تشنه و سیه‌رو رانده خواهید شد!»

نقل است پس از آن، مردم پیوسته قتل حسین(علیه‌السلام) را یاد می‌کردند، او را بزرگ می‌داشتند و در انتظارش بودند![8]

 


[1]- بحارالأنوار، ج60، ص268.

[2]- سوره حجر، آیه 27 : "وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ"؛ و جن را پیش از آن، از آتش سوزان آفریدیم.

[3]- سوره انعام، آیه 112 : و این‌گونه برای هر پیامبر، دشمنی از شیاطین جنّ و انس قرار دادیم.

[4]- سوره ماعون، آیه 4 : وای بر نمازگزاران!

[5]- سوره ذاریات، آیه 56 : و جنّ و انس را نیافریدم، مگر برای اینکه بندگی‌ام کنند.

[6]- سوره اعراف، آیه 12 : من از او بهترم!

[7]- سوره اعراف، آیه 12 : "تو" مرا از آتش آفریدی.

[8]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص18-21.



نظرات کاربران

//