عالین
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ هفدهم، 21 محرم 1437) به تبیین موضوع «عالین» میپردازیم.
از اوصاف ابلیس، تکبر، هبوط، ذأم و دحر را در سورۀ اعراف بیان کردیم. این بار سراغ آیات سورۀ ص میرویم:
"قالَ یا إِبْلیسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالینَ."
خداوند پس از جریان سجده بر آدم، به ابلیس میگوید: چرا سجده نکردی؟ آیا استکبار ورزیدی یا پنداشتی از عالین هستی؟ پس ریشۀ نافرمانی ابلیس، یکی از این دو توهّم است که یا خود را بزرگ میبیند یا فکر میکند از عالین است! از مضمون آیه میتوان نتیجه گرفت که "عالین" استکبار نمیکنند. آنها چه کسانی هستند؟ کسانی که در عین بزرگی هرگز خود را بزرگ نمیبینند و غیر خود را کوچک نمیدانند. پس متکبر نیستند؛ اما کسی که استکبار دارد، خود را از آنها میپندارد. و گفته بودیم عالین، همان چهارده معصوم(علیهمالسلام) هستند که سجده بر آدم نیز به سبب حضور حقیقت نوری آنها در آدم بود.
بزرگ حقیقی، خداست که علوّ او حتی به تصور نمیآید. اما در عین این بزرگی، به همۀ مراتب از جبروت تا ناسوت، وجود داده و ذرهای از هستی را خالی از اسماء نگذاشته است. "هُوَ مَعَكُمْ أَینَ ما كُنْتُمْ"[1]؛ بلکه او با همۀ اشیاء هست، بی آنکه از بزرگیاش کاسته شود. هرکس بخواهد، میتواند او را بخواند و بابش همیشه به روی همگان باز است. عبارات آغازین دعای ابوحمزه و نیز دعای افتتاح، به زیبایی، بزرگی این آغوش مهربان و گسترده را بیان میکند.
صفت علوّ هم مثل کبر، مخصوص حقتعالی است و عالین، کسانی هستند که خدا آنها را به این نام میخواند؛ وگرنه خودشان، خودشان را عالین نمیدانند و بزرگ نمیبینند، لذا دیگران را هم کوچک نمیبینند. ولی ما اگر بزرگ شویم، دیگر چشمِ دیدن کوچکها را نداریم و حتی حقّ حرف زدن، به آنها نمیدهیم. اگر مؤمن باشیم، به خود اجازه میدهیم آن را که ایماش کمتر است، زیر پا له کنیم؛ یا وقتی عالم شویم، نه تنها حرف جاهلان، بلکه اگر کسی حرف عالمانهای به ما بزند، به شخصیتمان برمیخورد، چون فکر میکنیم خودمان میدانیم! کافی است یک پلّه از آنچه هستیم، بالاتر رویم؛ دیگر پایین برایمان جایگاه خود را ندارد، در حالی که خودمان از همان پایین آمدهایم!
این روش هرگز در سیرۀ انبیاء و اولیاء(علیهمالسلام) دیده نمیشود. به عنوان مثال، رسولخدا(صلّیاللهعلیهوآله) با آن بزرگی، وقتی در میان اصحاب مینشستند، کسی که ایشان را نمیشناخت، نمیتوانست تشخیص دهد کداماند. یا حضرت علی(علیهالسلام) وقتی دشمن به صورتشان آب دهان انداخت، او را تحقیر نکردند؛ بلکه برای حفظ شأن او در قبیلهاش جوانمردانه با او جنگیدند. حتی آن قدر پایین آمدند که با مردم همراه شدند و تن به حکَمیت دادند!
امام حسین(علیهالسلام) نیز با یزیدیان جنگیدند، اما نه چون آنان را کوچک میدیدند؛ بلکه چون آنها با خدا میجنگیدند. لذا حتی وقتی شمر روی سینۀ مبارکشان نشسته بود، فرمودند: آیا مرا میشناسی؟ یعنی آن قدر او را بزرگ دیدند و به او اهمیت دادند که خواستند هدایتش کنند!
یاران خاص ائمه(علیهمالسلام) نیز چنین بودند. مالک اشتر، مرد بزرگی بود؛ اما وقتی جاهلی به او ناسزا گفت، او به جای سرزنش آن جاهل، به مسجد رفت و برایش دعا کرد؛ یعنی: خدایا، او هم بندۀ توست؛ کمکش کن بزرگ باشد!
آری؛ انسان بزرگ، تا زمانی بزرگ است که غیر خود را کوچک نبیند و به کوچکیاش تحقیر نکند. چون میداند آنکه او را بزرگ کرده، میتواند شرایطی را فراهم کند که دیگران نیز در چشم بر هم زدنی بزرگ شوند؛ حتی آنان که او کوچکشان میبیند. درواقع او فقط حق میبیند و از خود دیدن و غیر دیدن، آزاد است.
اما سؤال اینجاست: آیا ما به عنوان شیعه و محبّ اهلبیت(علیهمالسلام) پیرو بزرگان خود هستیم؟ آیا نشده خود را از دیگری برتر ببینیم؟ یا خود را جای حق ببینیم و دیگران را تحقیر کنیم؟ آیا نشده که آنچه را داریم، بخواهیم با خودی و تکبّر، به دیگری بدهیم؟ یا آنکه با خودی و تکبر بخواهیم زشتی او را برطرف کنیم؟ آیا این مصادیق جزئی استکبار و استعلا را در خود مییابیم؟ یا آن قدر خود را از عالین پنداشتهایم که این را هم نمیبینیم؟!
انسان بزرگ هم تربیت و امر به معروف و نهی از منکر میکند؛ اما چون طرف مقابل را بزرگ میبیند. ولی امر و نهیِ بیشتر ما با تحقیر، خرد کردن شخصیت و خشونت همراه است، نه با محبت؛ چون خود را بزرگ و دیگران را کوچک میبینیم. در هر میدانی هم همین است؛ موحّدان در مقابل کافران، ثروتمندان در مقابل فقرا یا عالمان در مقابل جاهلان. حتی گاه مراتب علم، یکدیگر را تکفیر میکنند؛ مثلاً اهل فلسفه، فقیه را و عارف، فیلسوف را!
در حالی که خداوند فرموده: "لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى"[2]. یعنی حتی اگر خود را دارا میبینید و دیگری را ندار، بدانید شرایطتان با هم فرق میکند. همه، دو بُعد بزرگی و کوچکی را دارند؛ منتها هرکس در شرایط ظهور یکی از این دو قرار میگیرد. ثروتمند اگر این نگاه را داشته باشد، دست فقیر را هم میگیرد تا کمکش کند و شرایطش را تغییر دهد؛ نه اینکه داراییاش را به رخ او بکشد و در ازای کمک، توقع قدردانی داشته باشد.
به طور کلی هرچه در ناسوت اتفاق میافتد، برای این است که ما با یکدیگر امتحان شویم و اوصاف ابلیسیمان بیرون بریزد تا بتوانیم شیطان را بشناسیم و آب پاکی روی دستش بریزیم. واقعاً بزرگ دیدن خود، سخت است. انسان وقتی فکر میکند و میبیند که با یک تب از توان میافتد، با یک خبر بد، دین و ایمانش میرود، با یک خبر خوش، تعادلش به هم میریزد، با کمترین برخورد بد، عصبانی میشود و از کوره درمیرود و...، خیلی سخت است که باز هم خود را بزرگ ببیند. ولی ما در همین کوچکیها خود را بزرگ دیدهایم! و بنگریم دیگران چقدر بزرگ بودهاند که ما را تحمل کردهاند!
واقعاً کدام شأن ما بزرگی دارد که این قدر بزرگی میفروشیم؟! بزرگ، اوست که در عین علوّ رتبهاش، با تمام مراتب هست. بقیه اگر اظهار علوّ و بزرگی کنند، کوچک میشوند. مثل فرعون که بر دیگران استکبار ورزید و "أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى"[3] گفت؛ اما با خواری به هلاکت رسید و عاقبتش عبرت دیگران شد.
صفت بعدی شیطان در این آیات، "رجیم" است: "قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجیمٌ"[4]. رجیم از ریشۀ "رجم" است؛ به معنی پرت کردن شیئی به سوی شخص یا موضوع معیّن، چه آن شیء سنگ و جماد باشد، چه کلام شدید و خشونتبار و چه امری معنوی مثل قهر و قطع لطف و رحمت[5]؛ یعنی آنچه در رجم شیطان بود.
خداوند ابلیس را با قطع لطف و رحمتش راند. ما نیز اگر در طول زندگی، اوصاف ابلیس را از خود رانده باشیم، در مکّه هم میتوانیم رمی جمرات کنیم و شیطان را با سنگ بزنیم! برعکس اگر اوصاف ابلیسی را در خود بارور کنیم و مثلاً اهل ناسزا و کلام تند و خشن باشیم، خودمان از درگاه حق، رجم و رانده میشویم. آن وقت، دیگر حضور قلب در نماز نداریم، آیات قرآن را نمیفهمیم و...؛ چون از مقام قرب و طاعت الهی تبعید شدهایم. و تمام گناهان زبان، سبب تبعید و رجماند!
صفت بعدی، "لعین" است: "وَ إِنَّ عَلَیكَ لَعْنَتی إِلى یَوْمِ الدِّینِ"[6]. لعن یعنی دور شدن از خیر و عطف شدن به سخط. پس لعن از جانب خدا، دور شدن از رحمت و لطف اوست[7]. آدم در هبوط، از لطف الهی دور شد؛ اما چون در رحمت بود، دوباره توانست لطافت را به دست آورد. ولی ابلیس به دلیل لعن، از رحمت حق هم دور شد و دیگر برنگشت.
هرکس دیگر نیز در مسیر ابلیس برود و مورد لعنت خدا قرار گیرد، از رحمت و لطف او دور میشود؛ و خدا نکند این بلا سر کسی بیاید! انسان بدون اسم "لطیف" نمیتواند آلودگیهای اعتقادی و رگههای خودی را در خود ببیند. باید لطافت داشته باشد تا عمق خودخواهیها، خرافات و توهّماتش را بفهمد. وگرنه نهایتاً گناهان فعلی و صفتی را میبیند و کنار میگذارد؛ اما ریشۀ آلودگی در درونش میماند و یک روز بروز میکند. مثل میوۀ خوش آب و رنگی که ظاهرش سالم است؛ اما زمانی که انسان میخواهد آن را از درخت بچیند، میبیند پوک و فاسد شده و بویش آزاردهنده است.
مثلاً بندهای را در نظر بگیرید که عمری اهل عبادت و رعایت اخلاق بوده، اما برای اینکه پیش دیگران خوب جلوه کند. مدتها بعد در یک اتفاق، چیزی از او سر میزند که با آن اخلاق و عبادتش سازگار نیست و خودش هم میماند که این از کجا آمد! در حالی که اگر با اسم "لطیف" حرکت میکرد، نقصهای درونش را حتی پیش از آنکه در گناه و رذیله ظهور کند، میدید و کنار میگذاشت.
یکی از عوامل این دوری از لطف، لعن است و لعن، برای گناه آگاهانه است. انسان وقتی میداند و گناه میکند، مورد لعن واقع میشود؛ که نتیجهاش طرد است و لذا دیگر نمیتواند حق را تشخیص دهد. پس لعنت، در همین دنیا تحقق پیدا میکند، نه اینکه فقط برای آخرت بماند.
[1]- سوره حدید، آیه 4 : او با شماست، هرجا که باشید.
[2]- سوره بقره، آیه 264.
[3]- سوره نازعات، آیه 24 : من پروردگار برتر شما هستم!
[4]- سوره ص، آیه 77 : فرمود: پس خارج شو؛ همانا تو راندهشدهای!
[5]- التحقیق، ج4، صص74-75.
[6]- سوره ص، آیه 78 : همانا لعنت من بر توست تا روز قیامت.
[7]- التحقیق، ج10، ص202.
نظرات کاربران