24 محرّم - امام نار کیست؟

امام نار کیست؟

در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ  شصت و هفتم ، 24 محرّم  1438) به تبیین موضوع « امام نار کیست؟» می‌پردازیم.

در خطبۀ غدیر به آنجا رسیدیم که پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «اگر من از دنیا رفتم، به اعقابتان برنگردید و به خاطر اسلامتان بر خدا منّت نگذارید!» با این حال، مصادیق تمام این هشدارها در مدت کوتاهی پس از رحلت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) اتفاق افتاد. می‌خواهیم ببینیم چه چیز باعث شد آن مردم با آن همه حسن و فضیلت، به اینجا برسند. چراکه این مسئله، خاص آن‌ها نبود و تک‌تک انسان‌ها، اقتضایش را دارند و ممکن است دچار شوند.

حضرت در ادامۀ خطبه فرمود:

"مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لايُنْصَرُونَ. مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ اللَّهَ وَ أَنَا بَرِيئَانِ مِنْهُمْ! مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُمْ وَ أَنْصَارُهُمْ وَ أَتْبَاعُهُمْ وَ أَشْيَاعُهُمْ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ."

ای گروه مردم، همانا به زودی پس از من امامانی خواهند بود که به آتش دعوت می‌کنند و روز قیامت، هیچ یاری ندارند. ای مردم، همانا خدا و من از آنان بیزاریم! مردم، همانا آنان و یاران و پیروان و دنباله‌روانشان در پست‌ترین مرتبۀ آتش‌اند و هرآینه بد است جایگاه متکبّران!

این، آتش عمیقی است که در عمق جانشان نفوذ می‌کند؛ همان‌گونه که نور الهی تا عمق جان می‌رود. تا آن روز پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)علی(علیه‌السلام) را بارها به مردم معرفی کرده بود. اما نه این‌قدر گسترده و علنی به عنوان امام نور که از جانب خدا برگزیده شده است. چنان‌که از ائمۀ نار، چیزی نگفته بود و آن روز وصف ویژه‌شان را بیان کرد: تکبر، اولین صفتی که از ابلیس گفتیم. داشتن همین وصف بود که آنان را امام نار و محروم از یاری حق و مورد برائت خدا و رسول کرد؛ وگرنه همه‌شان اهل نماز و روزه بودند و ظاهر دین را داشتند.

ریشۀ تکبر، خودبینی و خودخواهی است. پس اگر بخواهیم بشناسیم که کسی در جرگۀ ائمۀ نور است یا ائمۀ نار، باید ببینیم چقدر کارهایش را براساس خودی انجام می‌دهد، نه اینکه چقدر نماز و روزه دارد! همچنین اگر بخواهیم خود را بشناسیم و ببینیم مسیری که در عبادت و اسلاممان می‌رویم، به طرف نور است یا به طرف نار، باید کبر و خودی را در خود بسنجیم. کبر، خود را دیدن است که حتی یک لحظه‌اش توانست تار و پود عبودیت و عبادات شش‌هزارسالۀ ابلیس را بسوزاند.

آن‌که گناه فعلی دارد و کبر ندارد، با تلنگری بیدار می‌شود. اما متکبّر را حتی اگر بی‌گناه باشد، راحت نمی‌شود به راه آورد و نیز عالم و عابد خودبین را. در خودمان نیز بارها دیده‌ایم جایی که پای «من» در میان نبوده، خدا دستمان را گرفته و ما را متوجه اشتباهمان کرده تا جبرانش کنیم. اما جایی که با قدم خودی رفته‌ایم، شکست خورده‌ایم و به نتیجۀ مطلوب وجودمان نرسیده‌ایم. شاید شهوتمان ارضا شده یا از انتقام، لذت نفسانی برده‌ایم و...؛ اما آن لذت برایمان استمرار وجودی نداشته است.

راستی چرا نباید خود را ببینیم؟ چون ما اصلاً خود نداریم! خدا همۀ اسمائش را در جان ما نهاده، اما إنّیت و ذاتش را به ما نداده و فقط خودش خودش است. همان‌گونه که مثلاً دست ما لامسه، قدرت، لطافت و ویژگی‌های زیادی دارد؛ اما خودش نیست و وابسته به ماست. فقط یک خود در هستی است: خدا. البته ما هم وجود خود را درک می‌کنیم و نمی‌توانیم مثل سوفسطاییان بگوییم که نیستیم یا هستی مَجاز داریم. ما هستیم، اما هستیِ وابسته؛ و ظهور حقّیم که ذات حق برایمان وظیفه تعیین کرده است.

پس کمال ما، تنها در درک فقر و نیازمان به اوست. چنان‌که در تاریخ ندیده‌ایم هیچ‌یک از انبیاء صرف‌نظر از ذات الهی، خود را کامل بدانند؛ نه به دلیل علم و ایمانشان، نه قدرت و محبوبیتشان و... . اگر به اینجا برسیم و واقعاً «منِ» خود را حتی در اینکه «من می‌خواهم به کمال برسم» کنار بگذاریم، دیگر شأن «من» و فکر و نظر «من» هم به میان نمی‌آید و همه چیزمان به او برمی‌گردد.

البته او پیوسته با ما و متصل به ماست؛ اما این، دلیل بر آن نیست که ما هم ذات و هستی مستقل داشته باشیم و بعد فکر کنیم مثل اوییم و می‌توانیم گاهی در مقابلش نظر دهیم یا کنارش بایستیم. نزدیکی او به ماست که ما را در مقابلش مغرور می‌کند؛ از بس حضور و ظهورش قوی است و پا به پایمان می‌آید. مثل اینکه دست ما از بس ظهور اراده و قدرتمان در آن قوی است، فکر کند خودش است که کار می‌کند.

با این همه، در مقام حرف و به زبان، ناچاریم «من» بگوییم. اما در نگاه و باورمان نباید «من» شویم و فقرمان را به او از یاد ببریم. متأسفانه اغلب ما با اینکه در اعتقاد می‌دانیم مستقل نیستیم، در میادین، هزار «من» از درونمان سر برمی‌آورد و تکبرمان رو می‌شود. مثلاً چون علممان از کسی بیشتر است، به خود حق می‌دهیم در مقابلش اظهار نظر کنیم و جوابش را بدهیم؛ بعد هم توقع داریم چون نظر داده‌ایم، او بپذیرد و طبق حرف ما عمل کند. یا چون خود را قوی‌تر و سالم‌تر از او می‌بینیم، می‌خواهیم دستش را بگیریم و تربیتش کنیم. یا چون مؤمنیم، از خدا طلب‌کاریم؛ چون خوبی کرده‌ایم، از مردم، عزت و احترام می‌خواهیم؛ و چون والدین و همسر، حقوقمان را رعایت نکرده‌اند و بدون اینکه اختیار داشته باشیم، برایمان خلأهایی به وجود آورده‌اند، می‌پنداریم که هر کاری بکنیم، حق داریم! حال آنکه حق، مال خداست.

گفتیم خداوند برای ما وظایفی قرار داده، همان‌گونه که حقوقی گذاشته است. بگذاریم او خودش حقوق را بگیرد؛ وگرنه برای «من» توهمی کار کرده‌ایم؛ که اگر این‌طور نبود و واقعاً از سر احساس مسئولیت کار می‌کردیم، پس از انجام وظیفه، خود را کنار می‌کشیدیم و می‌گفتیم: «شد شد، نشد نشد»! نه اینکه فکر کنیم باید نخود هر آشی شویم و بعد هم از همه متوقع باشیم! اگر کارهایمان با قدم خودی نبود، این همه خرابی به بار نمی‌آورد و اوضاع را خراب‌تر از آنکه هست، نمی‌کرد!

"أَلَا إِنَّهُمْ أَصْحَابُ الصَّحِيفَةِ، فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ فِي صَحِيفَتِهِ. قَالَ: فَذَهَبَ عَلَى النَّاسِ إِلَّا شِرْذِمَةً مِنْهُمْ أَمْرُ الصَّحِيفَةِ."

آگاه باشید، همانا آنان (ائمۀ نار) اصحاب صحیفه‌اند؛ پس هریک از شما در صحیفۀ خود نظر کند! راوی (امام باقر(علیه‌السلام)) می‌فرماید: پس جز گروه اندکی از مردم، بقیه امر صحیفه را از یاد بردند و درنیافتند!

آنجا گروهی بودند که از ابتدا قصد عناد داشتند و پلیدی باطنشان را در صحیفه‌ای مکتوب کردند: اصحاب صحیفه. اما پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) به سایرین هم که مکتوبی نداشتند، فرمود به صفحۀ جانشان بنگرند و ببینند تکبر دارند یا ندارند. اما افسوس که جز اندکی از آن‌ها منظور را نفهمیدند و به درون خود رجوع نکردند.

"قَدْ بَلَّغْتُ مَا أُمِرْتُ بِتَبْلِيغِهِ، حُجَّةً عَلَى كُلِّ حَاضِرٍ وَ غَائِبٍ وَ عَلَى كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْ لَمْ يَشْهَدْ، وُلِدَ أَوْ لَمْ يُولَدْ؛ فَلْيُبَلِّغِ الْحَاضِرُ الْغَائِبَ وَ الْوَالِدُ الْوَلَدَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. وَ سَيَجْعَلُونَهَا مُلْكاً وَ اغْتِصَاباً؛ أَلَا لَعَنَ اللَّهُ الْغَاصِبِينَ وَ الْمُغْتَصِبِينَ؛ وَ عِنْدَهَا سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ!"

به راستی آنچه را مأمور به تبلغیش بودم، رساندم، که حجتی است بر هر حاضر و غایب و هرکس شهادت داد یا نداد و حتی هرکس متولد شده یا هنوز به دنیا نیامده است؛ پس حاضران به غایبان و پدران به فرزندان برسانند، تا روز قیامت. اما به زودی این امر را به پادشاهی تبدیل می‌کنند و آن را غصب می‌نمایند؛ لعنت خدا بر غصب‌کنندگان؛ و آن هنگام به حساب شما می‌رسیم، ای گروه جنّ و انس!

پس به بیان پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) آنان که امر وجودی و انتصابی ولایت را، پادشاهیِ انتخابی کنند و آن را غصب نمایند، از جانب خدا ملعون‌اند. طبق عبارت آخر، نه تنها انسان‌ها، که اجنّه نیز آنجا حضور داشتند و پیامبر فرمود: «این خطبه را حتی به کسانی که هنوز متولد نشده‌اند، ابلاغ کردم.» پس ما نیز مخاطب تمام بندهای این خطبه‌ایم و تکبری که به آن اشاره شده، به نحو اقتضا در همۀ ما هست. اما آیا ما به صحیفۀ خود می‌نگریم؟ آیا یقین داریم که امروز علی(علیه‌السلام) را می‌خواهیم و فردا می‌توانیم مهدی(عجّل‌الله‌فرجه) را بپذیریم؟ آیا می‌دانیم اگر کربلا بودیم، چه می‌کردیم؟ هرچند وقتی جای اصحاب و یاران امام و زنان و دختران را در کربلا نشناسیم و نفهمیم کجا بودند، جای خود را هم نمی‌فهمیم؛ باید در میدانش واقع شویم، تا بدانیم چندمرده حلّاجیم!

"مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَكُنْ يَذَرُكُمْ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ، حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ."

ای مردم، همانا خداوند عزّوجلّ شما را به حال خودتان رها نمی‌کند، تا ناپاک را از پاک، جدا سازد؛ و بر او نیست که شما را بر غیب، آگاه نماید.

ما همه، ظهور حقّیم و او همواره با ظهوراتش است و هرگز آنان را به حال خود رها نمی‌کند. او ما را وابسته به خودش کرده است؛ "وَ لَايُمْكِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُكُومَتِکَ"، مگر در توهّم ذهنی. ولی چون این را درک و باور نمی‌کنیم، استقلال‌بینی و تکبر در ما غوغا می‌کند. جدا کردن پاک از ناپاک هم بر اساس همین نگاه باطنی است که در میادین امتحان سنجیده می‌شود، نه قضاوت‌های ظاهری. چنان‌که عبادت شش‌هزارسالۀ ابلیس، معیار پاکی او نبود و در میدان امتحان، بُعد ناپاک درونش یعنی کبر و خودبینی آشکار شد. مظاهر او نیز همواره چنین بوده‌اند.

"مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ مَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ اللَّهُ مُهْلِكُهَا بِتَكْذِيبِهَا... وَ هَذَا عَلِيٌّ إِمَامُكُمْ وَ وَلِيُّكُمْ."

ای مردمان، همانا هیچ سرزمینی نیست مگر اینکه چون اهلش [حق را] تکذیب کردند، خدا نابودشان کند... و این علی(علیه‌السلام) امام و ولیّ شماست.

گویی ولایت نیز از آن اموری است که تکذیبش هلاکت به دنبال دارد و پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نسبت به آن هشدار داد. آن‌گاه سورۀ حمد را قرائت کرد و فرمود: «این در شأن من و علی و اولادش(علیهم‌السلام) نازل شده است.» زیرا اگر آروده‌اند که تمام قرآن در سورۀ حمد و تمام حمد در بسم‌الله‌اش و تمام آن در حرف باء خلاصه شده، علی(علیه‌السلام) نقطۀ آن باء بسم‌الله است. پس هرکس کمال می‌خواهد، باید دنبال آن کامل برود.

به همۀ ما در رتبه خودمان سرمایۀ کمال داده شده است. ما صاحب سرمایۀ اسلام، ایمان، عبادت و... هستیم و عقل، حکم می‌کند این سرمایه را در بازاری بریزیم که کمترین ضرر و بیشترین سود را دارد. آن بازار، بازار ولایت است که صاحبانش تمام سرمایۀ خود را به سود رسانده‌اند‌ و بازار سوددهی را برای بقیه گشوده‌اند. پس اگر می‌خواهیم که بر خود و تکبر و «من»هایمان غالب شویم، باید هرچه را داریم، به آن بازار ببریم.

ما وقتی جاحت داریم، به پنجره‌فولاد دخیل می‌بندیم. اما اینجا باید «خود»مان دخیلِ حقیقت پنجره‌فولاد شویم تا از خودی رها گردیم. آخر چرا فقط وقتی گیر می‌کنیم، سراغش می‌شویم؟ این، نهایت تکبر نسبت به امام است؛ یعنی: «خیلی جاها خودم می‌توانم از عهدۀ خودم برآیم و حالا که نتوانستم، سراغ شما آمدم!» حال آنکه ما همیشه نیازمند به اوییم و هیچ‌گاه نمی‌توانیم با قدم خودی، گره‌های کوچک و بزرگ را بگشاییم؛ چراکه بی او، حتی با دین و نماز و عبادت «خود» هم نمی‌توانیم قدم از قدم برداریم.

تصور کنید اکنون عزرائیل در مقابلمان بایستد. آیا حاضریم با آسودگی خاطر، فقر تمام خود را که به حقیقت ولایت گره‌ زده‌ایم، به او تقدیم کنیم؟ به هر اندازه که از مرگ بترسیم، یعنی به همان اندازه نتوانسته‌ایم به ولی وصل شویم. شاید در شعار بگوییم: «کاش بمیرم و راحت شوم!» اما اگر واقعاً در آستانۀ مرگ قرار گیریم، می‌ترسیم و این ترس از روی خودی و به دلیل دوری از اولیاءالله است. وگرنه چنانچه سرمایۀ وجودی خود را در بازار ولایت به جریان انداخته بودیم، سود اخروی‌مان تضمین شده بود و یقین داشتیم که پاک از دنیا می‌رویم و به انسان کامل نزدیک می‌شویم؛ لذا دیگر از مرگ نمی‌ترسیدیم. پس اکنون اگر می‌پذیریم که ضرر کرده‌ایم، خود را متهم بدانیم و برای حفظ باقی سرمایه‌مان تلاش و حرکت کنیم.

پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در ادامه، باز از اوصاف دوستان و دشمنان علی(علیه‌السلام) می‌گوید و عاقبتشان را بیان می‌کند که آنان بی‌حساب به بهشت می‌روند و اینان در آتشی وارد می‌شوند که از درون می‌جوشد و صدای وحشتناک شهیق و زفیر از آن برمی‌خیزد. پس اینجا نیز اگر در میادین زندگی خانوادگی و اجتماعی، درونمان از خشم می‌جوشد، اگر با خود و دیگران در جنگیم و نمی‌توانیم حتی با کسی که هم‌فکر ماست، چند روز زندگی کنیم، نشانۀ این است که هنوز همراه ولایت نشده‌ایم؛ وگرنه در بهشت صلح و آرامشی که خاص اهل ولایت است، از هر بیم و اندوهی رها بودیم و درونمان صدایی جز عشق و نشاط نداشت.

چرا این‌قدر در زندگی تشنّج داریم؟ حتی نسبت به فرزندانمان، آرام و لطیف نیستیم. با هرکس اختلاف پیدا کنیم، می‌گوییم: «تقصیر اوست، نه من؛ باید قبول کند که حق با من است»! اما بر فرض هم قبول کند، درون ما به آرامش نمی‌رسد و باز در میدان دیگر، همینیم. آخر ما که مسلمانیم و ادعای ولی‌دوستی داریم، چرا این‌گونه‌ایم؟ حال آنکه حق هر لحظه با ما و با همه است؛ اما ابلیس فقط وسوسه می‌کند. صاحب این راه، خداست که لحظه‌ای نمی‌گذارد خودمان باشیم؛ اما ابلیس، راه‌زن است که ضربه می‌زند و می‌رود. پس اگر لحظه‌ای حق را در خود غایب دیدیم، راحت ننشینیم؛ بلکه بگردیم و پیدایش کنیم تا در دام ابلیس نیفتیم. 



نظرات کاربران

//