طغیان
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ سی و دوم ،27 صفر1437) به تبیین موضوع «طغیان» میپردازیم.
جلوۀ ناسوتی شیطان را به عنوان هوای نفس شناختیم. دانستیم همۀ انسانها بارش علیالإتصال فیض حقتعالی هستند و ازآنجاکه «از کوزه همان برون تراود که در اوست»، در سیر نزول، همه عین زیبایی و کمالاند و طلب حقیقی وجودشان جز خدا و اولیاء او نیست. اما در سیر صعود، اختیار دارند مطلوبِ جانشان را بشناسند و آن زیباییها را ظهور دهند، یا اینکه همان مطلوب را در حدّ آنچه هوای نفسشان اقتضا میکند، یعنی امیال و غرایز، دنبال کنند. اینجاست که انسانها در سیر صعود، بینهایت مراتب دانی و عالی میگیرند؛ چون نفس دارند و نفس، اقتضای این را دارد که هرچه را انسان اختیار کرد، به ظهور و تعین برساند.
در ادامۀ بررسی اوصاف شیطان، به آیۀ 60 سورۀ نساء میرسیم:
"أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً."
آیا ندیدی کسانی را که گمان میکنند به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده، ایمان دارند، اما اراده میکنند حکم و قضاوت را نزد طاغوت ببرند، در حالی که امر شدهاند به آن کفر ورزند؟ شیطان، اراده میکند آنان را به گمراهی دوری بکشاند.
خطاب آیه به کسانی است که گمان میکنند به دین خدا ایمان دارند؛ اما ارادۀ طاغوت میکنند و برخلاف ایمانشان، به شیطان پناه میبرند؛ که نتیجهاش میشود مؤمن گمراه در ضلال بعید که برگشتش بسیار سخت است.
ما هم خیلی راحت فکر میکنیم که مؤمنیم؛ اما در عمل، ارادهمان با عقیدهمان یکی نیست. خیلی اوقات میدانیم کاری درست است؛ اما در انجام آن سست میشویم. خیلی چیزها را قبول داریم، اما به گمان، نه یقین؛ از این رو حکم فعلمان را عقیدهمان نمیدهد و ارادهمان براساس طاغوت و شیطان است؛ اگرچه خدا را انکار نمیکنیم و کافر نیستیم.
ما میخواهیم خوب باشیم، اما چون جامعه نمیپذیرد، نمیتوانیم؛ اهلبیت(علیهمالسلام) را دوست داریم، اما عملمان طبق رضای آنها نیست؛ به خدا معتقدیم، ولی فعلمان طبق هوای نفس است و... . در حالی که آنچه ما را بالا میبرد، ظهور اعتقاداتِ برحق در اراده و عمل است، آن هم با فنای ارادۀ خود در ارادۀ خدا؛ نه اینکه ایمانمان بایگانی شود و با "دلم میخواهد"ها پیش رویم.
آیۀ بعد، این ضلال بعید را بیشتر توضیح میدهد:
"وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً."[1]
چون به آنان گفته شود به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی رسولش بالا بیایید، میبینی منافقان از تو روی میگردانند.
یعنی میخواهند به حکم خدا تبصره بزنند و از شریعت فرار کنند؛ میگویند: سخت است، تنها میشوم، مسخرهام میکنند و هزار توجیه و بهانۀ دیگر. به این ترتیب، همانها که ابتدا گمان میکردند مؤمناند، منافق از آب درمیآیند!
پس ما نیز نمیتوانیم خود را مبرّا بدانیم؛ چون هرکس ممکن است در رتبۀ خود به نحوی دچار نفاق شود: نفاق خُلقی، عملی، اقتصادی، سیاسی و... . فرض کنید با ظاهر مذهبی در حال رانندگی، با اتومبیل دیگری تصادف کردهایم. حال اگر پیاده شویم و با همین ظاهر، پرخاش و بدزبانی کنیم، چه معنایی دارد؟ آیا اگر کسی به ما نسبت نفاق دهد، حق ندارد؟ در حالی که خودمان هم میبینیم نشان از ایمان داریم، اما عملمان چیز دیگری میگوید!
از سوی دیگر هم میدانیم آنها که دوستشان داریم، معصومین(علیهمالسلام) در هیچ میدانی حکم خدا را نه در فعل، نه اخلاق و نه اندیشه، بر زمین نمیگذاشتند و هرگز دنبال منافع شخصی خود نبودند.
میبینید؟ اگر با آیات قرآن انس داشته باشیم، با تکتک واژهها و حتی ترتیبِ آمدنشان، همچون آیینهای زلال، درونمان را به ما نشان میدهند تا خود را خوب بشناسیم.
اما طاغوت؛ "طاغوت" از ریشۀ "طغی" به معنی تجاوز از حدّ است، یعنی افراط و تفریط چه در امور مادی، چه معنوی و در سه حوزۀ فعل، صفت یا اندیشه. طبق آیاتِ "كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغَى. أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى"، علت طغیان آدمی استغناست. استغنا یعنی طلب غنا؛ در حالی که غنا مختص حقتعالی است و هیچ کس جز او غنی نیست. پس در هر زمینهای که فکر کردیم غنی هستیم و در توهّم، غنا را به خود نسبت دادیم، از حدّ خود تجاوز و طغیان کردهایم.
مثل نمازخوانی که چشمِ دیدن دیگران را ندارد و حتی برای هدایت، دلش نمیآید با کاهلنماز بنشیند؛ یا ثروتمندی که فقرا را کوچک میشمارد و به حساب نمیآورد؛ یا صاحب پست و مقامی که زیردستانش را تحقیر میکند. به طور کلی هرکس قدرت، سلامت، مال و... را از خود ببیند و هرچه میخواهد، با آن بکند، طغیان کرده است. حتی اگر مادری باشد که فکر میکند فرزند، مال اوست و هرطور خواست، میتواند تربیتش کند؛ یا کسی باشد که به او ظلم شده و فکر میکند قدرت دارد هرطور خواست، جواب ظالم را بدهد تا دلش خنک شود!
اما حضرت علی(علیهالسلام) وصیت میکند به ابنملجم(علیهاللّعنة) تنها یک ضربه بزنند و حتی از شیری که خودش میخورد، به او بدهند؛ تا طغیان نشود. تازه این در مقابل دشمن است؛ ولی ما حتی با دوست هم هرطور خواستیم، رفتار میکنیم و توقع داریم همه با ما خوب باشند! به این ترتیب همان "أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى"[2] را که فرعون به امتش گفت، ما اگر رئیس هستیم، به کارمندانمان میگوییم، اگر معلمیم به شاگردانمان، اگر مادریم به فرزندانمان و...؛ البته نه به زبان، بلکه با خودبزرگبینی و طغیان در عمل.
ریشۀ این استغنا، ضعف و حقارت درون است. وگرنه آنکه عمق فقر خود را بشناسد، میفهمد وجودش حتماً به یک غنی محض وصل است و با تکیه به او همه چیز دارد؛ لذا دیگر ترس و کمبودی برایش نمیماند که بخواهد طلب غنا کند. حتی اگر بخواهند او را بکشند، نمیترسد؛ چون میداند به "حیّ" لایموت وصل است و آن حیات هرگز پایان نمیپذیرد. شهید هم چون این اتصال را شناخته، همیشه زنده و آثار وجودش جاری است؛ برخلاف سایر اموات.
اما کسی که این اتصال را نیابد و نفهمد با چه غنای محضی در ارتباط است، احساس خلأ میکند و میخواهد خودش به غنا برسد. در حالی که همین ترسِ نداشتن و این طلب نابجا و توهّم غنا، منشأ طغیانش میشود و عاقبتش ضلالت و گمراهی است. ما هرچه را داریم، برای خود میخواهیم و میترسیم از دستشان بدهیم؛ در حالی که همۀ اینها مال حقّاند و خدا آنها را گذاشته تا ما او را ببینیم و به خودش تکیه کنیم، نه به این ابزار.
پس هرچه خود را دارا و بزرگ ببینیم، بیشتر در معرض طغیان و درنتیجه ضلالتیم؛ و این خاصیت نفس است. حتی اگر خود را بزرگ ببینیم برای اینکه نمازشب میخوانیم و خیلیها نمیخوانند؛ یا اگر وقتی فهم و معرفت بالایی به دست آوردیم، نتوانیم اطرافیان را تحمل کنیم! دیگر چه رسد به اینکه در مقامات دنیایی، خود را ببینیم. اینها همه طغیان است؛ چون غفلت کردهایم که اگر هم نمازشبی باشد، توفیقش از خداست و اگر معرفتی داریم، خدا به ما عطا کرده و اگر مال و مقامی به دست آوردهایم، همه از عنایت خدا بوده و وقتی چنین است، دیگر چه جای استغنا و طغیان؟!
اتفاقاً آنکه با درک غنای حقیقی بالا رود، پایینیها را بهتر میبیند. میوههای رسیدۀ بالای درخت، با یک تکان میافتند تا روزیِ زمینیان شوند؛ و «درخت هرچه پربارتر، افتادهتر». اما آنکه خود را بالا ببیند و طغیان کند، از عالم نور و روحانیت محروم میشود و به ظلمت دنیا و هوای نفس سقوط میکند.
خلاصه آنکه طاغوت، مراتب دارد و شیطان از آشکارترین مظاهر آن است. هر شخص یا شیئی نیز که نفس ما را در تعین شخصی و جزئی خودمان بالا ببرد، مصداق طاغوت و شیطان است. مثلاً اینکه باعث شود ثروت، قدرت، علم یا حتی نماز و عبادت خود را به نمایش بگذاریم و برای انگیزههای دنیوی کار کنیم.
[1]- سوره نساء، آیه 61.
[2]- سوره نازعات، آیه 24 : من پروردگار برتر شما هستم!
نظرات کاربران