جنّ و انسان
جلسه سوم «شیطان شناسی» (سوم محرم 1437 ) به تبیین « جنّ و انسان » می پردازیم.
معنای لغوی جن را گفتیم. در ادامه، برخی از شباهتها و تفاوتهای دو نوعِ انسان و جن را بیان میکنیم و سپس نگاهی به معنای واژگان ابلیس و شیطان میاندازیم.
با دقت در آیات قرآن درمییابیم که جنّیان نیز مثل انسانها جنسیت و زاد و ولد دارند[1]، مکلّفاند[2]، مؤمن و کافر و منافق دارند[3] و مرگ و نشور و ثواب و عقاب برایشان مطرح است[4]. جنّیان هم مانند انسان، خلقت مادی دارند و مجرد محض نیستند. اما خلقت آنان لطیف و از جنس نار است؛ بر خلاف انسان که از گل آفریده شده. جنّیان در عین مادی بودن، نامرئیاند و ما نمیتوانیم آنان را ببینیم؛ اما آنها ما را میبینند[5]. در قدرت جسمی بسیار بالاترند؛ اما در قدرت علمی هرگز به انسان نمیرسند. چنانکه فرشتگان از آدم، اسماء را تعلیم دیدند؛ اما ابلیس، سجده نکرد و تعلیم اسماء ندید.
از شواهدی که قدرت مادی جنّیان را نشان میدهد، جریان انتقال تخت ملکۀ سبأ به دستور حضرت سلیمان است. آنجا یکی از جنّیان وعده کرد که در زمان بسیار کوتاهی، تخت را از مسافتی دور به کاخ سلیمان انتقال دهد:
"قالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ..."[6]
تمام انتخاب ابلیس از هستی، خودی و انانیت بود و همان را در ذرّیهاش نشر داد. از این رو عفریت هم خود را برتر میدید و برای اینکه خودی نشان دهد، داوطلب انتقال تخت شد. اما کمال انسان، نه سرعت انتقال در عالم ماده، بلکه سرعت انتقال نوری در معرفت است. انسانهایی که به قدرتهای معنوی رسیدهاند، قدرت تصرف در امور مادی را هم دارند؛ مثل آصفبنبرخیا که حتی سریعتر از عفریت جنّی، تخت را منتقل کرد. اما آنان نیروهای خود را برای قرب به خدا به کار میگیرند. حتی برای هدایت انسانها نیز از باب عقل و معرفت وارد میشوند، نه فقط نشان دادن کرامات مادی.
اما عفریت چیست؟
جنّیان در بین خود، گروهها و مراتب مختلف دارند که یکی از آنها عفریت است. لغتنامۀ التحقیق، اصل مادۀ عفریت را نهایت پستی مادی یا معنوی میداند و مصادیقش را شدت شیطنت و خباثت معرفی میکند. عفریت، کسی است که قوی در حیلهگری و در توهّمات و شیطنت، شدیدتر است. پس انسانی که در توهّم شدیدتر باشد و زود تأثیر بگیرد، تسلیم مکّارترین جن یعنی عفریت شده است. کسی که زود از کوره درمیرود و اگر به او چپ نگاه کنند، بدون تأمل عصبانی میشود و برخورد سریع دارد، تسلیم عفریت است و توهّم در او به سرعت کار میکند.
بسیار میبینیم که یک برخورد کوتاه، یک تصادف ساده یا رانندگی بد، سریعاً به ناسزاگویی و دعوا میکشد. البته بعد از دعوا هم شیطان را لعن میکنیم؛ اما غافلیم که روحیۀ شیطانی در خود ماست. ما با این برخوردهای سریع بدون تفکر، قبل از اینکه به دیگران آسیب بزنیم، شخصیت خودمان را از وجه آدمیت خارج میکنیم و شیطنت را به ظهور میرسانیم؛ فردا هم به شکلی محشور خواهیم شد که خودمان تحملش را نداریم.
بیشتر ما خوب و بد را بر اساس توهّم خود تعریف میکنیم. لذا تا چیزی به مذاقمان خوش نیاید، به سرعت آن را ابراز میکنیم؛ حتی اگر از نظر شرع و عقل، ایرادی نداشته باشد. مثلاً اگر عروس ما غذای بینمک بپزد، تحمل نداریم او را قضاوت نکنیم و هرطور شده، آشپزی خوب خود و آشپزی بد او را به رخش میکشیم! یا با دیدن کوچکترین دروغی از همسر، او را خائن میبینیم و در موردش حکم صادر میکنیم؛ با اینکه خود، بارها دروغ گفتهایم!
ما صبح تا شب با توهّم زندگی میکنیم، نه حقیقت؛ و وقتی کارمان به دلیل همین توهّمات گره خورد، باز دست به دامن فالبینها میشویم؛ در حالی که سحر و کهانت و فالبینی هم از عفریت است و شرع از آن نهی کرده است.
اولین قدم در شناسایی ابلیس، شناخت معنای لغوی آن است. ابلیس از ریشۀ «ابلاس» به معنی یأس و ناامیدی شدید است. ابلیس از رحمت خدا مأیوس است؛ اما نه اینکه خدا او را ذاتاً مأیوس آفریده باشد؛ بلکه این یأس از سوء عمل خودش نشئت میگیرد و حزن شدید هم به دنبال دارد. خدا میخواست ملائکه و ابلیس با سجده بر آدم، به ظهور زیبایی برسند و ملائکه پذیرفتند؛ اما ابلیس، نافرمانی کرد و وقتی زشتی خود را دید، به جای اینکه به خدا پناه برد، ناامید شد و به همین سبب به فکر توبه و جبران هم نیفتاد.
ما هم فرهنگ ابلیس را پذیرفتهایم، اگر با دیدن زشتی و رذایل خود ناامید شویم و این ناامیدی، ما را سست کند، نشاط و قوّتمان را بگیرد و نگذارد کاری کنیم که آن زشتی از وجودمان پاک شود. بارها دیدهایم وقتی در برخورد با بیماریهای جسمی یا روحی یا کمبودهای مادی، ناامید و تسلیم وضع موجود میشویم، اوضاع بدتر میشود. به همین دلیل، ثابت شده حفظ روحیه و تلقین مثبت برای درمان نقصهای روحی و جسمی، ضروری است.
در هستی، هیچ بنبست و درد بیدرمانی برای انسان وجود ندارد و اگر او تسلیم میشود و از پا میافتد، به دلیل حزنی است که از ناامیدی ناشی میشود، نه از شرایط دشوار. در هر راهی شکست بخوریم، هزار راه دیگر برای رفتن هست. راههای رسیدن به خدا، به قدر نفسهای ماست. پس چرا زود افسرده میشویم؟ بدانیم هر ناامیدی، افسردگی یا «حوصله ندارم» از ابلیس است و در آدمیت، بینشاطی و «نمیتوانم» نیست.
از این رو بدترین گناه کبیره، ناامیدی از رحمت الهی است. در روز قیامت هم عذابی بدتر از عذاب فرد مأیوس، وجود ندارد. زیرا عذاب او نه از جنس سوختن در آتش، بلکه حسرت و تأسف است: "أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللَّهِ..."[7]! جنبالله، همان اسماء الهی و آدمیت است. اگر تسلیم ابلیس شویم، او ما را از به فعلیت رساندن آدمیت، مأیوس میکند؛ لذا قوّت و نشاط خود را از دست میدهیم و فردا بر این کوتاهی حسرت خواهیم خورد. هرچند همین امروز هم اگر فکر کنیم چقدر از انرژیهای آدمیتمان را در این توهّمات و یأسها هدر دادهایم، غرق حسرت میشویم. پس چه کنیم؟ چاره، یک نگاه درست به خود و هستی، شناخت درست شیطان و یک عزم راسخ است.
اما به واژۀ "شیطان" میرسیم. اصل مادۀ شیطان، برگشتن از حق و ترک استقامت است. یعنی درون، به گونهای شود که حق به مذاقش خوش نیاید؛ بفهمد حقّ است و بپذیرد، اما میلش قبول نکند و بگوید سخت است یا منافعش را به خطر میاندازد! لذا مأیوس نمیشود، اما سست میشود و از حق، روی برمیگرداند؛ استقامت نمیورزد و تلاش و فعالیت را رها میکند. و این، صفت ابلیس است. او 6000 سال عبادت کرد، چون طبق میلش بود؛ اما از فرمان سجده بر آدم سرپیچی کرد، چون بر نفسش گران میآمد. آن گاه ناامید شد.
شیطان در همه چیز اعوجاج دارد. یعنی همان دینداری سلیقهای ما، که تا حکم خدا راحت و موافق طبعمان است، اطاعت میکنیم؛ اما اگر با شرایط ما یا با ذوق و سلیقهمان سازگار نباشد، بیخیالش میشویم. یا به محض اینکه ببینیم ماندن در مسیر حق برایمان مشکل میسازد، میلمان به مسیر دیگر منحرف میشود و راهمان را عوض میکنیم. غافل از اینکه اگر مدام راه عوض کنیم، به مقصد نمیرسیم. لذا در قرب حق، استقامت نداریم و گاه در قربیم، گاه در بُعد؛ گاه در طاعت و گاه معصیت، گاه در شکر و گاه شکایت، گاه حبّ و گاه بغض. در هیچ چیز، ثابتقدم نیستیم و همه چیزمان بستگی به شرایط دارد؛ یعنی عبادت درست داریم، با روحیۀ نادرست.
انسان با چنین روحیۀ شیطانی، در صراط حقّ است، اما اعوجاج دارد؛ درنتیجه فردا نیز نمیتواند از عینیت صراط عبور کند. نماز میخواند و در راه حق است؛ جانماز را که میبندد، چشم و دهانش در جایی که حق نیست، کار میکند. او برای تغییر مسیر و انجام کارش دلیل و برهان برحق ندارد و صرفاً به میل درونی عمل میکند. لذا به همین اندازه شیطانی شده است؛ اگرچه خودش باور نداشته باشد و توجیه بیاورد.
بنابراین شیطان با آدمیت، دشمن است و به کسی که از اول خدا و آدمیت را کنار گذاشته و مشرک و کافر شده، کار ندارد. او سراغ بندۀ مطیع خدا میآید تا استقامت را از او بگیرد و او را در مسیر سلوک به اعوجاج اندازد تا گاه به میل خدا و پیامبر زندگی کند و گاه به میل خود و اطرافیانش!
برای اینکه بتوانیم جای شیطان را در درون خود بررسی کنیم، باید عوالم وجودی خود را بشناسیم. ما جامع تمام مراتب خلقت هستیم و عوالم جبروت، ملکوت و ناسوت در ما جمع است. جبروت، نزدیکترین عالم به خدا و اسماء الهی است و تنها حدّش این است که ما ذات مستقل نداریم و ظهوریم؛ ولی خدا واجب ذاتی است. در ملکوت، علاوه بر حدّ بیذاتی، تعین علمی و عینی میگیریم و حدود خارجی هم داریم. در عالم حیوان نیز که اولین رتبۀ ناسوت است، حدود مادی میپذیریم. تا اینکه در مراتب نبات و جماد، مادیت به کلی غالب میشود و قوای روحانی و درک حقیقت انسانی بسیار ضعیف است؛ چنانکه بهرۀ جماد از حیات، فقط این است که رشد میکند.
پس ما، هم به خدا بسیار نزدیکیم و هم از خدا بسیار دور؛ و تمام استعدادهای این عوالم را داریم. اگر بخواهیم مثال بزنیم، دست ما با رتبۀ ناخن، از نفس ناطقه دور است؛ اما با رتبۀ پوست، نزدیک و با گوشت و استخوان، نزدیکتر است. ناخن آنقدر دور است که کوتاه کردنش احساس و درکی ایجاد نمیکند. اما پوست، لطیفتر است و حتی فرو رفتن یک سوزن را هم حس میکند. تا به خون میرسد که ارتباطش با نفس ناطقه حیاتی است و اگر نباشد، دستی نیست!
از دست دادن و مرگ در دنیا، مثل کندن همان ناخن است؛ یعنی کنار رفتن بُعد ضعیف و ظهور بُعد قوی وجود. اما شیطان، ما را اسیر همین بُعد ضعیف میکند و نمیگذارد بالاتر را ببینیم.
[1]- سوره جن، آیه 6 : "وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ..."؛ و مردانی از آدمیان به مردانی از جن، پناه میبردند.
[2]- سوره ذاریات، آیه 56 : "وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّوَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ"؛ و جنّ و انس را جز برای بندگیام نیافریدم.
[3]- سوره جن، آیه 11 : "وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً"؛ برخی از ما صالحاند و برخی جز آن و ما فرقههای گوناگونیم.
[4]- سوره احقاف، آیه 18 : "أُولئِكَ الَّذينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ في أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ"؛ آنان کسانی هستند که قول [عذاب] دربارهشان محقّق شد، در امتهای پیشین از جنّ و انس که رفتند و زیانکار بودند.
[5]- سوره اعراف، آیه 27 : "إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ"؛ همانا او و قبیلهاش از جایی که آنها را نمیبینید، شما را میبینند.
[6]- سوره نمل، آیه 39 : عفریتی از جنّ گفت: «من آن را پیش از آنكه از جای خود برخیزی، برایت میآورم.»
[7]- سوره زمر، آیه 56 : اینکه نفسی بگوید: دریغ بر آن كوتاهی كه دربارۀ خدا كردم!
نظرات کاربران