جدال درونی
جلسه پنجم «شیطان شناسی» (پنجم محرم 1437 ) به تبیین « جدال درونی » می پردازیم.
«چرا این کار را کردم»، «چرا نکردم»، «ایکاش نمیگفتم»، «باید میگفتم» و...؛ همۀ ما در طول روز از این سؤالها و ایکاشها داریم؛ مگر انسانهای کامل که هرچه کنند، آیینۀ تامّ حقّاند و هیچ گاه شکّ و خطا ندارند. مثلاً اگر ببینیم یکی تصادف کرده و در خیابان افتاده، میمانیم که آیا به او کمک بکنیم یا نه؛ چون نگرانیم برای خودمان مشکلی پیش آید. آخرالزّمان، عصر ترکیب و تنوع است و ما در همه چیز حساب و کتاب میکنیم؛ در هر تصمیمگیری حتی برای خرید!
این، مشاجرهای است بین دو بُعد نفس ما. یکی "منِ" برتر یا همان عقل کلی که به ظهور روح و ملکوت عُلیا تمایل دارد و دیگری "منِ دانی" یا توهّم که سود و زیان جزئی را ملاک میگیرد و به ملکوت سِفلی و حیوانیت، گرایش دارد. توهّم، همان قوای شیطانی است که تا بخواهیم خوبی کنیم، ما را وسوسه میکند و از سوابق گذشته و عواقب آینده میترساند. این دو نیرو هر لحظه در درون ما با هم میجنگند، تا وقتی تصمیم خود را بگیریم و یا تسلیم شیطانِ درون شویم یا با "منِ" برتر خود، راه کمال را در پیش گیریم.
در آیات ابتدایی سورۀ مبارکۀ شمس، خداوند به جلوات مختلف ناسوتی همچون خورشید و ماه، سوگند یاد میکند و سپس به نفس انسان، قسم میخورد: "وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها"[1]. توالی این آیات نشان میدهد که نفس در ناسوت تعین پیدا میکند و شیطان هم همین جا با ما کار دارد. الهام فجور هم از مهلت ابلیس است و الهام تقوا از سجدۀ فرشتگان. منتها انسان در زمین و به انتخاب خود باید یکی از این دو را به ظهور برساند و به نفس خود، تعیّن رحمانی یا شیطانی دهد.
در ادامۀ این آیات، خداوند میفرماید: "قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا". فلاّح یعنی کشاورز، کسی است که برای رسیدن به ثمره تلاش میکند. اینجا هم تنها کسی به ثمرۀ انسانیت میرسد، که نفس خود را تزکیه کند. پس قرار نیست خدا به جبر، نفس ما را پاک کند؛ چون این با تعین اختیاری نفس، منافات دارد. خدا در مقابل شیاطین درون ما مسئولیتی ندارد، جز معرفی خود شیطان و مسیر و جلواتش. قوای مقابله با شیطان را هم که اولیاء و ملائکه هستند، برای هدایت و یاری ما فرستاده است تا خودمان حسابمان را با شیطان صاف کنیم.
البته شیطان نه در روح ماست که کمال محض است، نه در بدن ما و نه در دنیا و عالم طبیعت که آن هم آیۀ خداست. خرابیها از نفس زیادهخواه خودمان است. نیازهای طبیعی ما شیطانی نیستند و اگر درست برویم، درست برطرف میشوند. مثلاً وقتی 3ساعت فیلم میبینیم، سر و چشم با دردشان هشدار میدهند که خطا رفتیم و شیطان را وارد کار کردیم. روح نیز هوشیار است و امکان ندارد وقتی سمت گناه میرویم، هشدار ندهد. منتها اگر چندین بار بیتوجهی کنیم، دیگر پیغامش را نمیگیریم.
پس چیزی را به گردن دیگران و دنیا و غذا و... نیندازیم؛ که تا خودمان نخواهیم، هیچ کدام در ما تأثیر نمیگذارند. طغیان، کار خود ماست، کار نفسمان. شخصیت ما که از روح الهی و جسم مادی تشکیل شده، هیچ ایرادی ندارد. اما در ناسوت آمدهایم تا به نفس خود تعین دهیم و بشویم شخصِ شخصیتدار. اینجاست که اگر شخص جزئی ما تحت جاذبۀ شخصیتمان باشد، به سوی کمال میرویم؛ اما اگر شخصیت خود را شخصی، محدود و "مال من" کنیم، محدود و ناقص میشویم و همه چیز را به این دید میبینیم که: "به من چه میرسد"! یعنی با فعل خود که از نگاه غلط به هستی برمیآید، شیطان را خلق میکنیم!
روح ما ظهور حق، و بدن ما فعل اوست و هردو طیّب و طاهرند. اما فعل ما دیگر فعل او نیست، هرچند باز به قدرت اوست؛ و خرابیها در همین فعل ماست. به طور کلی در نظام هستی، همه چیز طاهر است؛ ولی ما میتوانیم به سمت ناپاکی برویم. مثلاً خدا انگور را آفریده، ما را هم آفریده و به ما قدرت و فهم داده؛ حال اگر با فهم جزئی خود از هستی یعنی همان توهّم، انگور را به شراب تبدیل کنیم و بنوشیم، دیگر نباید منتظر باشیم که خدا ما را از شرّ و ناپاکی آن نجات دهد، مگر آنکه توبه و جبران کنیم؛ چون خودمان این شیطنت را برگزیدهایم. غیبت و دروغ و سایر گناهان نیز همه، فعل ما هستند، نه خدا؛ و خودمان باید بخواهیم، تا از وجودمان پاک شوند.
"كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ"[2]؛ قدرتِ همه چیز از خداست؛ به خدمت درآمدن و تأثیرگذاری شرایط هم همین طور. چه آن قدرت و شرایط را در مسیر حق به کار بگیریم و چه در مسیر باطل. اگر خدا به ما قدرت نمیداد، نه درست میرفتیم، نه غلط؛ اما غلط یا درست رفتن، به اختیار خودمان مربوط است. پس خالق فجور ما، خودمان هستیم؛ از این رو خودمان هم باید توبه کنیم و نفس و فعلمان را به سوی حق برگردانیم، تا خدا آثارش را پاک کند. نه اینکه به آنچه میخواهیم و میکنیم، ادامه دهیم و بگوییم: خدایا، تو ببخش! باید از خودی بیرون بیاییم، تا او کار را درست کند.
بنابراین کشمکش درونی انسان است که سبب شیطنت میشود و درواقع با مهلتی که ابلیس از خدا خواسته، انسان قدرت و فرصت خلق شیطان پیدا کرده است. اگر شیطنت تقصیر دنیا و دیگران بود، پس چرا آدم در بهشت فریب خورد؟ آنجا که هیچ تضاد و تنوع دنیایی وجود نداشت! چون انسان، بینهایتطلب است و میل به جاودانگی دارد؛ اما توهّم شیطانی در آدم و حوّا، این میل فطری را محدود و جزئی کرد، تا به وسوسۀ خلود، تن دادند و از امر خدا سر پیچیدند.
این توهّم شیطانی، عامل تمام آرزوهای محدود و دنیایی است؛ حال آنکه انسان، تنها با بینهایت یعنی لقاء حق، راضی میشود. ما از خود هیچ استقلالی نداریم و اگر میخواهیم به غنای حقیقی برسیم، باید فقر إلیالله را درک کنیم. آخر چرا این قدر کوچک شدهایم که فکر میکنیم نیازمان، محبت افرادی مثل خودمان است و اگر درکمان نکنند، احساس خلأ و کمبود میکنیم؟ چقدر دنبال این هستیم که به ما توجه و از ما تعریف کنند؟ حتی اگر برق برود یا یکی از دستگاههای مورد استفادهمان خراب شود، میترسیم چه کنیم! نگران چه هستیم؟ چرا عواطف و استعدادها و انرژیهایمان را در این خوشیها، غصهها، گریهها و خوابهای بیجا هدر میدهیم؟ خب اگر دیگران کمتوجهاند، خودمان به خودمان توجه کنیم، از فرصتها بهره ببریم تا استعدادهای مادی و معنویمان شکوفا شود و آن وقت خدا ما را تحسین کند، نه دیگران.
یکی از جلوات شیطنتِ نفس، هنگامی است که انسان میخواهد انفاق کند. خداوند در آیۀ 268 سورۀ بقره میفرماید:
"الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ."
شیطان به شما وعدۀ فقر میدهد و به فحشا دعوتتان میکند؛ در حالی که خدا وعدۀ مغفرت و فضلش را میدهد و خدا وسعتبخش و داناست.
یکی از شاخصههای مهم ایمان و زیباترین اوصاف انسان، گشادهدستی است. گشادهدستی یعنی بی منّت و بی حساب و کتاب دادن؛ و خدا به خاطر همین صفت در انسان، خیلی از راهها را برای او باز میکند و شیطان را به او میشناساند. البته دل باید باز باشد، تا دست باز شود؛ وگرنه دل تنگنظر، دست را هم میبندد. اینجا هم اگر توهّم شیطانی به میان آید، انسان با خودش درگیر میشود که: از کجا معلوم، او واقعاً مستحق باشد؟ خب برود کار کند! نکند بدعادت شود، شاید بد مصرف کند...؛ و این گونه کمکم اندیشۀ خیر رساندن و درد کمک به محرومان از دلش میرود، بی آنکه بفهمد کار توجیهات شیطانی بوده است.
*****
پس از نامۀ یزید، ولید به همراه مروان، برای بیعت گرفتن از امام حسین(علیهالسلام) خدمت ایشان رفت. از مرگ معاویه خبر داد و بیعت یزید را عرضه کرد. امام فرمود: «بیعت پنهانی نمیشود؛ بگذار هنگامی که مردم آمدند، مرا هم بخواه.» مروان به ولید گفت: «عذرش را نپذیر و حال که بیعت نکرد، گردنش را بزن!» امام، غضبناک رو به مروان فرمود: «ای فرزند زن بدکاره، آیا تو دستور قتل مرا میدهی؟ به خدا دروغ گفتی و پَست شدی!» آن گاه رو به ولید، مناقب اهلبیت(علیهمالسلام) و خصوصیات یزید را متذکر شد و فرمود: «همچون منی با همچون یزیدی بیعت نمیکند؛ اما باز تا صبح، منتظر باشیم!»
مروان چون نمونۀ کامل شیطان انسی شده بود، امام با او نرمی نداشت و تند سخن گفت. اما با ولید که هنوز در کشمکش بود و نفسش شیطان مجسم نشده بود، نرمتر سخن گفت.
آن دو از نزد امام رفتند؛ مروان به ولید گفت: «به حرفم گوش ندادی!» و ولید پاسخ داد: «تو از من کاری خواستی، که دین و دنیایم را نابود میکند! به خدا سوگند، دوست ندارم حتی به قیمت تمام دنیا، حسین را بکُشم! به خدا گمان نکنم کسی با دست آلوده به خون حسین(علیهالسلام) با خدا ملاقات کند، مگر آنکه میزان عملش سبک باشد و خدا به او نظر نکند و عذابی دردناک داشته باشد.»
حال به سخنان ولید و عاقبت او بیندیشید و ببینید چقدر باید بترسیم و مراقب باشیم که شیطان یکباره همه چیزمان را نگیرد![3]
[1]- سوره شمس، آیات 7 و 8.
[2] - سوره نساء، آیه 78.
[3]- اللهوف على قتلى الطفوف، ص22-24.
نظرات کاربران