6 ربیع‌الأول - سخت نگیریم

سخت نگیریم

 

در ادامۀ بحث  «شیطان شناسی» (جلسۀ  هشتاد و هشتم ،6 ربیع 1438) به تبیین موضوع «سخت نگیریم» می‌پردازیم.

از حقیقت ارتباط خود با ائمه(علیهم‌السلام) گفتیم و شاید وجودمان هم چشید و یافت. اما باید بدانیم تا حجاب تعلقات را کنار نزنیم، مشغولیت‌های ریز و درشت زندگی، ما را از توجه به این عالم بازمی‌دارد و نمی‌گذارد به یقین و حضور دائمی برسیم. این را هم نمی‌توانیم بگوییم که اگر خلقت ما مثل ائمه(علیهم‌السلام) بود، ما هم هیچ حجابی نمی‌گرفتیم. زیرا سرنوشت هرکس را خودش تعیین می‌کند، اگرچه با شرایط تکوینی و تشریعی که خداوند قرار داده است و اگرچه خدا از ابتدا می‌داند که هرکس چه سرنوشتی برای خود رقم می‌زند.

همۀ ما به روح کلیِ هستی متصلیم و رابطۀ او با ما هرگز قطع نمی‌شود، حتی با مرگ؛ چراکه او وجود و حقیقت ماست و اگر لحظه‌ای با ما نباشد، ما نیست می‌شویم؛ حال آنکه آنچه پا به عرصۀ وجود گذاشته، هرگز عدم نمی‌گردد. اما این ارتباط از جانب ما ممکن است قطع شود؛ چگونه؟ آنجا که در ناسوت، او را نبینیم و متوهّمانه تکیه‌گاه دیگری بیابیم. یعنی به اختیار خود، از او فاصله بگیریم و بی‌خیالِ خدا و دین و ارزش‌ها شویم.

خداوند اول کار، وجود را به ما داده و آخر و عاقبتمان را دیده. مهم عاقبت است؛ اما در ناسوت است که می‌توانیم مَظهر شویم و آنچه را گرفته‌ایم، باید در این وسط ظهور دهیم. پس تا در ناسوتیم، حتی اگر ارتباطمان با روح هستی قطع شود، می‌توانیم برگردیم. البته وقتی با عناد به شرک و کفر و انکار حق برسیم، قطع کامل است و دیگر خودمان نمی‌خواهیم برگردیم. اما در مراتب پایین‌تر که هنوز وصلیم و فقط فاصله‌مان با او زیاد شده، راه برگشت داریم؛ آن هم از طریق مسیرهایی که خدا گذاشته مثل عفو و توبه، نه با حرف و شعار و... .

متأسفانه ما آن‌قدر تارهای توهّمی به دور خود تنیده‌ایم، که محدود شده‌ایم و آثار وجود از ما ظهور پیدا نمی‌کند. مثل عنکبوت که تمام آسمان و زمین را رها می‌کند و در گوشه‌ای خود را زندانیِ تار می‌سازد؛ یا مثل موشی که از تمام دنیا، سوراخی برمی‌گزیند و از این سوراخ به آن سوراخ می‌رود. زندگی موش و عنکبوت، همان است؛ ولی ما روح انسانی داریم. خداوند برای ما عالمی به وسعت بیکران گذاشته است؛ ولی ما هر شأنی را که در دنیا داریم، تاری می‌کنیم به دور خود، و اسیرش می‌شویم؛ و سوراخی محدود می‌سازیم و در آن زندگی می‌کنیم. کافی است تارها را پاره کنیم و سر از سوراخ‌ها برآوریم تا ببینیم که ارتباط او با ما برقرار است.

روح ما استعداد عوالم برتر را دارد. اما هر حبّ و بغضی که عارفانه، عاشقانه و خالصانه برای خدا نباشد، توهم و اسارت در عالم دانی است. واقعاً ما بلد نیستیم برای خدا، دوست یا دشمن داشته باشیم. اگر داشتیم، از کسی به خاطر توجه یا بی‌توجهی و ظلم یا محبتش خوشحال یا ناراحت نمی‌شدیم و از هیچ‌کس توقعی نداشتیم. مشکل، از دیگران و عالم بیرون نیست. ماییم که می‌توانیم در تنگنای تاریک تارهای تنیده به دور خود بمانیم و از جزئیات دنیا فشار بکشیم، یا اینکه تارها را بدریم و در عالم وسعت، بهشتِ آرامش و زیبایی را ببینیم. مسئله، عالم درونی ماست. پس برگردیم و ببینیم از چه خوشحال یا ناراحت می‌شویم و تا کنون از دوستی‌ها و دشمنی‌هایمان چه به دست آورده‌ایم و چه از دست داده‌ایم. آیا گله داریم که چرا قدر محبت‌هایمان را نمی‌دانند؟ آیا از خوبی‌هایی که کرده‌ایم، پشیمانیم؟ شاید بگوییم: «ما که از خدا شاکی نیستیم؛ از روزگار، گله داریم!» اما بدانیم در هر میدان اقبال یا ادبار که وجودمان ضیق و تنگی داشته باشد نسبت به هر کس یا چیزی، حتماً تار توهّمی داریم و روحمان به همان اندازه از روح کلی بریده شده است. چنان‌که اگر لحظه‌ای وسعت بگیریم، سال‌های نوری به او نزدیک می‌شویم و او را می‌یابیم و می‌بینیم؛ چون روحمان به او وصل است و از او تغذیه می‌کند.

ما حتی در میدان گناه و خطا نیز نباید دچار ضیق و تنگی شویم. در رعایت احکام و اخلاق، مراقب و دقیق باشیم و از همان راهی که خدا گفته، بندگی کنیم. اما اگر هم خطایی از ما سر زد، ناامید نشویم و نگوییم: «من آدم‌بشو نیستم!» ما آدم هستیم؛ فقط ببینیم چه حقیقت عظیمی با ماست و ما را راه می‌برد. ما که قصد و برنامۀ گناه نداریم؛ دلمان هم نمی‌خواهد مرتکب شویم. اما اگر پیش آمد، ببینیم که خدا رحمان و رحیم است و خود فرموده: "إِنِّي قَريبٌ"[1]؛ او با ذاتش به ما نزدیک است و ذاتش جلال ندارد. روحی هم که پیکرش هستیم، رحمت برای جهانیان است؛ "رَحْمَةً لِلْعالَمينَ"[2]. کجا روح و نفس ناطقۀ ما بی‌دلیل به بدنمان ضرر می‌رساند؟ بلکه مراقبش است و مشکلاتش را هم رفع می‌کند. پس جه جای یأس و افسردگی؟

چرا این‌قدر سختی‌ها را به خود گره می‌زنیم؟ واقعاً خداخواهی و دین‌داری، این‌قدر سخت نیست. ما انسانیم و وسعت بزرگی از هستی به ما داده‌اند که اگر اینجا شکست خوردیم، جای دیگر را ببینیم و اگر اینجا ساختیم و خراب شد، جای دیگر بسازیم. کافی است غیر از تشریع، تکوین را هم ببینیم که خدا برایمان عفو و مغفرت گذاشته است. پس اسم «غفور» و «توّاب» و... برای چه کسانی است؟ ما معصوم نیستیم؛ اما اگر تکوین و تشریع، و روح و پیکر را با هم ببینیم و هماهنگ کنیم، دیگر غصه‌ای نداریم. اگر این‌ها را درک کنیم، هرگز تحت هیچ شرایطی دچار یأس، بی‌نشاطی و دل‌سردی نمی‌شویم.

در روایت طینت خواندیم که روح شیعیان از طینت ائمه(علیهم‌السلام) خلق شده و به همین دلیل، آنان حبّ ولایت دارند. محبّینِ شیعیان نیز از طینت شیعیان خلق شده‌اند و از طریق آنان به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) گرایش پیدا می‌کنند. اما این راه، رنج‌های بسیار دارد و منظور، نه رنج‌هایی که برای حفظ شور و شیرین دنیا و رفع مشکلات ناسوتی می‌کشیم، بلکه رنج و فشار در مسیر إحیای دین، و غربت و تنهایی برای رسیدن به پهنای وجود است.

با تمثیلی از ماهیان و صیادان در مثنوی، دیدیم که تنها راه نجات، یافتن عاقلِ کامل و تکیه کردن به اوست و این به تجربۀ تاریخ، ثابت شده است. آن روز که صیادان سقیفه، تورشان را در دریای مدینه که پایگاه حاکمیت اسلام بود، انداختند، بزرگ‌ترین امتحان برای امت اسلام پیش آمد. آنان که علی(علیه‌السلام) را به یقین یافتند و دست به دستش دادند، به دریای ولایت رسیدند؛ سلمان‌ها، عمّارها و ابوذرها که رنج و فشار بسیار کشیدند و در کنار علی(علیه‌السلام) ماندند. اما برخی که شک و شبهه داشتند یا اسیر ترس و طمع شدند، غرق شدند.

در کربلا نیز چنین بود و حتی تا آخرین لحظات بودند کسانی که به خود آمدند و راهی دریا شدند. حرّ در نزدیکی امام حسین(علیه‌السلام) بود و حتی پشت سر ایشان به نماز ایستاد. امام بارها خطبه خواند، اما او نفهمید. تا آنکه بالأخره وقتش رسید و دلش تکان خورد. دید چه گناهانی مرتکب شده و چه فرصت‌هایی را از دست داده است. می‌توانست سست و ناامید شود و با خود بگوید: «دیگر با چه رویی می‌خواهی نزد امام بروی؟ اصلاً جای بخشش نگذاشته‌ای! حقّت است که جهنّمی بمانی!» اما چنین نکرد و با اینکه تمام وجودش از شرم و ندامت می‌سوخت، دید که تکیه‌گاهش چقدر بخشنده است و اگرچه سر به زیر، با انگیزۀ بیشتری به سوی امام رفت.

آری؛ بر گذشته، حسرت آوردن، خطاست / باز ناید رفته؛ یادِ آن، "هَبا"ست

گذشته رفته است؛ باید ببینیم اکنون وظیفه‌مان چیست. خطایمان را هم از یاد نبریم؛ اما از آن عبرت بگیریم و به حرکتمان ادامه دهیم. حرّ، آّب را به روی امام و فرزندانش بسته بود. دیگر نمی‌توانست زمان را برگرداند و تشنگیِ آن زمانشان را سیراب کند. اما خودش می‌توانست برگردد و برگشت. حتی روی اینکه خطایش جبران می‌شود یا نه و امام او را می‌بخشد یا نه، حساب نکرد؛ اما وظیفه‌اش را انجام داد و الحق به حریم امام راه یافت.


[1]- اشاره به آیۀ 186، سورۀ بقره : "وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ...".

[2]- اشاره به آیۀ 107، سورۀ انبیاء : "...وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ".

 



نظرات کاربران

//