ابلیس در صراط
جلسه ششم «شیطان شناسی» (ششم محرم 1437 ) به تبیین « ابلیس در صراط » می پردازیم.
با واژههای جن، ابلیس و شیطان و تفاوت آنها آشنا شدیم. در ادامه، این موضوعات را در قرآن بررسی میکنیم.
"وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدينَ."[1]
خداوند آدم را با مراتب جبروت، ملکوت و ناسوت آفرید و این عوالم، پیوسته با آدم هستند. پس در هر رتبهای توقف کند، در همان رتبه به کمال میرسد. اگر آدمیت را بخواهد، به انسان کامل میرسد و اگر در حیوانیت بماند، حیوان کامل میشود؛ به هر حال، تکامل پیدا میکند و دایرۀ وجودش هرگز ناقص نمیماند.
در این آیه، حرفی از انسان و شیطان نیست؛ بلکه آدم و ابلیس است. ما آدم نیستیم؛ اما آدمیت را داریم. و آدمیت، نوعیت ما یا همان نقطۀ ارتباط تنگاتنگ و پیوستۀ ما با خداست. آدم در زمین، فقط انسان کامل است که آدمیت را به تمامی ظهور داده و تمام مراتب وجودش را در مسیر روح الهی به کار گرفته است. ولی ما تنها استعداد آدم شدن را داریم؛ همان گونه که مستعد شیطانیت، حیوانیت و... را داریم. بستگی دارد که خدا را در آیینۀ کدام مرتبه ببینیم.
تمام فرشتگان بر آدم، سجده کردند. طین و تراب و ماده نیز در خلقت او نقش داشتند و مسخّرش بودند. اما ابلیس، سجده نکرد؛ یعنی هیچ گاه به امداد انسان نمیآید. چرا سجده نکرد؟ چون خود را دید و آدم را؛ و فکر کرد به خاطر خلقتش از مادۀ لطیفتر، سعادتمندتر از آدم است؛ پس دلیلی برای سجده ندید. در حالی که آنجا مسئله، امر خدا بود و آدم، تنها وسیلهای برای اطاعت این امر بود.
همین برتربینی ابلیس موجب شد از موقعیتی که در آن بود یعنی جنت اسماء، هبوط کند:
"قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرينَ."[2]
یعنی: اصلاً در شأن تو نیست که تکبر داشته باشی! کبریایی، ردای خاص حقتعالی است و بزرگی تنها از آنِ اوست. هیچ موجودی حتی انبیاء و اولیاء، مستعد بزرگی در برابر او نیستند و اگر هم بزرگ باشند، اعطایی از جانب اوست. از این رو تکبر، ریشۀ خودبینی و خودخواهی یعنی بزرگترین گناهی است که کسی دچارش میشود.
اینجا بود که ابلیس از صحنه خارج شد. اما پیش از آن، از خدا مهلت خواست و خدا پذیرفت.
"قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ."[3]
ابلیس گفت: پس چون مرا فریب دادی، مطمئن باش که بر صراط مستقیمت در کمین آنان مینشینم!
ببینید تمام جزئیات و این نحوۀ حرف زدن، نشان از استقلالبینی و تکبر دارد! خدا به او گفته بود که تو از صاغرین هستی؛ اما انگار او نشنید، چون گوشش پر بود، پر از توهّم، توهّم خودبینی. لذا این گونه با خدا سخن گفت.
اصلاً وقتی کبر آمد، توجیه و چون و چرا در برابر خدا هم میآید. انگار میخواهد به خدا بگوید: تو کاری کردی که من فریب بخورم و گمراه شوم! ما نیز خیلی اوقات کارهای خود را توجیه کنیم و شرایط و دیگران را مقصّر میدانیم. میگوییم: من که نمیخواستم؛ شرایط مجبورم کرد! یا مثلاً: خدایا، مرا در خانوادۀ بیدین به دنیا آوردی و انتظار داری مؤمن باشم؟ یا: با چند یتیم تنهایم گذاشتهای، آن وقت میخواهی راضی باشم و اعتراض نکنم؟
بدانیم این، صفت ابلیسی است، نه روحیۀ آدمیت. خدا هر روز جلوهای دارد؛ یک روز میدهد و یک روز میگیرد تا چیز دیگری بدهد. پس چرا اعتراض داریم؟ مثل این است که ناخن یا موی ما ادعای وجود کنند و هرگاه میخواهیم شکلشان را عوض کنیم، اعتراض نمایند! بدانیم هیچ گاه بنبست نیست؛ هرچه باشد، جلوۀ اوست. منتها ما چون به جلوهها عادت و انس پیدا میکنیم، تغییر آنها برایمان سخت است.
آخر چرا برای خود و دیگران استقلال قائلیم و فکر میکنیم "شرایط" را "دیگران" برای "ما" به وجود میآورند؟ اصلاً فراموش میکنیم که همه "صَاغِر"یم و در هر شرایطی از خدا طلبکار میشویم! در عروس و داماد و شوهر و فقر و ثروت و... تمرکز میکنیم؛ درحالیکه موضوع اصلی، حقّ و ابتلائات اوست برای اینکه آدمیت را در ما ظهور دهد.
ابلیس سوگند خورده سرِ راه کسانی که در صراط میروند، بنشیند و نگذارد درست به مقصد برسند. پس او با آدمیت ما سروکار دارد. یعنی هرچه در مسیر آدمیت پیش رویم، باید دقت و مراقبتمان برای مقابله با ابلیس، قویتر باشد. نه اینکه تا چند رکعت نماز خواندیم، فکر کنیم دیگر ابلیس، دور و برمان نمیچرخد.
صراط چیست؟ پیدا کردن حقیقت ولایت در وجود و تفویض امر به او؛ یعنی خدا را در آیینۀ انسان کامل دیدن. انسان کامل، آیینۀ تمامنمای آدمیت است و ما باید در همۀ ابعاد، ملازم و تابع او باشیم، نه اینکه فقط برخی اعمال صوریاش را تقلید کنیم. ولایت یعنی پیدرپی بودن. آیینۀ تمامنمای خدا در قلب ماست و حضور انسان کامل، رتبهای از وجودمان است؛ او را باید در تمام زندگی پیدا کنیم و همه چیزش را جامع ببینیم و پیروی کنیم. در آن صورت اگر اشتباه هم برویم، خودشان ما را به راه برمیگردانند. اما اگر در مقابل این آیینه بایستیم و فقط دوستش داشته باشیم، ولی هرچه خودمان خواستیم، بکنیم، دیگر او را نمیبینیم که بخواهد برایمان کاری کند. اینجاست که ابلیس، پیروز میشود.
"ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لاتَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ."[4]
ابلیس، خودش گفته که اهل صراط از هرسو بروند، به سوی دیگر منحرفشان میکند و همین که بخواهند گوشهای را ببینند، سرشان را به سمت دیگر میچرخاند تا نتوانند ولایت را جامع ببینند و جامع باشند. مثلاً وقتی میخواهند نماز بخوانند، حواسشان را به آشپزخانه میبرد یا گرفتار رنجشی که از شخصی داشتهاند، میکند و...؛ تا آخر میبینند به اموال و اولاد و... سلام دادهاند و لحظهای در نماز حضور نداشتهاند. ریشۀ کل معاصی ما همین است که شیطان در مقابل آیینۀ انسان کامل میآید و پارازیت میاندازد.
ما حتی در حرم ائمه(علیهمالسلام) نیز با تمام وجود، حواسمان به خدا و ائمه نیست؛ با اینکه معتقدیم "أنَّکَ تَشْهَدُ مَقامِی وَ تَسْمَعُ کَلامِی وَ ترُدُّ سَلامِی"[5]. با هر برخوردی کلافه میشویم و حتی ناسزا میگوییم. درحالیکه اگر جواب سلام امام را دریابیم، چنان شیرین است که تمام دردها را فراموش میکنیم و متوجه هیچ ضربه و فشاری نمیشویم. اما وقتی در حرم، حضور امام را نمیبینیم، وای به خانۀ خودمان که فکر میکنیم امام، حضور ندارد و دیگر "تَشْهَدُ مَقامِی" نیست. اینجا اگر کسی "بالای چشمت ابروست" بگوید، چه میکنیم؟!
برگردیم به آیات. تا اینجا فقط فرشتگان، آدم و ابلیس بودند. پس از اخراج ابلیس، آدم و حوّا در بهشت ساکن شدند و خدا آنان را آزاد گذاشت؛ فقط گفت به شجرۀ منهیه نزدیک نشوند. اینجاست که سخن از شیطان به میان میآید:
"فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ."[6]
آنجا فقط آدم و حوّا بودند و ابلیس رفته بود. برای این شیطان هم براساس ابلیس، حرفی از خلقت و جنسیتش نشده. پس او نه موجود خارجی، بلکه در درون آنها بود. این شیطان درونی، همان گرایش به شجرۀ منهیه و درواقع تأثیر مهلتی بود که ابلیس از خدا گرفته بود. آدم و حوّا در جنّت اسماء، همه چیز داشتند؛ اما دیدند هرلحظه ممکن است آن موقعیت را از دست بدهند. و همین فکر، شد شیطانی که با وسوسۀ جاودانگی فریبشان داد.
اینها قصه نیستند و پیوسته با ما همراهاند. اما اگر سستی کنیم، به این زودیها از شرّ شیطان رها نمیشویم. هرچند از خدا هم جدا نشدهایم؛ از این رو برزخ داریم و آنجا باید با فشار و رنج بسیار، پاک شویم. پس بیایید همین امروز ریشه را پیدا کنیم و با قدرت از جا بکَنیم. مراقب خود باشیم و برای درک حقیقت معارف، وقت و انرژی بگذاریم. اگر هم اشتباه کردیم، توجیه نکنیم و بیخیال ننشینیم؛ بلکه با درد پشیمانی، دنبال جبران برویم.
*****
گفتیم امام حسین(علیهالسلام) از ولید، مهلت خواستند. فردای آن شب، امام با یاران و اهلبیتشان به سمت مکه حرکت کردند و شعبان، رمضان، شوال و ذیالقعده را در مکه ماندند. عبداللهبنعباس و عبداللهبنزبیر، آمدند تا ایشان را از حرکتشان بازدارند؛ اما امام فرمودند: رسولالله(صلّیاللهعلیهوآله) امر فرموده و من به راهم ادامه خواهم داد.
سپس عبداللهبنعمر آمد و از امام خواست با اهل ضلال، بیعت کند و از جنگ بپرهیزد. امام پاسخ دادند: «مگر نمیدانی از خواری دنیا نزد خدا، این است که سر یحییبنزکریا به یکی از ناپاکان بنیاسرائیل هدیه داده شد؟ یا نمیدانی که بنیاسرائیل بین طلوع فجر تا طلوع خورشید، هفتاد پیامبر را کشتند و سپس در بازارهایشان نشستند و خرید و فروش کردند، گویی اصلاً کار نکردهاند؟! خدا نیز عجله نکرد؛ بلکه به آنها مهلت داد و بعد انتقام گرفت. پس ای عبدالله، از خدا بترس و یاری مرا رها نکن.»[7]
امام با ذکر این دو مثال میخواهد بفهماند که برای خدا دین اصل است. ارزش، در حقیقت وجود امام است و اگر ایشان با یزید بیعت کند و زنده بماند، دیگر چیزی از آن ارزش نمیماند که دین را پاسداری کند. خدا نمیخواهد فقط جسم حسین(علیهالسلام) را نگه دارد؛ بلکه او را به عنوان بقای دین میخواهد تا به هدف غایی خلقتش برسد.
اما متأسفانه این ناصحان، دین را اشتباه فهمیده بودند و علیرغم توصیۀ امام، به یاری او نرفتند؛ اگرچه تا آخر عمر، نماز خواندند و روزه گرفتند!
[1]- سوره اعراف، آیه 11 : و به تحقيق، شما را آفریديم، سپس صورتگرى کرديم؛ آنگاه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. پس سجده كردند، جز ابليس كه از سجدهكنندگان نبود.
[2]- سوره اعراف، آیه 13 : [خدا] فرمود: پس از آن هبوط کن؛ تو حق نداری تکبر کنی؛ پس برو که همانا از کوچکان هستی.
[3]- سوره اعراف، آیه 16.
[4]- سوره اعراف، آیه 17 : سپس هرآینه از جلو، عقب، راست و چپشان میآیم و بیشترشان را شاکر نمییابی.
[5]- اذن دخول زیارت ائمه(علیهمالسلام) : همانا تو جایگاه مرا مشاهده میکنی، صدایم را میشنوی و سلامم را پاسخ میدهی.
[6]- سوره اعراف، آیه 20 : پس شیطان، آن دو را وسوسه کرد تا زشتیهایشان را که پنهان بود، آشکار کند و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرده، مگر برای اینکه فرشته میشوید یا جاودانه میگردید!
[7]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص31-32.
نظرات کاربران