هبوط، آغاز جنگ!
جلسه هفتم «شیطان شناسی» (هفتم محرم 1437 ) به تبیین « هبوط، آغاز جنگ!» می پردازیم.
در بررسی آیات ابلیس و آدم، به آیۀ هبوط رسیدیم. گفتیم به وسوسۀ شیطان -نه ابلیس- آدم و حوّا به درخت منهیه نزدیک شدند و زشتیهایشان آشکار شد. اما بلافاصله تلاش کردند با برگهای بهشتی، خود را بپوشانند و بعد هم اعتراف نمودند:
"قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ."[1]
گفتند: پروردگارا، به خود ظلم کردیم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی، هرآینه از زیانکارانیم.
این برای ما درس است که به محض آشکار شدن زشتیها، برگردیم، از اسماء الهی مدد بگیریم و آنها را برطرف کنیم؛ نه اینکه فقط استغفار زبانی بگوییم و بنشینیم تا خدا خودش کارها را درست کند.
آدم و حوّا نگفتند شیطان، ما را فریب داد تا ظالم شدیم؛ بلکه ظلم را به نفس خود نسبت دادند. چون آنجا ابلیس هبوط کرده بود و شیطان خارجی در کار نبود. فقط مسیری بود که ابلیس در درون آنها گذاشته بود. تا اینجا سخن از نفس نبود؛ فقط قالب خاکی آدم بود و نفخۀ روح الهی و تعلیم اسماء بر این قالب. اما وقتی پای شیطان و وسوسهاش به میان آمد، نفس هم مطرح شد. گویی شیطنت شیطان در درون انسان، همان نفس او و درواقع هویها و تمایلات نفسش است.
اما نفس، تعین شخصی هر انسان است و تعین در جایی که همه چیز آماده باشد و هیچ تضاد و میدان انتخابی نباشد، ممکن نیست. از این رو به محض آشکار شدن نفس، آدم و حوّا باید از جنت اسماء به زمین هبوط میکردند؛ و این، راه جبران ظلم به نفس بود.
پس از هبوط، کار به دست خود انسان است که چگونه نفسش را تعین دهد. خدا هست؛ اما اختیار تعین نفس در سعادت یا شقاوت را به دست خود انسان داده است. پس خودش باید توبه و جبران کند و بعد بگوید: خدایا، درست کن. نه اینکه گناه برایش ملکه شود و مدام هم استغفار کند و بگوید: خدایا ببخش! در این وادی، خدا توّاب است و تنها زمانی که برگردیم و با مجاهدۀ جدی، اشتباه خود را جبران کنیم، ما را پاک میکند و رحمتش شامل حالمان میشود.
تازه خداوند در جواب اعتراف و استغفار آدم و حوّا، نگفت: بخشیدم، بیایید در آغوشم! بلکه:
"قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حينٍ."[2]
فرمود: هبوط کنید، بعضی از شما با یکدیگر دشمنید و شما در زمین مستقرّید تا زمانی.
پس معلوم است آنها به زمین هبوط کردند؛ برخلاف اینکه قرآن نمیگوید ابلیس به کجا هبوط کرد. عبارت "إِلَى حِينٍ" نیز نشان میدهد که زمین، قرارگاه ابدی انسان نیست؛ بلکه او به قدری در آن میماند که بتواند یا شخصیت الهی خود را به تعین برساند و خلیفةالله شود یا با ظهور شخص ابلیسیاش، به شیطان انسی تبدیل گردد.
بعد از این هبوط هم هنوز بخشش نبود؛ بلکه تازه آدم کوشید و توبه کرد. پس اولین ظهور اسماء خدا بعد از هبوط، اسم توّاب بود[3]. اما این نیز آخر راه نبود و خدا وقتی توبۀ آدم را پذیرفت، تازه راه هدایت را برایش باز کرد.
اما این دشمنی که در آیه آمده، بین چه کسانی است؟ آدم و شیطان؟ آدم و حوّا؟ آدم و ابلیس؟ یا...
ابلیس که گفتیم پس از سرپیچی، رانده شد و در جریان هبوط آدم، حضور نداشت. پس او در این دشمنی، حضور ندارد و مخاطب آیه، شیطان و آدم و حوّا هستند. از بین اینها، آدم و حوّا که با هم دشمن نیستند؛ چون آیات قرآن، زن و مرد را مایۀ آرامش یکدیگر معرفی میکند که خدا موّدت و رحمت را بین آنها جاری کرده است[4]. شیطان هم اگرچه با آدم و حوّا دشمن است، اما این دشمنی، یکطرفه است؛ چه، آدم اگر شیطان را دشمن خود میدید، هرگز فریبش را نمیخورد. پس میماند اینکه بگوییم دشمنی، در درون آدم و حوّا بود؛ یعنی بین نفس و وجود یا روحشان، یا لشکر جهل و لشکر عقل.
گفتیم این دو نیروی متضاد در درون ما، مدام در حال جنگ با هماند و هوای نفس ما با روحمان دشمنی میکند؛ اما اینکه کدام پیروز شوند، به خودمان بستگی دارد. برای توبه باید جان بکَنیم و با هوای نفس و شیطان درون خود بجنگیم. اما ما با همه جنگیدهایم، جز آنکه باید با او بجنگیم. دشمن اصلی خود را کنار گذاشتهایم و تا دری به تخته میخورد، با زمین و زمان و اطرافیان، دشمنی میکنیم. اگر همۀ شرایط فراهم باشد، بندگان خوبی هستیم؛ اما در شرایط بد مثل فقر، بیماری، مرگ فرزند یا همسر بد، جدال درونمان آغاز میشود و در این جنگ، به هر گناهی دست میزنیم و هر رذیلهای را بروز میدهیم، تا منافعمان به خطر نیفتد. بعد هم شیطان و اطرافیان خود را لعن میکنیم که باعث شدند ما به غیبت و دروغ یا رشوه و ربا بیفتیم؛ و توجیه میآوریم که: «مجبور بودم گناه کنم»! اما این جبر نه از جانب شیطان یا اطرافیان، بلکه از درون خود ماست.
خداوند میفرماید: "يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لايَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ..."[5]؛ یعنی اگر بر دشمن درونت پیروز شدی، از بیرون، هیچ کس و هیچ شرایطی به تو ضرر نمیرساند و درونت را به هم نمیریزد، نه شیطنتها، نه قدرنشناسی، نه تهمت و ناسزا و نه تعریف و تمجید. مشکلی نیست که اگر در آن با دشمن درونت بجنگی، حل نشود.
اگر هر کسی به خودش رجوع کند، زندگی بهشت میشود و آرامش برقرار میگردد. حتی اگر طرف مقابل، اهل خودسازی نباشد، تو که دریا شوی، او را هم در این دریا پاک میکنی. اگر به جای "بد"، "بدی" ببینی، وقتی بخواهی با آن بجنگی، میبینی که در درون خودت هم بدی داری؛ و اگر با بدیهای خود بجنگی، بدیهای او هم اصلاح میشود. البته صبر میخواهد و زمان میبَرد؛ چون دنیا عالم تدریج است و خوب شدن، یکباره نیست. اما برای ابدیت میارزد.
دنیا عالم تضاد است و ما در این تضادها باید با خود بجنگیم! عبادات هم برای این است که "منِ" عالی در جنگ با تمایلات دانی پیروز شود. به همین دلیل، جایگاه خواندن نماز، محراب است، یعنی محل نبرد با خود دانی. ولی آنکه با دیگران بجنگد، درون خود را فراموش میکند و بر خلاف تمام هستی که سرشان به کار خودشان است، "فضول" میشود و به همه جا سرک میکشد. خود را در هر موضوعی صاحبنظر میداند و به خود حق میدهد به زندگی دیگران هم وارد شده، برایشان نسخه بپیچد! تمام اختلافات، تفرقهها، غیبتها و سوءظنها از این فضولی است. اگر هرکس به آنچه به خودش محوّل شده، مشغول باشد، اصلاً نمیتواند به دیگران بپردازد؛ ولی ما از خود بیگانهایم و لذا مدام دنبال این و آنیم! کار ما، جنگ با دشمن درونی و ظهور بینهایتِ اسماء الهی؛ پس با این همه کار و گرفتاری، چطور این قدر مشغول دیگرانیم؟ چگونه در بالا و پایین زندگی مادی و اینکه چه داریم و چه کم داریم و فلانی چه گفت و چه کرد، بیکار میگردیم؟!
انگار گاهی فکر میکنیم در کم و زیادها، خدا برخی جزئیات را فراموش کرده و ما که بهتر از او میدانیم، باید کار را درست کنیم و حق را به حقدار برسانیم! همان گونه که شیطان به خدا گفت: مگر فراموش کردهای که مرا از آتش آفریدهای و آدم را از خاک؟ پس چطور میگویی بر او سجده کنم؟! او که از من بهتر نیست!...
آری؛ ما به این دنیا آمدهایم تا خود و ابدیت خود را بسازیم. یک مهندس برای اینکه ساختمان بسازد، سالها درس میخواند و مرارت میکشد. اما ما در کار ساختمان وجودی خود، دست روی دست گذاشتهایم تا خدا و پیغمبر، همه چیز را درست کنند! قرآن هم میخوانیم؛ اما با آن انس نمیگیریم و یافتنیهایش را درنمییابیم!
*****
گفتیم امام حسین(علیهالسلام) از بیعت با یزید سر باز زد و راهی مکه شد. وقتی این خبر به اهل کوفه رسید، همه در خانۀ سلیمانبنصرد خزاعی جمع شدند. سلیمان برایشان خطبهای خواند و در آخر گفت: «شما شیعیان امام و پدر بزرگوارش هستید و امروز او به یاری شما محتاج است. پس اگر میدانید که او را یاری میکنید و با دشمنانش میجنگید، برایش نامه بنویسید؛ اما اگر میترسید که سستی و تنبلی کنید، شعار ندهید و مدعی نشوید؛ تا همان نشود که با علی(علیهالسلام) و حسن(علیهالسلام) کردید!»
پس او را فریب ندهید، قربانصدقهاش نروید و وقتی میبینید عمل نمیکنید، از او مشورت نخواهید!
و آنان گفتند بنویس؛ و نوشتند: ما امامی جز تو نداریم؛ بیا تا خداوند به واسطۀ تو، ما را گرد حق، جمع کند... .
نامه را امضا کردند و برای امام فرستادند. روزهای بعد، باز نامه نوشتند و امضا کردند و فرستادند؛ اما امام هنوز پاسخ نداده و به سمت کوفه راه نیفتاده بود. و آن قدر نوشتند و فرستادند، تا 12000 نامه و امضا شد.[6]
ببینید چقدر حسین(علیهالسلام) را حق میدیدند! اما به جایی رسید که او را باطل دیدند و قربةًإلیالله به رویش شمشیر کشیدند!
[1]- سوره اعراف، آیه 23.
[2]- سوره اعراف، آیه 24.
[3]- سوره بفره، آیه 37 : "فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ".
[4]- سوره روم، آیه 21. برخلاف یهودیت تحریف شده که گناه آدم را به وسوسه و تحریک حوّا میدانند و بر این اساس، باور دارند هر جا پای گناه است، زن هم هست! ما نیز اگر همسر خود را دشمن ببینیم و زندگی مشترکمان میدان جنگ باشد، به آموزههای قرآنی بیاعتنا بودهایم.
[5]- سوره مائده، آیه 105.
[6]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص32-35.
نظرات کاربران