چرا باید از شیطان به خدا پناه بریم؟

چرا باید از شیطان به خدا پناه بریم؟

در ادامۀ بحث «شیطان‌شناسی» (جلسۀ 104، 13 رمضان 1441) به تبیین این موضوع می‌پردازیم«چرا باید از شیطان به خدا پناه بریم؟»

پس از بیان حقیقت استعاذه، سه رکن مستعیذٌ به، مستعیذ و مستعیذٌ منه را بررسی کردیم. دانستیم از هیچ شیء، شخص، اتفاق و پدیده‌ای در خارج لازم نسیت به خدا پناه ببریم، مگر از نگاه و ارتباطی که خودمان با آن‌ها داریم. یعنی اگر همۀ این‌ها را با نگرش درست ببینیم، همواره با یقین در آغوش حقّیم و در خیر، سیر می‌کنیم. اما ازآنجاکه اغلب نگاهمان درست نیست و اشیاء و پدیده‌ها را مستقل از حق می‌بینیم، پیوسته باید به خدا و کلمات تامّش پناه ببریم.

نگرش درست چیست؟ اینکه به خدا اطمینان کامل پیدا کنیم که هر اتفاق و پدیده‌ای در تکوین یا تشریع واقع شود، خیر است یعنی به گوهر نفس و شخصیتمان لطمه نمی‌زند، اگرچه به ضرر جزئی ما باشد و به بُعد مادی‌مان لطمه بزند.

پس از این‌ها، به رکن آخر استعاذه می‌رسیم: "فیما یُستَعاذُ لَه"، یعنی علت غایی استعاذه یا دلیلی که باید به خاطر آن به خدا و کلماتش پناه ببریم. ملاّصدرا دلیل این امر را استعداد ویژۀ انسان در ظهور فضایل یا رذایل می‌داند.

توضیح آنکه عالم ماده و ناسوت، پایین‌ترین رتبه و رتبه‌ای از وجود ماست که استعداد همۀ مراتب را در خود دارد. مثل فنداسیون که زیر ساختمان است و ظاهراً هیچ نقشی در نمای نهایی آن ندارد، اما ستون‌ها از آنجا بلند می‌شود و همۀ طبقات بر آن سوار می‌گردد. از این نظر، ناسوت هم فنداسیون وجود ماست که آنچه خدا به عنوان مهندس خلقت می‌خواهد از ما بسازد، در این عالم پایه‌ریزی شده است.

البته آغاز سیر ایجاد، از عالم بالاست و چنان‌که گفتیم، با تجلی ذات به ذات شروع می‌شود تا به مراتب پایین برسد. اما ظهور و تعین این مراتب، از پایین است. یعنی برای خدا همه چیز عین معلوم است. مهندس، ابتدا هم بر نقشه احاطه دارد و هم مصالح را آماده می‌کند. اما وقتی می‌خواهد ساختمان را بسازد، باید گودبرداری کند.

گودبرداری وجود ما، ناسوت است؛ یعنی تنها عالمی که مستعد پذیرش انسان به عنوان خلیفۀ خداست. خداوند مصالح اولیه را که عناصر چهارگانه‌اند، به هم می‌آمیزد تا مراحل خاک و گِل و... را طی کنند و فنداسیون آماده شود. سپس از روح خود در آن می‌دمد تا فنداسیون، تحمل پذیرش تمام مراتب و طبقات را پیدا کند.

حق‌تعالی با نفخ روح و تعلیم اسماء خود، همۀ مصالح لازم را در اختیار صاحب این ساختمان می‌گذارد. حتی اسکلتش را نیز خودش می‌سازد؛ با قوانین تکوین و شعور و قوایی که در طبیعت گذاشته است. یعنی جسم انسان بدون اینکه بفهمد و کاری کند، شکل می‌گیرد و رشد می‌کند؛ قلب و مغزش به کار می‌افتد و احساسات و قوایش فعال می‌شود.

اما وقتی اصل ساختمان درست شد، دیگر ادامۀ کار با خود انسان است که نمای داخلی و خارجی آن را چطور بسازد، چه وسایلی در آن بگذارد و چطور بچیند، از هر قسمت ساختمان چگونه و به چه منظور استفاده کند و... . اینجاست که خداوند به بندگانش می‌فرماید: "عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ"[1]؛ تا اینجای کار، من بودم، اما از این به بعد با خودتان است.

اینجاست که انسان می‌تواند همه چیز را طبق طرح و نقشۀ الهی پیش برد و ساختمان وجودش را به کاربرد اصلی آن برساند، یعنی خلیفةالله شود؛ یا اینکه آن را تغییر کاربری دهد و اصلاً فراموش کند که مهندس خلقت براساس حکمت و رحمت خود، این بنا را طراحی کرده و هر گوشۀ آن، نقش و هدف خاصی در آن طرح دارد.

این ساختمان مهم، نفس ماست که خدا آن را با تمام نیروهای خود یعنی همان نفخۀ روحش به دست ما داده است. او این ساختمان را به ما اجاره داده و با تعلیم اسماء خود، همۀ ابزار و وسایلی را که نیاز داشته‌ایم، در آن گذاشته است. این یعنی همه چیز در دست ما امانت است و اذن استفاده از آن را داریم؛ اما اذن تصاحب نداریم، چون مالکش خداست.

حال اگر به مالکیت او وفا کنیم و طبق نقشۀ او پیش رویم، در قیامت، همین خانه با همۀ امکاناتش به ناممان می‌شود و می‌توانیم از آن استفاده کنیم. حتی اگر اینجا در حین استفاده، بخشی از آن آسیب ببیند، او به راه‌های مختلف مثل "توّاب"، "عفوّ"، "غفّار"، "سریع‌الحساب" و "جبّار"، آسیب را جبران می‌کند. اما اگر خود را مالک ببینیم و دست به تخریب یا تغییر کاربری بنا بزنیم، در قیامت دیگر نمی‌توانیم از آن استفاده کنیم و همین برایمان زجر و عذاب می‌شود.

ملاّصدرا این مطلب را چنین بیان می‌کند:

«انسان به حسب فطرت الهی خود، شایستگی هر فضیلت و کمالی را دارد و از ابتدای بودنش همۀ فضایل و کمالات به نحو قوّه و استعداد در او هست؛ مانند بذر میوه که همۀ ویژگی‌های درخت و میوه را در درون خود دارد. مسیر ظهور این استعدادها نیز برای او فراهم است. اما همین انسان وقتی به ناسوت می‌آید و در حالات و شرایط گوناگون قرار می‌گیرد، ممکن است همۀ این کمالات را به ظهور نرساند؛ یا اینکه حتی امور ضد کمال را از قوّه به فعل برساند.»[2]

می‌دانید؟ مثل کسانی که خانه‌های بزرگ و پر از امکانات دارند؛ اما سال‌به‌سال درِ اتاق‌هایشان باز نمی‌شود و وسایلشان بدون استفاده، خاک می‌خورد. مگر اینکه هرازگاه خدمتکاری بیاید و همه چیز را برایشان تمیز کند تا ببینند چه‌ها دارند. حتی اگر بخواهند مهمانی بگیرند، همه را به سالن‌های پذیرایی بیرون دعوت می‌کنند.

متأسفانه خیلی از ما همین تیپ زندگی ناسوتی را دربارۀ ملکوت و باطنمان داریم. یعنی تمام اسماء الهی را در درون خود داریم، ولی استفاده نمی‌کنیم؛ سال‌به‌سال درِ عفو، رحمت، محبت، جود، حلم، صبر، شکر و... در جانمان باز نمی‌شود. مگر در ایام خاص مثل محرّم و رمضان که جذبۀ ولایت بر دل‌ها خاص می‌تابد و ما را به خود می‌آورد. اما باز فراموش می‌کنیم و همه چیز را می‌بندیم؛ حال آنکه همۀ این دارایی‌ها برای استفاده است.

اصلاً خدا باز است. پس انسان نیز به عنوان آیینۀ اسماء او باید باز باشد و جاری شود؛ هم خودش و هم دارایی‌هایش، چه مادی و چه معنوی. وگرنه وقتی در دنیا دارایی‌های مادی‌اش را حبس کرد، توقع بیجاست که گمان کند می‌تواند در ملکوت و دارایی‌های معنوی جاری شود و اسماء الهی را به ظهور برساند.

افسوس که اغلب ما بسته‌ایم؛ چه زندگی‌ها، چه حساب‌های بانکی، چه لباس‌ها و طلاها و چه عشق و استعدادهای خدایی درونمان؛ همه چیزمان را دربست کنار گذاشته‌ایم و معلوم نیست برای کی ذخیره کرده‌ایم! چون فکر کرده‌ایم واقعاً مال ما هستند و مالک حقیقی را از یاد برده‌ایم که چرا این‌ها را به ما داده است.

ما تا زمانی که در دنیا هستیم، لشکر عقل و جهل همواره در برابرمان صف‌آرایی می‌کنند و ازاین‌رو هم فرصت داریم استعدادهای درونمان را به ظهور رسانیم، هم اینکه با لشکر جهل و قوای شیطانی همراه شویم. اما وقتی از دنیا رفتیم، آن استعدادهای خدایی‌مان که بالقوّه مانده، دیگر زایل می‌شود و یا در سعادت به فعلیت می‌رسیم یا در شقاوت. یعنی بنای نفسمان را هرگونه ساخته باشیم، قباله‌اش به ناممان می‌خورد؛ چه بهشتی شده باشد، چه جهنمی.

برای همین است که انسان لاجَرم باید استعاذه کند و از هر فعل، صفت، فکر و خواسته‌ای که مانع ظهور کمالات در او می‌شود، به خدا پناه بَرد؛ آن هم پیش از اینکه بذر شرور در ما پا بگیرد. وگرنه به بیان ملاّصدرا: «وقتی شرور در او راسخ و ملکۀ نفسش شد، دیگر استعاذه فایده ندارد و دعا، ارشاد و تهذیب هم مانع زوال استعدادهایش نمی‌شود؛ زیرا آن‌قدر شرور و زشتی‌ها را تکرار کرده که نفسش هیئتی ضدّ کمالی از رذایل گرفته است.»[3]

اینجاست که خداوند به پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) که اصلاً برای هدایت و ارشاد و تهذیب بشر آمده، فرمود: "إِنَّكَ لاتَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ..."[4]؛ همانا تو نمی‌توانی هرکس را دوست داشتی، هدایت کنی! نمی‌توانی دست و چشم و گوش و فکر و قلب بسته را باز کنی؛ چون باطنشان مسخ شده است! اگر لازم بود، خدا خودش هدایتشان می‌کرد. اما جبر و زور نیست. اول باید خودشان بخواهند که هدایت شوند. آن‌وقت دیگر لازم نیست کسی کاری کند. خود خدا هدایتشان می‌فرماید.

پس تا درخت خودبینی و دل‌بستگی به دارایی‌ها در درونمان تنومند نشده، ریشه‌اش را بکَنیم. آن‌وقت فردا خواهیم دید که چقدر راحت زندگی می‌کنیم و دادن و جاری شدن برایمان چقدر راحت‌تر از بستن و نگه داشتن است. اما اگر امروز دل نکَنیم، فردا همین‌ها وبالمان می‌شود و نمی‌توانیم خود را رها کنیم. حرف حقّ کسی هم در گوشمان نمی‌رود!

 

تازه قرار نیست تا آخر دنیا فقط در حالِ کندن وزر و وبال‌ها باشیم. کلی کار داریم. پس کی می‌خواهیم زیبایی‌ها و فضایل را ظهور دهیم و بالا برویم؟! ما در فنداسیون هستی آمده‌ایم، یعنی پایین‌ترین عالم. این را بپذیریم و از خود رها شویم.

سایر مراتب هستی، در رتبه‌ای که از وجود دارند، ثابت‌اند و امکان ترقّی یا سقوط ندارند. اما انسان، موجود ناسوتی است که استعداد تمام مراتب در اوست؛ پس هم امکان ترقّی تا عالی‌ترین رتبه را دارد و هم امکان سقوط تا نازل‌ترین. این خاصیت وجود انسان، همان علت استعاذه است؛ که اگرچه نه لزوماً به زبان، اما وجودش باید هرلحظه به خدا پناه بَرد.

برای همین هم انسان باید تلاش و مجاهده کند تا بتواند موانع را کنار بزند. آری؛ سخت است. به ویژه کسی که دنیابین و احساسی است، اگر بخواهد این‌گونه با عقل حرکت کند، تمام راحتی‌اش را از دست می‌دهد. چه‌بسا هزاران توجیه بیاورد تا شانه خالی کند و به حرف عقل، تن ندهد. حتی ممکن است عاقل، کلی خود را پایین بکشد، با او راه بیاید، ملاحظه‌اش را بکند، تشویقش نماید و...؛ تا او پا به فرار نگذارد و از موانع، دل بکند. یعنی به اخلاص برسد و رها و جاری شود؛ آن هم نه فقط در مال، بلکه در اوصاف و بینش.

تازه برای اینکه مؤثر باشد، باید یک‌باره دل بکَند و کنار بگذارد، نه قدم‌قدم و مورچه‌وار! یک بسم‌الله می‌خواهد. نه که یک‌باره همه چیز را کنار بگذارد؛ بلکه با یقین وارد میدان شود و بگذارد قلبش کار کند. وقتی نیت خیری به دلش افتاد، این توفیق را غنیمت بشمرد و زود انجامش دهد. معطل نکند تا شیطان بیاید و با توجیهاتش او را منصرف سازد. با خود هم نفاق نداشته باشد. هرچه هست، صادقانه بپذیرد و به جای مجبور کردن خود به هر کاری، قلبش را پرورش دهد.

 


[1]- سورۀ مائده، آیۀ 105 : مراقب نفس‌هایتان باشید.

[2]- تفسیر قرآن کریم، ملاّصدرا، ج1، ص19.

[3]- تفسیر قرآن کریم، ملاّصدرا، ج1، ص19.

[4]- سورۀ قصص، آیۀ 56.

 



نظرات کاربران

//