پناه بردن به خدا

پناه بردن به خدا

در ادامۀ بحث «شیطان‌شناسی» (جلسۀ 102، 11 رمضان 1441) به تبیین موضوع «پناه بردن به خدا »می‌پردازیم.

پیش از این با فرمایشات جناب ملاصدرا دربارۀ مستعاذٌمنه به بحث جایگاه خیر و شر در نظام وجود رسیدیم.[1] گفتیم همۀ قَدرها از جمله دشمنی انسان‌ها نسبت به هم، حیوانات درنده و گزنده، گیاهان سمّی، زلزله و سیل و طوفان، اثرات گردش افلاک و ... جلوات خدا هستند و به لحاظ خودشان در مسیر هدف خداوند و تعالی انسان، تأثیر مثبت دارند؛ اگرچه در نظام دنیایی نمی‌توان به عنوان خیر مطلق روی آن‌ها حساب کرد و ممکن است در ظاهر به ما ضرر برسانند.

تأثیراتی که از این قدرها به عنوان شر به ما می‌رسد از این جهت است که مرتبۀ جسمی ما غلیظ است و لازم است که برای دفع غلظت آن و ظهور کمالات و صور عقلانی، در میدان بازیِ این قدرها قرار بگیریم؛ مثل یک دیگِ جِرم گرفته که لابد است در معرض مواد جرمگیر قرار بگیرد تا تمیز شود. پس چطور می‌توان آنچه را که در جهت رشد و ارتقای ما کار می‌کند و استقلالی از خود ندارد عامل شرّ و بدی بدانیم؟!

بنابراین ترس از این قدرها ترسی مشرکانه است؛ البته ترسی که همراه با گله و شکایت از خداوند باشد. وگرنه عقل و شرع به ما اجازه نمی‌دهند که دست روی دست بگذاریم تا قدرها به ما آسیب برسانند؛ بلکه در برابر هر یک از آن‌ها وظیفه‌ای دفاعی برای ما تعیین کرده‌اند. مثلاً عقل و فطرت بدون هیچ تعلیمی حکم می‌کند که در هنگام زلزله و سایر بلایای طبیعی پناه بگیریم یا حیوانات گزنده را از خود دور کنیم و حتی بکُشیم و... . به این ترتیب خودبه‌خود با حکم عقل و فطرت از شروری که به ظاهر به عالم ماده برمی‌گردد دور می‌شویم. اگر هم تقدیر بر این بود که بر اثر این قدرها آسیب ببینیم به زمین و زمان بد نمی‌گوییم. حتی اگر بمیریم هم خداوند برایمان جبران می‌کند. چون به هر حال مرگ، پایان ما نیست و ما در مسیرمان ادامۀ حرکت می‌دهیم.

همۀ هستی در باطنشان ربوبیت را دارند و ما باید به این ربوبیت پناه ببریم. اگر بتوانیم خودمان را کنار بگذاریم و ربوبیت خدا را در همه چیز ببینیم تمام شرور خلقت به خیر ما تمام می‌شوند. چون هدف اصلی خلقت انسان، رسیدن او به سعادت است. سعادت هم زمانی به دست می‌آید که در هر میدانی مطابق بصیرت و وظیفه رفتار کنیم.

خداوند هم در قرآن می‌فرماید:"قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ"؛ یعنی در تمام آنچه که در عالم «خلقت» ممکن است به تو آسیب برساند به اسم «رب» و احکامی که در عقل و فطرت و شرع برای تو وضع کرده است پناه ببر. درواقع خداوند تمام تضادها و شرور عالم خلقت را برای «ربوبیت» در این عالم گذاشته تا گوهر وجودی انسان را رو کند. پس کار انسان این است که فقط مراقب نفسش باشد، به ندای عقل و فطرت، گوش جان بسپارد و اجازه ندهد وهم و شرک بر او حاکم شود.

جناب ملاصدرا در تفسیر این آیات می‌فرماید: "قل أعوذ بربّ الفلق- الى آخر المعوذتين- أي فالق ظلمة العدم بنور الوجود هو اللّه فاستعذ به"[2]. پناه بردن به رب فلق یعنی پناه بردن به خدایی که شکافندۀ ظلمت نیستی با نور وجود است؛ خدایی که همواره با ما هست. کافی است همه چیز را به او بسپاریم که او راهش را بلد است.

با این بینش، یک موحد نسبت به سنن تکوینی و تشریعی خداوند، اعتراض ندارد. بلکه وظیفه‌اش را طبق عقل و شرع انجام می‌دهد؛ نه اینکه طبق نظر خودش تبصره بزند! او قبول کرده که شرور، خاصیت عالم خلق هستند و ناگزیر است با آن‌ها درگیر باشد؛ اما با استخدام خاصیت عالم امرش؛ یعنی با شجاعت، قدرت و مهم‌تر از همه بصیرت.

انسان بصیر در همه چیز دنبال حدّی است که خدا قرار داده است؛ بدون اینکه آن را ذرّه‌ای بالا و پایین کند. اما کسی که بصیرت نداشته باشد در فقه طبق نظر خودش در احکام دخل و تصرف می‌کند و دچار وسواس می‌شود، در اخلاق به اقتضای جایگاه خودش برای انفاق و عفو و صبر و... حد تعیین می‌کند، در اعتقادات هم به سمت خرافات کشیده می‌شود و در دام سحر و جادو و فال‌بینی می‌افتد.

هستند کسانی که هنوز وقت نماز نرسیده نگران این هستند که موقع نماز می‌توانند درست وضو بگیرند یا نه و یا از ترس اینکه نتوانند الفاظ نماز را درست ادا کنند نماز نمی‌خوانند! برخی افراد هم در کمالات، وسواس دارند که این هم ناپسند است؛ مثلاً هر کاری انجام می‌دهند به شکلی افراطی با خودشان درگیرند که از روی میل نفس انجام داده‌اند یا براساس عقل. در حالی که باید علی‌الاتصال به خدا پناه برد؛ یعنی فقط وظیفه را طبق قوانین خدا انجام داد؛ بدون درگیری ذهنی و وسواس.

پس پناه بردن به خدا یعنی پناه بردن به قوانین او که در فقه، اخلاق، عرفان، فطرت و مهم‌تر از این‌ها در عقل انسان حاکم است. بنابراین کسی که در هر زمینه‌ای دچار وسواس باشد باید روی عقل خودش کار کند.

انسان عاقل و بصیر، کسی است که با قلب حرکت می‌کند و نه با ذهن. او ذهنش را فقط برای خوردن و خوابیدن و رتق و فتق امور دنیایی به کار می‌اندازد. هرچند زمانی هم می‌رسد که اصلاً ذهن دیگر برای این امور هم کار نمی‌کند و هر چه را که وظیفه‌اش باشد برای خود مفید می‌داند. همانگونه که زمانی حضرت موسی(علی‌نبیناوآله‌و‌علیه‌السلام) بنا به شرایط و به حکم وظیفه، علف می‌خورد و زمانی هم غذایش از گوشت بود. در هر دو حالت برایش فرقی نمی‌کرد و ذهنش چرتکه نمی‌زد که کدام برایش مفیدتر است. وقتی انسان محکوم به وظیفه باشد گوشت حیوان مرده هم برایش حلال است و درمقابل وقتی مطابق وظیفه عمل نکند و حیوان حلال گوشت را ذبح شرعی نکند خوردنش برای او حرام است.

باید قلبمان را رها کنیم؛ خودش با ما حرف می‌زند و همیشه هم به ما راست می‌گوید. حتی اگر در فعل، درست عمل نکنیم گمان نکنیم که قلبمان فاسد شده است. قلب یک مسلمان به این راحتی، خراب نمی‌شود. ولی ممکن است روی آن سرپوش بگذاریم تا صدایش را نشنویم. چگونه؟ وقتی به حرف ذهن، توجه می‌کنیم. اگر بتوانیم چارچوب‌هایی را که در توهم‌مان از زشتی و  زیبایی، پاکی و ناپاکی، حلال و حرام و مستحب و مکروه طبق نظر خود و نه خواست خدا وضع کرده‌ایم رها کنیم ندای قلب را خواهیم شنید.

اینجاست که خواهیم دید اسلام در تمام ابعادش مثل آب جاری، سریان دارد و برای ما آسان است. همان طور که در طبیعت هم می‌بینیم همه چیز روان و زیباست: از شکوفۀ بهاری و میوه‌های تابستانی گرفته تا برگ‌ریزان پاییزی و برف زمستانی. اما چرا با تکوین، هماهنگ پیش نمی‌رویم و زیبایی‌ها را در روند زندگی خود نمی‌بینیم؟ چرا زمانی که پیر می‌شویم و عزت و قدرت و جوانی‌مان از دست می‌رود ناراحتیم و لذت نمی‌بریم؟ باید به این درک برسیم که در عالم همه چیز زیباست؛ به جز توهم شیطانی. اگر آن را کنار بگذاریم اگرچه اطرافمان هم پر از وهم باشد اثر سوء آن را نمی‌گیریم. همچنانکه حضرت موسی‌بن‌جعفر(علیه‌السلام) سال‌ها در زندان بودند و انواع آزارها را متحمل شدند. فرزندشان امام رضا(علیه‌السلام) هم در قصر مأمون و در مقام ولیعهدی به نوعی دیگر در اسارت بودند؛ ولی هیچ کدام اجازه ندادند شیطان در وهم برایشان صغری و کبری بچیند و لب به شکایت باز کنند. ایشان همۀ فشارها را آسان گرفتند و فقط وظیفه‌شان را انجام دادند.

گفتیم شرور همان کدورات عالم خلقت‌اند که لازمۀ حرکت، صیرورت و رشد ما هستند. یعنی شر از ناحیۀ عالم خلق ماست و نه از عالم امر. از همین روست که خداوند پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به استعاذه از موجودات عالم خلق و جسم، امر کرده است. تمام گرفتاری ما هم چسبیدن به این عالم جسم است. باید بتوانیم روی سود و زیان جسم و ظاهر اعمالمان حساب و کتاب باز نکنیم و معیار قبولی و رد اعمالمان را بر اساس نیت و تقوا قرار دهیم تا قلبمان فعال ‌شود. وقتی اصل نیتمان این باشد که برای خدا خوب باشیم، همواره با حکم و ارادۀ او حرکت می‌کنیم و احکامش را بالا و پایین نمی‌کنیم.

خدا با چه زبانی به ما بگوید که آرام باش و حرص نورز؟ نه در دین و نه در دنیا. فقط باید حرصمان در ظهور خدا و کسب رضای او باشد. اینجاست که همه چیز را زیبا می‌بینیم، از هیچ چیز متنفر نمی‌شویم و هیچ چیز و هیچ کس را لعن و نفرین نمی‌کنیم؛ به جز شیطان و اتباعش را. آن هم چون خدا فرمان لعنشان را صادر کرده است. به دنیا و کم و زیاد آن هم اعتراض نداریم. اما اگر خودمان را مشغول شرور و کدورات عالم جسم بکنیم اصلاً نمی‌بینیم خدا چه می‌خواهد با ما بکند و همه چیز را زشت می‌بینیم.

پناه بردن از شرّ مخلوقات یعنی دلبند هيچ چيزی در عالم جسمانی نباشيم و به قلبمان دل ببنديم که عرش خدا و عین زیبایی و پاکی است. آری؛ باید خودمان را دوست داشته باشيم؛ البته نه خود جسمانی. اینجاست که راحت زندگی می‌کنیم و اگر دیگران هم به ما بدی بکنند دلگیر نمی‌شویم و برایشان دعا هم می‌کنیم.

جناب ملاصدرا در تفسیر "وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ" می‌فرماید[3] که منظور از "غاسِق" همان عناصر تشکیل‌دهندۀ ما هستند: آب، خاک، باد و آتش که ذاتاً با هم در تضادند. این‌ها برای اینکه بدن ما را بسازند باید با هم ترکیب شوند، از بساطت درآیند و اخلاط گوناگون را پدید بیاورند. اما انسان‌های معدودی می‌توانند این چهار خلط را در تعادل با هم نگه دارند. گاهی خلط سودا غلبه می‌کند و فرد، وسواسی می‌شود؛ گاهی بلغم بالا می‌رود و بی‌خیالی و بی‌غیرتی بروز می‌کند؛ غلبۀ صفرا هم انسان را احساسی محض می‌کند و... .

بنابراین برای اینکه متعادل باشیم باید از بُعد عنصری به بعد بی‌عنصری خود پناه ببریم؛ همان عالم عقل که در آن خبری از تضاد و تزاحم نیست. اما نه به لفظ؛ بلکه با رعایت آداب رسیدگی به بدن و دستورات تغذیه‌ای که خدا قرار داده و در طبیعت نیز مصلحات هر چیزی را برایمان گذاشته است.

 

خدا خیلی بزرگ و دوست‌داشتنی است و برای ما راحتی خواسته. اگر امور را به دست او بسپاریم و نه خواست خودمان، مزاجمان هم تعدیل می‌شود و همه چیز سلیس و روان پیش می‌رود. تا جایی که اگر مرتکب خطا و گناه هم شویم اسم غفران پیش می‌آید و جبران می‌کند. اما اگر قوانینش را دست‌کاری کنیم خدا را متوهمانه کوچک کرده‌ایم و سختی‌ها را به خودمان تحمیل می‌کنیم.

نفس ما هم ظهور خدا و منزه از کدورات مادی است. اما اگر احکام عالم ماده را به این نفس لطیف، تحمیل کنیم غلیظ می‌شود. باید غذای جسم را به نفس ندهیم و نگذاریم نفسمان از لذات جسمانی تأثیر بگیرد. چرا که نفسمان عاشق عقل است و اگر محبت کاذب عالم ماده را به آن بدهیم دچار سختی و اذیت می‌شویم. همچنانکه آدم(علی‌نبیناوآله‌و‌علیه‌السلام) با یک توجه به درخت منهیه به زمین هبوط کرد و دچار سختی شد. اما ما پا را فراتر می‌نهیم و مدام از لذات دنیا بیشتر می‌چشیم و دلبستگی‌مان هم به دنیا بیشتر می‌شود. با این حال، چطور می‌خواهیم به یاد خدا باشیم و نفس آزاد داشته باشیم؟!

اگر چشم به کون و فساد دنیا و جزئیات عالم ماده بدوزیم نمی‌توانیم زیبایی‌های خودمان را ببینیم[4]. خوب و بد دنیا فانی و رفتنی است و توجه به آن نفس زیبای ما را خراب می‌کند و در هر کاری دچار وسواس می‌شویم؛ در ارتباطات، احکام و... . پس چشممان را به زیبایی‌های حق و صور الهی که مدام افاضه می‌شود باز کنیم. اصلاً خدا افاضه می‌کند تا آلودگی‌های ما پاک شود؛ نه اینکه بدون دیدن خدا فقط به نقایصمان توجه کنیم. همچنانکه خورشید می‌تابد تا آثار نور و حرارتش را بگیریم؛ نه اینکه فقط آلودگی‌ها را ببینیم. پس اگر نور معارف به ما می‌تابد و نواقصمان را می‌بینیم نباید افسرده‌ ‌شویم؛ بلکه باید قیام کنیم و در معرض نور وجود قرار بگیریم که خود، پاک‌کننده است.

 اما معمولاً ما دچار افراط و تفریط می‌شویم؛ یا با دل‌خوش کردن به نور وجود، بی‌خیال می‌شویم و حتی حد شرعی را هم رعایت نمی‌کنیم و یا افسرده می‌شویم و می‌گوییم من آدم نمی‌شوم!

جناب ملاصدرا در ادامۀ بحث استعاذه دربارۀ "وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ" نیز می‌فرماید که منظور از نفاثات همان قوای نباتی است که موکّل تدبیر و رشد و نمو جسمانی انسان است[5].

با این توضیحات روشن شد که به جای اینکه از شرّ آنچه در بیرون از ماست به خدا پناه ببریم باید از بُعد جسمانی خودمان به بُعد عالی‌مان پناه ببریم. در این صورت، هیچ شری از بیرون و درون نمی‌تواند به ما آسیبی برساند.

 

 

 


[1] - تفسیرالقرآن‌الکریم، ملاصدرا، ج1، صص14-15

[2]- تفسیرالقرآن‌الکریم، ملاصدرا، ج1، ص15

[3] - تفسیرالقرآن‌الکریم، ملاصدرا، ج1، ص16

[4] - خداوند هم در سورۀ مزمل، آیۀ2 می‌فرماید: "قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا"؛ حقیقت لیل، مرحلۀ جسم ماست و نهار مرجلۀ صعود ما. بنابراین اصلی‌ترین معنی آیه این است که از جسدت چشم‌پوشی کن؛ مگر به ضرورت.

 

[5] - تفسیرالقرآن‌الکریم، ملاصدرا، ج1، ص16

 



نظرات کاربران

//