کلمات تامه

کلمات تامه

در ادامۀ بحث «شیطان‌شناسی» (جلسۀ 99، 8 رمضان 1441) به تبیین موضوع «کلمات تامه» می‌پردازیم.

در  انتهای رکن دوم، يعنی مستعاذبه (کسی که به او پناه می‌بريم) به اين نکته رسيديم که پناه بردن به خداوند، همان پناه بردن به کلمات تامۀ اوست. کلمات تامۀ الهی که مصداق عينی آن انسان کامل است، جلوات تامی هستند که در ذاتشان فقط امکان فقری دارند و اگر ما با در نظر گرفتن جنبۀ فقريشان به آنان پناه ببريم، عين توحيد است، اما اگر آنان را مستقل و در شخص ببينيم، عين شرک است. 

ملاصدرا در انتهای بحث، جايگاه مقام کلمات الهی را به لحاظ کسانی که می‌خواهند به ايشان پناه ببرند، بررسی می‌کند[1] و به اين نکته اشاره می‌نمايد که چون ما محدود و محصور در جسمانیت و قواعد عالم ماده هستيم و با اين محدوديت می‌خواهيم به کلمات تامۀ خدا پناه ببريم؛ ممکن است با دو نگاه با اين مقامات روبه‌رو شويم: يا حضرات معصومين(عليهم‌السلام) را «فوق بشر» بدانيم، يا ايشان را «بشر فوق‌العاده» به حساب آوريم که هر دوی اين تلقی‌ها، در کيفیت پناه بردن ما تأثير دارد.

حقيقت اين است که حضرات معصومين(عليهم‌السلام)، فوق بشر هستند؛ يعنی گرچه در مرتبۀ نزولی، همۀ مراتب جسم، اجناس و انواع را طی کرده‌اند و در قالب مادی قرار گرفته‌اند، اما آن‌قدر خود را از تأثيرپذیری از مراتبِ حدود، دور نگه داشته‌اند که در سير صعودشان، به همان نورانيت و لطافتی که در سير نزول آمده‌اند، بازگشته‌اند و به همين سبب خداوند به ما اذن داده تا به ايشان پناه ببريم. ازاين‌رو اگر ما کلمات تامۀ الهی را با اين ديد بشناسيم و بدانيم که آنان در نوع وجود، خلقت و بندگی‌شان، عين فقر به خدا و در رجوعشان به خداوند، تام و انتخاب شدۀ در عبوديت هستند؛ می‌توانيم در حرکت و سیر صعودی خويش، به دامن آن‌ها پناه ببريم و از آنان اطاعت کنيم. اما اگر نگاه استقلالی به حضرات داشته باشيم يا آن‌ها را همسان خود ببینيم و پنداريم فرقشان با ما اين است که بشر فوق‌العاده‌ای هستند؛ دراين‌صورت مرید نفس شده و از مسير حق منحرف گشته‌ایم.

 درواقع ما در عين اينکه بايد نگاهمان به حضرات، نگاهی فوق بشری باشد، اما در عين حال نبايد دربارۀ آن‌ها غلو کنيم و تا مقام پرستش بالا ببريمشان! بدانيم ايشان با حفظ مقام عبوديت و از فرط ادراک عینيت فقرشان، به مقام ربوبيت رسيده‌اند؛ لذا اگر ما نيز بخواهيم در رتبۀ خودمان، مانند ايشان به دریای وحدت و توحید نفوذ کنيم و در دریای حقایق غوطه‌ور شويم و در آن غور کنيم، باید وجودمان به‌گونه‌ای صيرورت يابد و تغيير کند که غیر از الله واحد، کسی را نبينيم؛ يعنی در وجود، تنها یک حقيقت را ببینيم و بدانيم حقيقت الله با موجودات در يک مرتبه نيست، بلکه در عين آنکه در مراتب گوناگون ظهور کرده و در تمام آن‌ها به نحو اتمّ حضور دارد؛ اما با آن‌ها يکی نيست. در اين باور، حتی افضل و اشرف مراتب که همان انسان کامل است، نيز مساوی وجود نيست، بلکه در هستی و بودِ خويش وابسته و عين فقر به وجود است (امکان ذاتی).

پس «عشقِ تامِّ تعبدی» تنها و تنها مختص ذات اقدس اله است و اگر ما اين حقيقت را نه در ذهن و اعتبار، بلکه با تمام وجود دريابيم، می‌توانيم به دامن انسان کامل پناه ببريم و از اين مظاهر تام، «اطاعت و پيروی» کنيم که چنين اطاعتی، همان اطاعت و پناه بردن به خداست. چنانکه حضرت رسول(صلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) فرمودند:"أعوذ بک منک"[2] (پناه می‌برم از تو، به تو)

درواقع انسان کامل، واسطه و وسيله‌ای است که مظهر اتمِّ صفات و اسما الهی و آينۀ عصمت مطلق است. به دليل همين مظهريت تام، به اذن خداوند صاحب ولايت مطلقه شده و ما می‌توانيم از ايشان تبعيت محض و بی‌چون و چرا داشته باشيم. اما ديگر مراتب ولايت (مثل مجذوبين سالکی که مورد تبعيت و پيروی سالکان طريق قرار می‌گيرند)، چون معصوم نيستند، تنها به‌لحاظ مجرا و مظهر بودنشان، می‌توانند مورد تبعيت و اطاعت نسبی قرار گيرند؛ و بايد برای آن‌ها جای خطا و اشتباه بگذاریم. چراکه اگر چنين نکنيم و از آنان تبعيت محض داشته باشيم، با بروز یک خطا و اشتباه از آنان، ممکن است دين و ايمان بر باد رود.

ملاصدرا در ادامه می‌گويد: «پس بدان در اين مقام (نداشتن عصمت) باز در قلب عبد، اشتغال به غير خدا می‌ماند؛ اما مقام انبيا و اوليا(صلوات‌الله علیهم‌اجمعين) اجلّ از آن است که چنين اشتغالی در قلبشان وارد شود؛ لذا استعاذه، دعا، مناجات يا هر آنچه از مجرای آنان جاری می‌شود؛ به اين سبب است که به امت تعليم دهند! يا به اين علت است که هنگام نزول به جایگاه بشری و ارتباط با مردم و تا مادامی که در این زندگی دنیوی هستند، از اشتغال به آن مبرا باشند! چون مرتبه این‌ها برتر از آن است که مشغول مناجات شوند و در شدائد به خدا پناه ببرند! زيرا اگر در اين مرتبه باشند قبله‌شان دعا و استعاذه و طلب راحتی برای نفسشان و دفع ضرر از آن خواهد بود؛ درحالی‌که اين‌ خصوصيت کسی است که اسیر هوای نفس شده است.»[3]

از نظر ما به اين بخش از سخنان صدرا نقد وارد است؛ زيرا اگر صدرا اثبات کرد که حضرات امکان فقری دارند، بايد می‌دانست که استعاذه و دعای آنان به درگاه حق تعالی به ادراک همين فقر بازمی‌گردد، نه صرفاً تعليم امت! البته همه چيز اوليا، برای امت الگوست و به آنان تعليم می‌دهد؛ اما اين موضوع به معنای آن نيست که آن‌ها خودشان هيچ استعاذه و دعایی نداشتند و تمامی دعاهایشان مصنوعی و صرفاً برای تعليم امت بوده است! ايشان وقتی در مناجاتشان می‌فرمودند: "أَنَا بَعْدُ أَقَلُ‏ الْأَقَلِّينَ‏، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ، وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا..."[4]، برای تعليم امت نبوده، بلکه به اين سبب بوده که خود را در ارتباط با حقيقت وجود، هميشه ناقص می‌ديدند و کمالشان نيز از شدت اين ادراک عجز و فقر نشأت می‌گيرد و به همين علت در رتبه امکان، علی‌الاتصال استغفار و مناجات و مدهوشی داشتند.

همچنين مگر خود صدرا در بحث ماهيت استعاذه، مقام کلمات تام الهی را برای حضرات اثبات نکرد؟ مگر ثابت نکرد که حضرات معصومين(عليهم‌السلام) حتی در جسمشان هم متروح‌اند و هيچ حدودی را نگرفته‌اند؛ پس چطور اينجا می‌گويد به خاطر اشتغالی که در نزولشان به مقام بشری و مباشرت با خلق و حيات دنيوی داشته‌اند، به مناجات و استعاذه روی آورده‌اند؟! البته ما اذعان داريم که چون حضرات در مراتب امکان نازل شده‌اند، به واسطۀ بُعد بشری‌شان، امکان معصيت و خطا و توجه به دنيا را داشته‌اند؛ اما از همان ابتدا باب تمام اين امور را بستند و دنيا را سه طلاقه کردند و معصوم شدند.

علاوه‌بر‌اين آنجا که ملاصدرا بحث استعاذه برای جلب منفعت نفس و دفع الم از آن را مطرح کرده و می‌گويد: «و ذلک لأن مرتبتهم أعلى من أن يشتغلوا بالمناجاة و أن يستعيذوا بالله من الشدائد. لأن من کان فی هذه المرتبة کانت قبلته فی دعائه و استعاذته طلب راحة لنفسه أو دفع أذى عنه.» شايد بر افراد عادی صدق کند؛ اما حضرات هرگز چنين نبوده‌اند، زيرا آن‌ها به شهود توحيد نشسته و در برابر عظمت محبوب که عين عشق بود، همواره استعاذه و دعا داشتند. آن‌ها عمق معنای امکان؛ يعنی هيچ‌بودن را می‌فهميدند و با تمام وجود به ادراک اين امر نشسته بودند که اگر محبوبشان نازی کند، درهم فرو ریزد قالب‌ها. آنان در اوج کمال بودند، اما ادب محضر و حضور را رعایت می‌کردند. می‌دانستند انسان در برابر مقام مطلق، همیشه ذلیل است و فرد ذليل هميشه استعاذه دارد. برعکس ما که تا کمالی به دست می‌آوريم، با مقام برتر از خود پسرخاله می‌شويم و ادب را فراموش می‌کنيم!  

 

همچنين آنجا که ملاصدرا در کلامش می‌گويد: «فإذا ترقى العبد عن هذا المقام و فنى عن نفسه و فنى أيضا عن فنائه عن نفسه فهيهنا يترقى عن مقام الاستعاذة و يصير مستغرقا فی نور البسملة.» مگر فراموش کرده که خداوند هيچگاه قلوب بندگانش را در مقام هدایت، به دست کسی که مقام خود را برتر از استعاذه می‌داند، (يترقى عن مقام الاستعاذة) نمی‌دهد. وقتی رسول خدا (صلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) فرمودند:"أعوذ بک منک" نشان از آن دارد که به درگاه پروردگار خويش استعاذه داشته‌ و اصلاً خودِ خداوند اين فرمان را به ايشان داده است که: "وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِک مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ و أَعُوذُ بِک رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ‌"[5] حضرات هميشه در مقام استعاذه بوده‌اند؛ اما نه برای گناه، نه برای تعليم و نه برای مبرا شدن از اشتغال به دنيا؛ بلکه به سبب اوج ادراک فقرشان به درگاه الهی.

رکن سوم: مستعيذ(پناه‌گيرنده)

ملاصدرا در بيان اين رکن می‌نويسد: «خداوند بر تمام انسان‌ها واجب کرده که به خدا پناه ببرند و امر نموده که "اعوذ بالله" گويند؛ و بر اين وجوب دلايلی نيز مطرح کرده است. از جمله اينکه به نبی ما(صلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) به استعاذه امر کرده و فرموده: "قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ"[6]،‌ " قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ‌"[7]  يا در سورۀ اعراف فرموده: "وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّک مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ‌" . درواقع اين آيات دلالت بر آن دارد که پيامبر(صلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) مأمور به استعاذه بوده‌اند و امر به ايشان، درواقع امر به امت است، درحالی‌که خصوصيت استعاذۀ ايشان مانند امتشان نبوده است. (اين جملات ملاصدرا نقض جملات قبلی خودش است)

سپس ملاصدرا از استعاذۀ نوح(عليه‌السلام) در قرآن شاهد مثال می‌آورد: "أَعُوذُ بِک أَنْ أَسْئَلَک ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ‌ "[8] » و سپس آيات ديگری را در رابطه با استعاذۀ انبیا بيان می‌کند [9] که نشان‌دهندۀ آن است که اين بزرگان بيشتر به خطر نزديک بوده‌اند و به علت شدت ادراکشان از قربی که داشتند، بیشتر به خدا پناه می‌بردند.

دقت در اين آيات به ما نشان می‌دهد که در مقام مستعيذ يا معتصم و پناه‌گیرنده، بايد از اين بزرگان بياموزیم و بدانيم آنان در اوج مقام قربی که داشتند باز به خدا پناه می‌بردند؛ پس ما هم اين‌قدر خودمان را نبینیم! دنيایی کمال از آنان جاری شد، اما يکی را هم به خود نسبت ندادند، ولی ما هنوز کمال را نوبر نکرده، خدا را گم می‌کنيم و يادمان می‌رود به او پناه ببريم. بدانيم اگر در وهممان برای خود کمالی را فرض کرديم يا اگر از ما تعریف و تمجيدی کردند و خوبی را به ما نسبت دادند، تمام آن را به دست خودشان بسپاریم. نيکی‌ها و خيرات را از خود نبینیم که اين، تنها راه چاره است. بدانيم حتی اگر کوچکترین کار خير و خوبی، مثلاً سلام کردن، را از خودمان ببینيم، ايمانمان از دست می‌رود. فراموش نکنيم ما هيچيم با همه چيز و همه چيز اوست. مبادا وقتی بزرگ می‌شويم، فراموش کنيم که بزرگمان کرده‌اند! مثل کودکی که مادرش راه رفتن و حرف زدن را به او می‌آموزد و او به‌محض اينکه خودش حرف می‌زند و راه می‌رود، مادر را به فراموشی می‌سپارد! گويا یادمان رفته که انسان کامل يا نور منبسط، آن‌به‌آن در حال بزرگ کردن ماست. البته شاید در خطاها آنان را فراموش نکنيم و به دامانشان پناه آوریم که سبب تزکيه و طهارت ما شوند؛ اما وای به روزی که کار خیری انجام دهيم يا به مقام معنوی برسيم يا چیزی را بفهميم يا دانشی را به دست آوريم و... ؛ آنجا اصلاً یادمان می‌رود که ما را بزرگ کرده‌اند و چه خون‌دل‌هایی که برای ما نخورده‌اند! کل هستی ما حق است و خدا حقش را بر سر ما نمی‌کوبد و منت نمی‌گذارد؛ اما ما تا دستمان به خیر می‌رود، می‌گوييم من دادم! من کردم و...! آخر کسی نيست به ما بگويد از کجا آوردیم؟ چطور دادیم؟ چه کار کردیم؟ چرا اگر جواب خوبی‌های ما را ندادند، متوقع می‌شويم؟ چرا تا وقتی قدرمان را می‌دانند و به ما خدمت می‌کنند و ما را خيّر می‌دانند، دلمان آرام است؛ اما به‌محض اينکه ديگر مثل قبل به ما توجه نکنند! به هم می‌ريزيم؟ این‌ها همه شاخص‌هایی است که به ما می‌فهماند که در نيکی‌هايمان خدايی در کار نبوده و در تمام آن‌ها خودمان را ديده‌ایم. گویی فراموش کرده‌ايم که ما ناقصيم و استعداد خطا و گناه داریم؛ پس چرا اين‌قدر از خود دفاع می‌کنيم و می‌خواهيم ثابت کنيم که خطا نکرده‌ایم؟ بدانيم برخوردن‌ها، حساس‌بودن‌ها، احساس قبض داشتن و ناراحتی‌های ما همه از شيطان است.

 

 


[1] . تفسیر قرآن، ملاصدرا، ج1، ص 11 و 12.

[2] . ابو داود: كتاب الصلاة، باب الدعاء فی الركوع و السجود: 1/ 232.

[3] . تفسیر قرآن، ملاصدرا، ج1، ص 11 و 12.

[4] . صحيفه سجاديه.

[5] . سورۀ مومنون، آيۀ  97و 98؛ و بگو: بارالها، من از وسوسه و فریب شیاطین (انس و جن) به تو پناه می‌آورم. هم به تو پناه می‌برم بار خدایا از آنکه شیاطین به مجلسم حضور به هم رسانند (و مرا از یاد تو غافل سازند).

[6] . سورۀ فلق، آيۀ 1.

[7] . سورۀ ناس؛ آيۀ 1.

[8] . سورۀ هود، آيۀ 47؛ بارالها، من پناه می‌برم به تو که دیگر چیزی که نمی‌دانم از تو تقاضا کنم... 

[9] . حكى عن يوسف عليه السلام إنّه قال‌ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ‌ (12/23) و قوله لما قيل له: خذ أحدنا مكانه‌ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ‌ (12/79)و حكى عن موسى عليه السلام إنّه لما أمر قومه بذبح البقرة و قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ‌ (2/67) و إنه لما خوّفه القوم بالقتل قال‌ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ‌ (44/29) و قال في آية اخرى‌ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ‌ (40/27) و حكى إن امّ مريم عليها السلام امرأة عمران قالتوَ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ‌ (3/36) و إنّ مريم عليها السلام لما رأت جبرئيل عليه السلام في صورة بشر يقصدها في الخلوة قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (19/18).

 



نظرات کاربران

//