دعا، درک نیاز
در ادامه بحث «قرب حق» (جلسۀ نهم ،یازدهم رمضان 1436) به تبیین موضوع « دعا، درک نیاز
» میپردازیم.دانستیم شناخت رابطۀ تکوینی خدا با انسان، بهترین راه صعود است و همین شناخت، آن ذکری است که به انسان، آرامش و اطمینان قلبی میدهد. منظور از ذکر، معرفت از طریق تحقق اسماء الهی در درون است و این ذکر، نه در مقابل نسیان، بلکه در مقابل غفلت است؛ همان که در قرآن کریم میفرماید: "وَ لاتُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا"[1].
نسیان، فراموشی ذهن است؛ به این معنی که ما چیزی را میدانیم، اما یادمان رفته و با تمرکز، ممکن است آنچه را فراموش کردهایم، به یاد آوریم. اما در غفلت، معلوم، از وجودمان بیرون میرود، نه از ذهنمان. لذا اگرچه فیض الهی قطع نمیشود، ما از آن محروم میمانیم و نمیتوانیم دریافتش کنیم؛ همان فیضی را که در هر دم و بازدم به آن نیاز داریم.
نسیان، مثل زمانی است که کسی جلوی دهان و بینی ما را بگیرد و نگذارد نفس بکشیم. در این حالت با کمی تلاش میتوانیم دست او را پس بزنیم و دوباره تنفس کنیم. اما غفلت، شبیه خفگی از درون است. هوا در بیرون وجود دارد و کسی راه آن را مسدود نکرده؛ اما موانع داخلی نمیگذارد نفس بکشیم.
غفلت، فراموشی داشتنها و عدم استفاده از داراییهاست. شخص غافل، از موجودیت و بودن خود، غفلت دارد. اما مؤمن، پیوسته در ذکر است؛ چون دریافته که اگر آنی غفلت کند، ایمانش کنار میرود. مثل اینکه اگر هوا به او نرسد، میمیرد. یاد خدا، خوراک جان مؤمن است؛ همانطور که هوا، خوراک جسم انسان است. مؤمن، اینگونه نزدیکی خدا به خود را مییابد و با یاد خدا، به او نزدیک میشود.
حال که تا حدودی با قرب تکوینی آشنا شدیم، به بیان ادامۀ آیۀ مورد بحث میرسیم:
"وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ اُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ."[2]
سؤال سالک، زمانی است که میخواهد آنچه را دارد، به شهود و ظهور بنشیند. دعا هم سؤال خاص است به جهت خواستهای ویژه از مدعوّ خاص. با این بیان، سؤال اعم از دعا و به منزلۀ غایت دعاست.
مسئلت بنده از خدا، درواقع نسبت ربوبیت به عبودیت را بیان میکند. لحن آیه نیز بیواسطگی و قرب ربوبی را نشان میدهد. اینگونه نیست که عبد داعی از مدعو، جدا باشد؛ بلکه یک سر وجود، ربّ است و سر دیگرش عبد. عبد، جلوۀ نازلی است که قالب گرفته و رب، وجه اعلای عبد است. به بیان دیگر، عبودیت و ربوبیت، دو روی یک سکهاند و خدا از خود انسان هم به او نزدیکتر است.
مثل اعضای بدن و نفس ناطقه که از هم جدا نیستند و بدن، ظهور نفس است. عضوی مانند چشم، اقتضا و استعدادِ دیدن را دارد؛ اما برای به ظهور رساندن این استعداد، نیاز دارد که نفس ناطقه، قوهی بصیریت را به او افاضه کند. دعای چشم، ارتباط خاص آن با نفس ناطقه برای دریافت فیض از او و ظهورِ دیدن است.
عبد هم، سراسر نیاز و فقر به ربّ است. او نفخۀ روح و تمام اسماء الهی را پذیرفته و کارش این است که اسماء را ظهور دهد و قالبش را با آنچه در خود پذیرفته، یکی و فانی در آن کند؛ نه اینکه قالب را بشکند.
برای این منظور، عبد پیوسته نیازمند افاضات ربّ است و اگر این وابستگی و ارتباط دوسویۀ تنگاتنگ را درک کند، همان دعاست که محال است به اجابت نرسد. چون دعا نه فقط خواندن لفظی، بلکه سیر وجودی است در جهت ظهور استعدادها. این دعاست که انسان را به دنبال سعادت و بقا روانه میکند و اجابت حقتعالی، غایت همین سؤال است؛ هرچند علت فاعلی آن نیز هست.
"قُلْ ما یَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّی لَوْلا دُعاؤُكُمْ..."[3]؛ و این دعا نه فقط به زبان آوردن یا استعداد داشتن، بلکه درک استعداد و درک نیاز به غنای خداست که اگر نباشد، انسان از دریافت فیض ربوبیت پروردگار، محروم میماند. پس دعا، سیری در جهت پرورش بنده است و اجابت، به قدر معرفت و طلب اوست، یعنی به قدر درک استعداد و شناخت خود.
اینجاست که مسئلت از سوی بنده، همان و اجابت از سوی حق، همان. اما چرا دعاهای ما به اجابت نمیرسد؟ مشکل از خودمان است، وگرنه حقتعالی بخل و امساکی در افاضۀ فیض ندارد. مشکل، نقص معرفت و سطحینگری در شریعت است؛ اینکه ما نمیتوانیم رابطۀ خود و خدا را به درستی بشناسیم و نیاز خود به او را بیابیم.
وگرنه بین دعا و اجابت، رابطۀ تکوینی و "حقیقی" برقرار است. همانطور که بین عبادت و قرب حق هست. محال است نماز، انسان را از فحشا و منکر بازندارد و به ذکر خدا نرساند[4]؛ ولی ما نرسیدهایم، چون رابطهمان با نماز حقیقی نیست و اصلاً این رابطه را نشناختهایم! در مورد دعا هم همینطور است و ما رابطۀ "حقیقی" آن با اجابت را نشناختهایم، مدام میگوییم چرا دعایم اجابت نشد.
کسی که رابطۀ خود با دعا و رابطۀ دعا با اجابت را دریابد، مسئلت و دعا را مساوی اجابت و گرفتن را همان ظهور دادن خواهد یافت. اما بین دادن و گرفتن، پذیرشی اختیاری به نام "معرفت" وجود دارد. عبد باید ارتباط حقیقی خود با رب را به درستی دریابد، تا بتواند از او فیض بگیرد. همانطور که بدن ما، رابطۀ حقیقی خود با نفس ناطقه را مییابد.
ما چون رابطۀ نفس ناطقه با اعضا را میشناسیم و آن را جدا از بدن نمیبینیم، محال است مثلاً غذا را از چشم بخوریم! اما کودکی که هنوز این ارتباط را نمیفهمد، غذا را به گوش و چشمش میمالد! ما هم در عالم معنا، مثل همان کودک هستیم. رابطۀ بین وجود و ابزار ظهور آن را خلط کردهایم و لذا به جای اینکه در وجود و استعدادمان سیر کنیم، فقط با زبان، دعا میکنیم؛ به جای اینکه نماز را با قلب بخوانیم، فقط با دهان و لفظ میخوانیم؛ و به جای آنکه جانمان روزهدار باشد، فقط با روده و معده روزه میگیریم!
لشکر اسماء الهی همواره با ماست. پس باید مدام در سیر دعا-استجابت، متحوّل شویم؛ که تحول واقعی، از درون خود ما و به تحقق اسماء الهی است، نه تغییر در عالم خارج. ما در عالم ماده، هرلحظه میبینیم، میشنویم... نفس میکشیم و هستیم؛ و اینها همه، اجابت حق برای سؤال و دعای ماست. اما در عالم معنا چون به یک بار دیدن قانع شدهایم، نیازمان را درک نمیکنیم و وجودمان دعا ندارد؛ لذا نماز و روزه و همه چیزمان تکراری شده و کیفیتش همان است که بود! ما بین ربوبیت خدا و عبودیت خود، رابطهای مَجازی قائلیم؛ یعنی فکر میکنیم او فرمان داده عبادت کنیم، ما هم میکنیم و فردا چون اطاعت کردهایم، به ما پاداش میدهد. در حالی که عبادت حقیقی، تأثیر ابدی در قرب و عروج میگذارد و این، امری قراردادی و اعتباری مثل امور مادی نیست که یکی بخواهد و یکی بدهد؛ بلکه ظهور حقیقت است و تخلّفبردار نیست.
در آیۀ مورد بحث، ظاهراً مخاطب سؤال، پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) است و سؤال، از إنّیت پروردگار است: "عَنِّی". منظور از "عِبَادِی" هم تکتک بندگان هستند؛ یعنی همهی انسانها در وجه عبودی خود، طالب خدا و تمام اسماء هستند و نفس بنده در هر زمان و مکان و هر شرایطی، تمام حق را میخواهد. همانطور که نوعِ بودن چشم، درخواست دائمیِ قوهی بصیریت از نفس ناطقه است و نوعِ بودن نفس ناطقه، افاضۀ بصیریت و سایر قوا.
نوعِ بودن انسان و بلکه تمام موجودات، طلب دائمی و درخواست از حقتعالی است و حقتعالی، عین اجابت و افاضه به تمام هستی: "یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأرْضِ كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ"[5]. بنده اگر به معرفت برسد، از رب جز رب نمیخواهد و چون تمام هستی خود را در اتصال با رب مییابد، حاضر است برای او همه چیزش را از دست بدهد. همانطور که اگر به کسی بگویند برای اینکه زنده بمانی، باید چشم خود را بدهی، با اختیار قبول میکند.
ولی با این همه و با تمام نزدیکی خدا به ما، ما از او دوریم و از دور میخوانیمش؛ برای همین، نه در شرایط آماده، اطمینان قلب داریم و نه در شرایط سخت! وگرنه دعا و اجابت، دادن و گرفتن، علیالإتصال است؛ مشکل ما در ادراک است، یعنی ذکر نداریم.
[1]- سوره کهف، آیه 28 : و از آن كس كه قلبش را از ذکر خود غافل کردهایم، پیروی مکن.
[2]- سوره بقره، آیه 186 : و چون بندگان من دربارۀ من از تو بپرسند، پس همانا من نزدیکم و دعای کسی را که مرا بخواند، اجابت میکنم. پس باید مرا اجابت کنند و به من ایمان آورند، باشد که راه راست را بیابند.
[3]- سوره فرقان، آیه 77 : بگو اگر دعای شما نباشد، پروردگارم اعتنایی به شما نمیكند.
[4]- اشاره به آیه 45، سوره عنکبوت : "...إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ..."؛ همانا نماز از فحشا و منکر بازمیدارد و هرآینه ذکر خدا بزرگتر است.
[5]- سوره رحمن، آیه 29 : هركه در آسمانها و زمین است، از او درخواست میكند و هر روز، او در کاری است.
نظرات کاربران