حضور یا حال؟
در ادامه بحث «قرب حق» (جلسۀ یازدهم ،سیزدهم رمضان 1436) به تبیین موضوع « حضور یا حال؟» میپردازیم.
گفتیم خداوند بیواسطه به انسان، نزدیک است و انسان میتواند بیواسطه با او سخن بگوید. لذا خداوند میخواهد بنده هم این قرب را ادراک کند و حضور و احاطۀ دائمی او را ببیند تا به رشد لایق خود برسد.
در دعای ابوحمزۀ ثمالی، این معنا به زیبایی نهفته است:
"بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیكَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیكَ وَ لَوْلا أَنْتَ، لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ."
تو را به تو شناختم و تو مرا بر خودت راهنمایی کردی و به سوی خود خواندی؛ و اگر تو نبودی، نمیدانستم كه هستی!
پس اگر عبد میتواند خدا را بخواند، به این دلیل است که خدا او را به سوی خود خوانده و داعی اصلی، اوست، نه بنده. پس از این عبارات است که امام سجاد(علیهالسلام) که خدا را به خاطر مجیب بودنش، حمد میگوید:
"الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی أَدْعُوهُ فَیُجِیبُنِی."
سپاس، خدایی را كه میخوانمش، پس اجابتم میکند.
ادعیه، مراکب معنوی صعود انسان به عالم معنا هستند؛ نه اینکه فقط لفظ باشند. حضرات معصومین(علیهمالسلام) با تمام حرکات و سکنات خود، مراتب ظهوری حق را نشان میدهند و آنچه در دعا میگویند، عوالمی است که طی کردهاند و آن را برای ما هم بیان میکنند. لذا اگر این دعاها را فقط بخوانیم و به دانستههایمان اضافه شود، در میدان عمل، کاربرد چندانی ندارد. باید اینها را در زندگی روزمره بررسی کنیم تا بتوانیم در اندیشه، خیال و جوارح به این عوالم راه یابیم و در تمام میادین، خدایی عمل کنیم.
این دعاها، ندای نفسی است که عینیت حق را به عنوان مطلوب پیدا کرده و دریافته است که جانش جز او چیزی نمیخواهد و در تمام عوالم به او توجه تامّ دارد. اما ما وقتی به دنبال حضور قلب هستیم، ذهن خود را روی خدایی ندیده و نشناخته متمرکز میکنیم؛ میدانیم کیست، اما رؤیتی را که امام علی(علیهالسلام) ضرورت بندگی میداند[1]، نداریم. حضور قلب در نظر بیشتر مردم، این است که فرد به حالتی برسد که به کلی از ناسوت و خیال منقطع شود و چیزی از این عوالم نفهمد. لذا آنجا که حضرت علی(علیهالسلام) در رکوع، انگشتر به سائل میبخشد یا در فکر جایزۀ شتری است که پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) میدهد، به دغدغه میافتند تا کار امام را به نحوی توجیه کنند.
اما چنین نیست و کسی که قرب و احاطۀ حقتعالی را به درستی دریابد، ناسوت و خیال و اندیشه برایش فرق ندارد. او در هر سه عالم، عین حضور است؛ چراکه خدای ملکوت و جبروت، همان خدای ناسوت است و او، هم در آسمان، خداست و هم در زمین: "وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ..."[2]. انسان موحد، تمام این عوالم را دارد و جلوات خودبینی و خواخواهی را در قوانین تشریعی و تکوینی الهی، فانی میکند.
مثلاً حضور قلب در عالم ماده، این است که در هر فعل، وظیفۀ الهی را مدّ نظر داشته باشیم. اما متأسفانه ما اغلب در انجام وظایف فعلی هم خدا را نیافتهایم و بسیاری از کارهای خوبی که انجام میدهیم، از روی عادت است. عادت یعنی تکرار و برگشت و این تکرار در هر چه باشد، دیگر تأثیر وجودی ندارد. به عنوان مثال، برخی از ما به نماز اول وقت، عادت کردهایم و تحت هیچ شرایطی نمیتوانیم آن را ترک کنیم. حال آنکه طبق حکم خدا، در شرایطی اصلاً نباید نماز را اول وقت خواند؛ مثل وقتی که جان کسی در خطر است یا طلبکاری منتظر است تا طلبش را از ما بگیرد.
برخی هم عادت کردهایم به هیچ عنوان دروغ نگوییم، هرچند جان و زندگی مومنی به خطر افتد؛ یا در ایام خاصی، حتماً مشهد باشیم، اگرچه شرایطش مهیّا نباشد؛ یا در زیارت، حتماً دستمان به ضریح برسد، یا حتماً زیر قبۀ امام حسین(علیهالسلام) جایی برای نماز خواندن پیدا کنیم، یا حتماً در صف اول جماعت بایستیم؛ حتی اگر شلوغ باشد و برای این کار، مجبور شویم حقّ دیگران را ضایع کنیم. بعد هم در این عادتها، احساس حضور قلب میکنیم! در حالی که احساس خوب ما، جز حالی به حالی شدن و حظّ نفس نیست و با حقوقی که ندیده میگیریم، تیرگی قلب هم میآورد.
آنچه ما حضور میدانیم، حضور نیست، حال است. حضور، آنجاست که خدا هست، نه آنجا که دل ما میخواهد. تنها کاری که ما را به حضور میرساند، این است که در هر میدان، به تکلیف خود عمل کنیم. کسی که فقط وظیفه و تجلی خدا را میبیند، دنبال حال خاص نیست؛ بلکه وجودش به اذن الهی، در همۀ عوالم هست، چون خدا همه جا جریان و سریان دارد. حضور قلب، معرفت خاص به هستی و درک کیفیت حضور خداست. بدون داشتن این معرفت، هرچه در نماز دست و پا بزنیم، حضور حاصل نمیشود، مگر توهّمی و خیالی.
"الْحَمْدُلِلَّه" یعنی: من به عادت و میل خود، کار نمیکنم و فقط دنبال اذن و رضایت تو هستم. عالم حمد یعنی همه جا ظهور خداست و ما "الْحَمْدُلِلَّه" میگوییم، تا حضور تامّ خدا را در همه جا درک کنیم. آداب دینی هم که برای ریز و درشت امور دنیا وارد شده، نشان میدهد که خدا در همه جا حضور دارد. وگرنه ادب را باید در پیشگاه چه کسی رعایت کنیم؟
"الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی لا أَدْعُو غَیرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لِی دُعَائِی."
سپاس، خدایی را كه جز او را نمیخوانم و اگر جز او را میخواندم، دعایم را مستجاب نمیكرد.
اما اگر او را بخوانیم، بین دعا و اجابت، حایلی نیست. دعا مساوی اجابت است؛ باید مشکلات دعا را برطرف کنیم و یقین داشته باشیم که اجابت هست. چون از جانب او، مشکلی نیست و دعا را هم او داده است تا اجابت را بدهد.
اصلاً اجابت، ما را دنبال میکند که به دعا میافتیم؛ محبت خدا دنبال ماست که دنبال چیزی میگردیم تا پُرمان کند؛ و او دنبال ماست که مییابیم گمشدهای داریم؛ یعنی آب، دنبال ماست که تشنه میشویم. پس این سؤال که چرا دعایمان اجابت نمیشود، سالبه به انتفاء موضوع است؛ چون اجابت، قبل از دعای ما و دعا، دلیل بر اجابت است. منتها غفلت ما از نزدیکی و حضور حق، مانع میشود که اجابت او به ما اصابت کند.
از ما خواستهاند حتی نمک غذای خود را هم از خدا بخواهیم؛ نه به این دلیل که انسان، ضعیف است و خدا به او قدرتی نداده؛ بلکه برای رسیدن به این بینش که در کوچکترین امور هم خدا را ببینیم و به اذن و خواست او عمل کنیم. ما میتوانیم همه چیز از خدا بخواهیم، اما به شرط اینکه حقّانی باشد. حتی میتوانیم دنیا را از خدا طلب کنیم؛ منتها برای رسیدن به ذات خدا و "لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ"؛ برای اینکه با درک عبودیت خود، ربوبیت جامع حق را دریافت کند.
طبق بیان علامه جوادی آملی، دعا سه درجه دارد[3]:
اول، دعا به زبان استعداد و نیاز وجود است که قطعاً اثر دارد و اگر مانعی باشد، در این سو است.
دوم دعا به زبان حال، که نازلتر از لسان استعداد است؛ چون حال، استعداد مقطعی و گذراست. مثل کسی که در حال فقر یا بیماری، به اقتضای شرایط خود، حال دعا پیدا میکند و با خلوص قلب، خدا را میخواند. اینجا هم اجابت میشود.
اما مسئله اینجاست که ما در همه حال به خدا نیاز داریم، نه فقط در فقر و بیماری. منتها در شرایط عادی، به اسباب و علل، امیدواریم و خود را کاذبانه بینیاز میپنداریم؛ اما در حال اضطرار که میبینیم کاری از اسباب برنمیآید، تازه خدا را میبینیم و متوجه او میشویم.
درجۀ سوم هم، دعا به زبان مقال است که به قدر دو درجۀ قبل، تأثیر ندارد؛ هرچند این نیز عبادت است. اما برای همه، یکسان لازم نیست؛ چنانکه روایت داریم رسول اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) به ابوذر فرمود: اگر انسان جزء ابرار شد، دعا به زبان مقال، به اندازۀ نمک طعام، کافی است[4]. پس بکوش که زبان استعداد یا حال پیدا کنی، تا اگر آه کشیدی، اثر کند.
[1]- اشاره به روایت حضرت در الكافی، ج1، ص98 : "مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ"؛ پروردگاری را که نبینم، بندگی نمیکنم.
[2]- سوره زخرف، آیه 84.
[3]- برگرفته از تفسیر تسنیم، ج9، ص405.
[4]- مكارم الأخلاق، ص465.
نظرات کاربران