دعا، کلید همگانی
در ادامه بحث «قرب حق» (جلسۀ دوازدهم ،پانزدهم رمضان 1436) به تبیین موضوع «دعا، کلید همگانی» میپردازیم.
گفتیم به دلیل قرب حقتعالی به بندگان، دعا و اجابت، رابطۀ ملازمی با هم دارند و مانعی بین آن دو نیست، مگر آنکه دعا و طلب داعی، به شرک، شک، غفلت، بیاخلاصی و... آمیخته باشد. خدا هم حقیقتی جدای از بنده در زمان و مکان و موقعیتی دیگر نیست؛ بلکه خدا تمام هستی و تمام کمال و زیبایی است و با همۀ اشیاء، معیت ذاتی دارد. او حقیقتی عینی است از لاهوت تا ناسوت، که وجود ما داعی آن است و جز او نمیخواهیم؛ چون چیزی جز او نداریم.
پس حتی اگر چیزهای دیگر هم میخواهیم، باید برای رسیدن به او باشد. درواقع سالک حتی امور مباح را هم به قصد قربت انجام میدهد. چون همۀ هستی را ظهورات حق میبیند و میداند که تمام مراتب وجودش از آنها تأثیر میپذیرد. از این رو هیچ کارش غافلانه نیست و در ریز و درشت کارها حتی خوردن، خوابیدن، خرید، ابراز محبت و غضب کردن، قصد قربت میکند؛ یعنی آن را به قصد قرب خدا انجام میدهد.
البته قصد قربت، فقط لفظی و زبانی نیست و نشانه دارد. مثلاً کسی که ادعا میکند پول را برای خدا میخواهد، ولی در راه به دست آوردن آن مرتکب حرام و شبهه میشود یا وقتی آن را به دست آورد، فقط ذخیره میکند و انفاق ندارد، درواقع پول را برای خدا نخواسته است. محک قصد قربت، این است که وقتی چیزی را برای خدا میخواهیم، باید موجب رشد و رهاییمان شود، نه اینکه ما را وابستهتر و زمینیتر کند. پس به دست آوردن و استفاده از آن باید بر اساس احکام الهی و بلکه طبق آداب دینی باشد تا بتوانیم با همین امور مباح، تمام خودیها و شئون توهّمی را کنار بزنیم.
کار برای خدا، زمانی صادقانه است که سبب ظهور خدا در فعل و صفت شود؛ یعنی اندیشه، خیال، قوا و جوارحمان در مسیر رضای خدا حرکت کند. نه اینکه قربةً إلیالله بگوییم و هرچه خواستیم، انجام دهیم!
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در قسمتی از نامۀ 31 نهجالبلاغه که وصیتشان به امام حسن(علیهالسلام) است، میفرمایند:
"وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، قَدْ أَذِنَ لَكَ فِی الدُّعَاءِ، وَ تَكَفَّلَ لَكَ بِالْإِجَابَةِ، وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیكَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَكَ."
و بدان آنكه خزائن آسمانها و زمین در دست اوست، به تو اذن دعا داده و اجابت را برایت ضمانت کرده؛ و امر کرده که از او بخواهی تا به تو عطا کند و از او طلب رحمت کنی تا بر تو رحم نماید.
منظور از خزانه در اینجا، مکانی نیست که در آن، چیزی ذخیره کرده باشند؛ بلکه تمام هستی و ظهورات خداوند، خزانۀ او هستند که از او جدا نیستند. اما چه ربطی بین خزانه و دعا وجود دارد؟ کلید ورود به خزانۀ الهی، دعا و عرضۀ استعداد از سوی ما و اجابت از سوی خداست و ما با ورود به این خزانه، میتوانیم صفات بشری خود را در صفات ربوبی فانی کنیم. لذا خداوند، ما را به سؤال و طلب، امر کرده؛ منتها ما اختیار داریم که این خزانه و خزانهدارش را بشناسیم و با معرفت از او طلب کنیم یا نشناسیم؛ همچنین مختاریم که چه بخواهیم و چقدر.
"وَ لَمْ یَجْعَلْ بَینَهُ وَ بَینَكَ مَنْ یَحْجُبُكَ عَنْهُ، وَ لَمْ یُلْجِئْكَ إِلَی مَنْ یَشْفَعُ لَكَ إِلَیهِ، وَ لَمْ یَمْنَعْكَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ وَ لَمْ یُعَاجِلْكَ بِالنِّقْمَةِ وَ لَمْ یُعَیّرْكَ بِالْإِنَابَةِ."
و بین خودش و تو، هیچ كس را حاجب قرار نداده و تو را به توسل به واسطه، مجبور نکرده و اگر خطا كردی، از توبه مانعت نشده، در مجازاتت شتاب نکرده و برای بازگشت و انابه، سرزنشت ننموده است.
این فراز، قرب بیواسطۀ حقتعالی به بندگان را مطرح میکند که هیچ چیز مانع و حجاب آن نیست، جز تصور استقلالبینی. و اینکه اگر بنده، خطایی کرد و از خزانه روی برگرداند، خداوند باب خزانه را بر او نمیبندد؛ چون باب توبه را برایش گذاشته است. انابه هم کثرت رجوع و بازگشت است. اگر کسی برای عرض حاجت و طلب کمک، چند بار درِ خانۀ ثروتمندی را بزند، تحمل ثروتمند، تمام میشود و او را میراند؛ اما خدا اگر زیاد درش را بزنند، سرزنششان نمیکند؛ بلکه هرچه بیشتر بخواهند، ابواب گستردهتری از نعمت به رویشان میگشاید.
ما خدا و خود را کوچک فرض کردهایم که کم میخواهیم. در دورن ما، دنیای بینهایتی نهفته و ما میتوانیم خلیفةالله شویم؛ اما به مراتب دانی، راضی شدهایم. گل، بذری است که حرکت کرده و به اینجا رسیده؛ اما اگر به ریشه بودن یا ساقه شدن و... قانع میشد، هرگز به گلی زیبا و خوشبو تبدیل نمیگشت. ما نیز باید در مسیر فعلیت، حرکت کنیم. اما متأسفانه طلب ظهور اسماء را نداریم و به همین دلیل، نماز که باید معراج ما باشد، عمری است ما را از جای خود حرکت نداده است. یعنی ما با عبادات هم بالا نرفتهایم؛ در حالی که حتی مباحات باید مَرکب عروج ما باشد.
"ثُمَّ جَعَلَ فِی یَدَیكَ مَفَاتِیحَ خَزَائِنِهِ، بِمَا أَذِنَ لَكَ فِیهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ؛ فَمَتَی شِئْتَ، اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِیبَ رَحْمَتِهِ. فَلَا یُقَنِّطَنَّكَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ؛ فَإِنَّ الْعَطِیّةَ عَلَی قَدْرِ النِّیّةِ. وَ رُبَّمَا اُخِّرَتْ عَنْكَ الْإِجَابَةُ، لِیَكُونَ ذَلِكَ أَعْظَمَ لِأَجْرِ السَّائِلِ وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ الْآمِلِ؛ وَ رُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّیءَ فَلَا تُعْطَاهُ وَ أُوتِیتَ خَیراً مِنْهُ عَاجِلاً أَوْ آجِلاً، أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَیرٌ لَكَ. فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِیهِ هَلَاكُ دِینِكَ لَوْ اُوتِیتَهُ! فَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فِیمَا یَبْقَی لَكَ جَمَالُهُ وَ یَنْفَی عَنْكَ وَبَالُهُ."
سپس با اذن مسئلتی که به تو داد، کلیدهای خزائنش را در دستانت گذاشت، تا هرگاه خواستی، با دعا درهای نعمتش را باز كنی و باران رحمتش را بخواهی. پس تأخیر در اجابت، ناامیدت نكند؛ زیرا عطا و بخشش، به قدر نیت است. چه بسا اجابت به تأخیر میافتد، تا اجر سائل و عطای امیدوار، بیشتر و برتر باشد؛ و چه بسا چیزی میخواهی که به تو داده نمیشود، تا بهتر از آن در دنیا یا آخرت داده شود یا آنکه خیری در ندادنش است. پس چه بسا چیزی را طلب کنی که اگر به تو داد شود، هلاک دینت در آن است. پس چیزی را بطلب كه زیباییاش برایت بماند و وبالش از تو بركنار باشد.
بنابراین اگر گمان کردیم دعایمان مستجاب نشده، باید ببینیم قدر طلب و استعدادمان چه بوده است. در خزانۀ الهی، تمام مراتب هست؛ ولی ما نباید به دنبال خار و خاشاک و خواستههای محدود باشیم. همۀ مراتب وجود، مسخّر انسان هستند و انسان باید از آنها استفاده کند؛ اما وجودش فراتر از این همه است و خدا را میخواهد، چون خدا عاشق اوست. پس نباید کم بخواهد؛ چون ظرف و استعداد وجودش، فوق تمام مراتب است. باید دنبال چیزی باشد که زیبایی و جمال وجود او را ظهور دهد و برای این منظور باید جنبههای جلالی را که محدودیتها و حجب هستند، کنار بزند.
خداوند در آیۀ دیگری از قرآن کریم، دربارۀ دعا میفرماید:
"أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ..."[1]
یا آن كس كه درمانده را، چون او را بخواند، اجابت میكند و گرفتاری را برطرف میگرداند.
اینجا بیان انحصار اجابت در حقتعالی است؛ یعنی کسی جز خدا، توان اجابت مضطر را ندارد. برای مضطر و سوء هم هیچ قیدی زده نشده و منظور، مطلق مضطرّین و هر نوع بدی است. لذا حتی گنهکار کافر هم اگر در امری به اضطرار برسد و حق را ببیند، از سوئی که در آن افتاده، خلاصی مییابد. این آیه، شرط اجابت را فقط اضطرار میداند؛ یعنی اینکه فرد چنان در تنگنا قرار گرفته که به هیچ سببی اعتماد ندارد و به خدا توجه تامّ و بیشرط پیدا میکند. هر کس در هر موقعیتی دچار این اضطرار شود، خدا با اسم متناسب با آن موقعیت، به یاریاش میآید؛ مثلاً در بیماری با اسم "شافی"، در ظلم با اسم "ناصر"، در دوری با اسم "قریب" و در گناه با اسم "توّاب".
مثل آنجا که یکی از محبّان اهلبیت(علیهالسلام) در حالی که جام شراب در دست داشت، با امام صادق(علیهالسلام) روبهرو شد. بسیار شرمنده شد، اما کاری نمیتوانست بکند. لذا به خدا پناه برد تا آبرویش را نزد امام حفظ کند. امام پرسید: با خود چه داری؟ و او گفت: شیر. آن گاه قدری از آن در دست امام ریخت و دید که شراب به شیر تبدیل شده است.
آری؛ اینها حرف نیست و حقیقت دارد؛ ولی ما بلد نیستیم، چون باور نداریم و عادت کردهایم با علل و اسباب برویم. عادت، اتفاق بدی است. ما به هر چیزی عادت کنیم، دیگر مضطر نمیشویم. مضطر، کسی نیست که سعی در ندیدن اسباب دارد؛ بلکه او به طور کامل از اسباب، قطع امید کرده است. از ابزار استفاده میکند؛ اما با خدای ابزار، زندگی میکند. لذا حتی آنجا که هیچ سبب موافقی نیست، نمیترسد و میداند که تنها نیست. نگران اسبابی که قبلاً با او بوده، نمیشود؛ چون میداند که هیچ سببی بی معیّت خدا، نیست و کار نمیکند. پس هرچه نباشد، خدا هست و بودن او کافی است. چنین کسی در همه حال، مضطرّ است؛ یعنی در تمام شرایط، فقر خود و همه چیز را به خدا ادراک میکند و میداند که اگر او نخواهد، حتی نفَسی برنمیآید. این همان ادب حضور است.
[1]- سوره نمل، آیه 62.
نظرات کاربران