اجابت خدا در همه جا
در ادامه بحث «قرب حق» (جلسۀ چهاردهم، هجدهم رمضان 1436) به تبیین موضوع « اجابت خدا در همه جا» میپردازیم.
در حدیث قدسی آمده که خداوند میفرماید:
"یا ابْنَ آدَمَ، أَنَا غَنیّ لاَ أَفْتَقِرُ؛ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُكَ، أَجْعَلْكَ غَنِیّاً لاتَفْتَقِرُ. یَا ابْنَ آدَمَ، أَنَا حَیّ لا أَمُوتُ؛ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُكَ، أَجْعَلُكَ حَیّاً لاتَمُوتُ. أَنا أَقُولُ لِلشَّیءِ كُنْ فَیَكُونُ؛ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُكَ، أَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلشَّیءِ كُنْ، فَیكُونُ."[1]
ای فرزند آدم، من بینیازی هستم كه نیازمند نمیشوم؛ مرا در آنچه بدان امر كردهام، اطاعت كن تا تو را بینیازی قرار دهم كه نیازمند نشوی. ای فرزند آدم، من زندهای هستم كه نمیمیرم؛ مرا در آنچه امر كردهام، اطاعت كن تا تو را زندهای قرار دهم كه نا نمیری. من به شیء میگویم: باش، پس موجود میشود؛ مرا در آنچه امر كردهام، اطاعت كن تا تو را چنین سازم كه بگویی: باش، پس موجود شود.
این حدیث، اوج قرب بنده به حقتعالی و جایگاه واقعی عبدی را بیان میکند که در مسیر اطاعت، به ربوبیت میرسد و خدا قرب تکوینیاش را در تعین شخصی او به ظهور میرساند؛ یعنی او را چنان میکند که خودش هست، با این تفاوت که عبد، مستقل نیست و ظهور اوست.
میخواهیم دربارۀ این قرب و راه رسیدن به آن بگوییم؛ همان که در آیۀ 186 سورۀ بقره بود: "فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَ لْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ". همان طور که قرآن، نزول حقّ است، دعا مسیر صعود عبد است تا تمام مراتب وجود را خرق کند و به ادراک رتبۀ قربش با حقتعالی بار یابد. اما ما آنقدر در اسفلسافلین و کفشکن ناسوت، گیر کردهایم که اگر هم قرب تکوینی حق را شناخته باشیم، ادب دعا را بلد نیستیم و نمیدانیم چطور برای استجابت حق، حرکت کنیم تا او از ما ظهور کند و به "یَرْشُدُونَ" برسیم. این است که به لسان ائمه(علیهمالسلام) دعا میکنیم؛ وگرنه بین حق و داعی، فاصلهای نیست و اگر بنده، این قرب را درک کند، یک "یاالله" بگوید، کافی است.
یکی از مهمترین ادعیۀ معصومین(علیهمالسلام) دعای عرفه است. در این دعا میخوانیم:
"إلَهی عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثارِ وَ تَنَقُّلاتِ الأطْوَارِ، أنَّ مُرادَکَ مِنّی، أنْ تَتَعَرَّفَ إلَیّ فِی کُلِّ شَیءٍ، حَتّی لا أجْهَلَکَ فی شَیءٍ."
خدایا، از اختلاف آثار و تغییرات احوال دانستم خواستهات از من، این است كه خود را در هرچیز به من بشناسانی تا در هیچ چیز، نسبت به تو جاهل نباشم.
امام از این حقیقت پرده برمیدارد که دنیا دار تضاد است و بندگان در آن، مدام از حالی به حال دیگر و از سببی به سبب دیگر در انتقالاند. طبیعت هم مدام در تغییر و تحول فصول و رفت و آمد شب و روز است. همانطور که جسم انسان نیز هر روز در حالتی است و نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی و پیری، هرکدام اقتضائات خود را دارند و حالات و تمایلات انسان در هر مرحله با مرحلۀ دیگر متفاوت است. علاوه بر شئون اعتباری که ما برای خود جعل میکنیم.
ناسوت، ظرف ظهور جمال و جلال است و هر دوی این ظهورات برای رشد ما لازماند. مراد خداوند از این تغییرات و تحولات، آن است که ما در احوال مختلفِ جمال و جلال، مهر و قهر، خوبی و بدی، و خیر و شرّ، او را به عرفان و شهود بنشینیم و شهود یعنی دیدن، نه دانستن.
ما خدا را قبول داریم و به زعم خود، مؤمن هستیم؛ اما در میادین اختلاف احوال، نمیتوانیم خدا را پیدا کنیم و پای نفسمان وسط میآید. سر نماز، در مشاهد شریفه، طواف خانۀ خدا و سعی بین صفا و مروه، خدا را عبادت میکنیم؛ اما در خوردن و خوابیدن، هنگام نزول بلا، ظلم، بیآبرویی، از دست دادن اموال و عزیزان، بیماری و... او را از یاد میبریم. یعنی محدودهای برای عبادت خود تعریف کردهایم و خارج از آن محدوده، نه خدا، بلکه نفسمان حاکم است.
البته در شرایط خوشی و راحتی که همه چیز طبق میل ماست، خدا را بندگی میکنیم. اما آیا در ادبارها، میادین جلال، ظلم و بدی که شرایط با میل و خواستۀ ما متضاد است نیز، بندۀ خدا هستیم؟
بیشتر ما وقتی در میدان تغییر اطوار و حالات میافتیم، خدا را از یاد میبریم و نفسمان آنقدر تنگ میشود که زمین و آسمان را به هم میدوزیم تا شرایط را مطابق میل خود تغییر دهیم و به شأنی که برای خود اعتبار کردهایم، لطمهای نخورد. غافل از آنکه ربوبیت خدا و معرفت او، در میادین جمال و صدالبته جلال حاصل میشود و ما در همین از دست دادنهاست که بزرگ میشویم. "فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی" و "عَبدی أَطِعْنی" یعنی در همین میادین، خدا را پیدا کن.
اما ما خدا را از یاد میبریم؛ چون خود و طرف مقابل را مستقل میبینیم: شخصی که به ما ظلم کرده، فرزندی که قدر ما را نمیداند، همسری که به ما خیانت کرده یا فقر و بیماری و شرایط ناگواری که اوضاع را برای ما سخت نموده است. در حالی که همۀ اینها جلوۀ جلال خداست و در این میادین هم باید خدا را عبادت کنیم و عبادت ما، حلم، صبر، ستّاری و... است. اما ما چون غیر میبینیم، فقط به فکر انتقام و آرام کردن نفس خود هستیم.
به همین دلیل، زندگی ما پر از دشمنی و خشونت شده و نمیتوانیم حتی نزدیکان خود را تحمل کنیم؛ اگرچه عبادات و فعلهای زیبایی هم داریم. با درون نازیبا، از فعل زیبا چه سود؟
"عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثار" یعنی در همین میادین جلال که تغییر شرایط طبق میل ما نیست، خدا را بهتر میشناسیم تا در عباداتی که اگر با بینش درست نباشد، فقط به عُجب و خودبینی ما اضافه میکند. چون در میادین جلال که آنچه میخواهیم، به دست نمیآوریم، بیشتر در مقابل خدا خاشع و خاضع میشویم و وقتی نفسمان ارضا نمیشود، بیشتر میتوانیم صفات خدا را بگیریم و به او نزدیک شویم.
برای عوام، خدا فقط در سجاده و طواف و زیارت است؛ چون نماز و حج و زیارت و... را فینفسه عبادت میدانند؛ در حالی که خدا همه جا هست و اولیاءالله در تمام حوادث خوب و بد، خدا را میبینند و بندگی میکنند:
به هر رنگی که خواهی، جامه میپوش
که من آن قـدّ رعـنا میشـناسـم
وقتی کسی را دوست داریم، برایمان فرق نمیکند چه لباسی پوشیده باشد؛ در هر حال، دوستش داریم. آنکه عاشق پول است، پول نو با پول کهنه برایش فرق ندارد؛ چون ارزش پول را میداند. اقبال و ادبار ناسوت هم به منزلۀ لباس است؛ لباسی برای ظهور حق. عاشق حقیقی برایش فرق ندارد که خدا در چه لباسی بر او ظاهر میشود؛ چون دل او به ملکوت، باز است. خدا را دوست دارد و عین نیاز به اوست؛ پس تحت هیچ شرایطی به غیر، توجه نمیکند، پیوندش را از معشوق نمیبُرد و با اختلاف آثار، بالا و پایین نمیشود.
میداند که خدا حکیم و قادر است و دو دست جمال و جلال او از آستین حوادث و اشخاص، بیرون میآید. خداست که اسماء خود را به جلوههای مختلف نشان میدهد و نظر لطف و حکمت او پشت همۀ این مظاهر است. اینها همه، آیینههای اوست؛ اگرچه برخی آیینهها کج و مورّباند.
بنده با چنین بینشی، در هر میدان بدون ضیق صدر و ارتکاب گناه، فقط آنچه خدا خواسته، انجام میدهد. لذا در امتحانات الهی، بزرگ میشود و دست خدا او را تربیت میکند. آنچه هم در دنیا از دستش برود، افسوس ندارد؛ چون میداند همین که بگذرد، همه چیز تمام میشود و او در حقیقت، چیزی از دست نداده است.
ولی ما که دست خدا را نمیبینیم، همه چیز را به حول و قوۀ خود انجام میدهیم و هر کاری میکنیم، تا نفسمان ارضا شود. اما همین که آنچه را خواستیم، به دست آوردیم، میبینیم باز حالمان خوب نشد.
انگار استجابت خدا، فقط آنجاست که برای ما آسان است و خودمان آن را عبادت میدانیم! همین غفلت از ملکوت اشیاء در صحنههای مختلف، باعث میشود از باطن نماز و عبادات هم غافل شویم. اگر نتوانیم خدا را در اختلافات ناسوتی ببینیم، در نماز هم نمیتوانیم او را پیدا کنیم؛ همان گونه که میبینیم چقدر برای حضور قلب در نماز، تلاش میکنیم و موفق نمیشویم.
پس شناخت خد،ا فقط در اقبالها نیست؛ در ادبارها هم باید او را دید و شناخت؛ که عقل در پیشگاه الهی، هم اقبال داشته و هم ادبار. حقّ است که این صحنهها را میگرداند تا ما را تربیت کند. پس باید همه جا و در همه حال با او باشیم. همان طور که ائمه(علیهمالسلام) همواره خدا را دیدند؛ چه در طعنههای عایشه، چه سمّ جعده، چه تیغ شمر، چه زندان هارونالرّشید، چه ظلم این و آن؛ و زینب(سلاماللهعلیها) نیز پس از آن همه بلا، "مَا رَأَیتُ إِلَّا جَمِیلاً" کفت.
امام حسین(علیهالسلام) در ادامۀ دعای عرفه، به این مسئله اشاره میکنند که ما در مسیر غرَض خدا حرکت نکردهایم و با تردّد در آثار و احوال گوناگون، فقط خود و فکر و رأی و شأن خود را دیدهایم. لذا از خدا میخواهد که راهی برای وصل شدن به خود نشانش دهد:
"اِلهی تَرَدُّدی فِی الآثارِ، یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ؛ فَاجْمَعْنی عَلَیْکَ بِخِدْمَهٍ تُوصِلُنی اِلَیْکَ."
خدایا، رفت و آمد در آثار، موجب غفلت از زیارت تو شده؛ چون سطحی نگاه میکنم. پس نه فقط عبادت، بلکه مرا به خدمتی وادار که تو و زیارتت را از دست ندهم؛ مرا جمع و جور و یکی کن، که اسیر اختلاف احوال شدهام!
"عَمِیَت عَینٌ لاتَراکَ عَلَیها رَقیباً و خَسِرَت صَفقَةُ عَبدٍ لَم تَجعَل لَهُ مِن حُبّکَ نَصیباً."
کور باشد چشمی که نبیند تو با تمام جمال و جلالت، مراقب بندهات هستی و میخواهی تربیتش کنی. بندهای که این نگاه را ندارد، حبّ هم ندارد؛ چون آن قدر گرفتار جلب سود و دفع ضرر خود میشود که جایی برای حبّ خدا نمیماند.
"إلهی أمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إلَی الآثارِ، فَارْجِعْنی إلَیْکَ بِکِسْوَهِ الأنْوارِ وَ هِدایَةِ الإسْتِبصَارِ، حَتّی أرْجِعَ إلَیْکَ مِنْها... مَصونَ السّرّ عَنِ النّظَر إلیها."
خدایا، خودت مرا به رجوع به آثار، فرمان دادی؛ پس به من بصیرتی ده که بتوانم به تو برگردم و علیرغم اینکه با مردم معاشرت دارم و با اشیاء کار میکنم و در میادین تضاد هستم، توجه قلبم به تضادها نباشد و در عین برخورداری از مواهب طبیعی، به نور هدایت تو، در باطن همه چیز، خدا را ببینم. یعنی همّتم را چنان عالی گردان که دیگر قلبم به تضادهای ناسوتی نگاه نکند و عاشقانه فقط آنچه را تو میخواهی، انجام دهم. چون وجودم عاشق توست و وجود اصلیام نزد توست، نه آنچه در دنیاست؛ و آن وجود به ثمر نمیرسد و ارضا نمیشود جز اینکه از تو بخواهم و تو را اجابت کنم.
"إلَهی حَقِّقْنِی بِحَقائِقِ أهْلِ الْقُرْبِ وَ اسْلُکْ بِی مَسْلَکَ أهْلِ الْجَذْبِ."
خدایا، مرا به حقایق اهل قرب، محقّق كن و به راه و روش اهل جذب ببر.
اهل قرب، کسانی هستند که در اختلافات ناسوتی زندگی کردند، اما حق دیدند و قلب خود را وارد این اختلافات نکردند.
راه میانبر برای رسیدن به این قرب، جذبه است. خداوند به همۀ ما در رتبۀ خود و در برههای از عمرمان جذبه را داده است. جذبه، حرارت و شوقی است که به دل سالک وارد میشود و در اثر آن، "خود" او کنار میرود و ولایت در وجودش کار میکند. جذبه، درون سالک را میسوزاند و ذوب میکند؛ اما کوتاه است و ماندگار نیست؛ چون فقط میآید تا انگیزه ایجاد کند و او را از خود دانیاش بلند کند.
طول و شدت جذبه، به نوع استفادۀ سالک بستگی دارد. اگر درست استفاده کند، حتی وقتی حالات اولیهاش رفت، به صورت پخته و نضجیافته باقی میماند و حق را در وجود او وسعت میبخشد؛ طوری که سرمست لقاء میشود. اما اگر سالک با داشتن جذبه و عشق، در خودیها بماند و در تشخیص و عمل، کار خودش را بکند، جذبه میرود و دیگر به آسانی برنمیگردد؛ چراکه جذبه، بارقۀ مخصوص الهی است.
حضرت علی(علیهالسلام) در حکمت 312 نهجالبلاغه میفرمایند:
"إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً؛ فَإِذَا أَقْبَلَتْ، فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ..."
همانا دلها را رو كردن و رو برگرداندنی است؛ و چون رو كرد، آن را (علاوه بر واجبات) به مستحبّات و نوافل وادارید.
پس وقتی جذبه آمد، سالک باید فرصت را برای نوافل، غنیمت بشمارد و تمام و کمال در خدمت دوست باشد؛ تا آثار بیشتری به او برسد و حذبه برایش تکرار و استمرار داشته باشد.
[1]- الجواهر السنیة، كلیات حدیث قدسى، ص713.
نظرات کاربران