25 رمضان - صراط مستقیم قرب

(خلاصه جلسه هفدهم)

صراط مستقیم قرب

(سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران، 25 رمضان 1436)

 

گفتیم قرب، سیری معنوی و روحانی است که در آن، بنده با معرفت، تلاش و اختیار، صفات الهی را در تعین نفس شخصی خود به ظهور می‌رساند. عبادات نیز فقط علل إعدادی در جهت تعین الهی برای نفس ناطقۀ انسانی هستند. لذا شرایط زمانی، مکانی و جسمانی بنده، تأثیری در اصل قرب او ندارد.

قرب، حرکت در سیر "إِلَیهِ راجِعُونَ" است و سائر این سیر، انسان است؛ البته نه مستقل، بلکه با عنایت حق‌تعالی که از وجود انسان، جدا نیست و در درون اوست. این سیر، برداشتن فاصله و حجاب بین انسان و خداست تا در سایۀ بندگی خدا، روح با قلبی زنده در نفس ناطقه ظهور کند؛ هرچند از سوی خدا، حجاب و فاصله‌ای نیست.

قرب یعنی مراقبت از قلب که زنگار نگیرد و غیر و رذایل به آن وارد شود؛ بر خلاف روح که نقص و فاصله ندارد و آلوده نمی‌شود تا نیازمند مراقبت باشد. چنین کسی دنیا را از دست نمی‌دهد؛ بلکه توجه قلبش را از دنیا برمی‌دارد و علی‌رغم استفاده از دنیا و رفع نیازهای مادی و حیوانی خود، به رشد و طهارت قلبی‌اش توجه می‌کند. رهبانیت و چلّه‌نشینی‌های بی‌اساس، نه قرب است، نه عامل قرب؛ همان طور که عبادات طولانی و مستحبّات فراوان، نشانۀ قرب نیست. قرب، زمانی حاصل می‌شود که انسان در دنیا زندگی کند، اما قلبش متوجه دنیا نباشد و بر خواسته‌های حیوانی و مادی خود، غالب شود؛ یعنی نگذارد روح و قلب، از بهره‌برداری‌های جسمی لذت برد.

نشانۀ کسی که در مسیر قرب است و توجّهش را از ماده و غیرخدا برداشته، این است که جلوات عالم ناسوت اعمّ از پیری و جوانی، بیماری و سلامت، احترام و بی‌احترامی، فقر و غنا، پست و مقام و مانند آن برای او فرق ندارد. چون می‌داند که فردا از روابط ناسوتی، خبری نیست و حتی بالاترینِ آن یعنی رابطۀ نسَبی و خونی هم شکسته می‌شود: "فَلَا أَنسَابَ بَینَهُمْ یَوْمَئِذٍ"[1]؛ چه رسد به شئون توهّمی مال، مقام، موقعیت و... که خود اعتبار کرده است.

اگر روح حاکم شود، روابط ناسوتی هم تحت شعاع روحانیت قرار می‌گیرد؛ اما بدون روح، همۀ این‌ها در قیامت، با انسان دشمنی می‌کنند، اعضا و جوارح علیه او شهادت می‌دهند و دوست و اولاد، دشمنش می‌شوند.

پس مصداق قرب، این است که در ریز و درشت ادبارها و اقبال‌های دنیا، قلبمان تکان نخورد، اگرچه جسم متأثر شود. مثلاً حتی اگر چک صدمیلیون تومانی گم کردیم، در عین حال که به حکم وظیفه برای یافتنش تلاش می‌کنیم، قلبمان متأثر نشود؛ چون به رزّاق بودن و غنی بودن حق‌تعالی ایمان داریم. هرچند این، کار راحتی نیست!

افسوس که ما عمر خود را در حسرتِ به دست آوردن‌ها و غصۀ از دست دادن‌ها هدر داده‌ایم. در حالی که غصۀ اصلی، برای روحی است که آن را گم کرده‌ایم. اما اگر واقعاً ایمان داریم که خدا با تمام اسمائش با ماست، چرا قلبمان این قدر راحت به کمترین بادی می‌لرزد؟ تمام معاصی برای این است که داشته‌هایمان را حفظ کنیم یا آنچه را از دست داده‌ایم یا نداریم، به دست آوریم. پس اگر قلبمان آزاد باشد، دیگر نه تنها مرتکب گناه نخواهیم شد، بلکه فکر گناه هم به ذهنمان خطور نمی‌کند و تنها نگرانی‌مان این است که نکند قلبمان رنگ بگیرد و آلوده شود.

کسی که دل از اغیار خالی کرد، حتی اگر زمین بخورد و در معرض گناه قرار گیرد، خدا دستش را می‌گیرد و نمی‌گذارد در گناه بیفتد. کسی که به خاطر خدا، یک قدم روی "خود" بگذارد، خدا صد قدم به او نزدیک می‌شود. یعنی اگر به خاطر خدا از نفع و ضرر ناسوتی و لذت مادی خود بگذرد، خداوند باب نزدیکی بیشتر را برایش می‌گشاید؛ تا جایی که او دیگر هیچ استقلالی برای خود و دیگران قائل نمی‌شود.

راهش این است که در میادین گرفتاری ناسوتی، از خود بگذریم و فقط دستور قلب را اطاعت کنیم؛ نه اینکه تا کار خود را نکرده‌ایم و راحت نشده‌ایم، دست برنداریم. و بزرگ‌ترین گرفتاری ما، دوری از حقّ است. اگر واقعاً به خاطر خدا از خود گذشته باشیم، حتماً به قدر رها شدنمان، قرب را چشیده‌ایم. بعد هم دیده‌ایم که خدا دوباره همه چیز را به نحو درست و زیبا به ما برگردانده است. اما ما از خود نمی‌گذریم و بعد هم می‌گوییم: چرا این همه می‌خواهم و تلاش می‌کنم، اما دلم درست نمی‌شود و به قرب نمی‌رسم!

فردی که عین‌ربط بودن خود به حق‌تعالی را دریافته و عزتِ فقر به خدای غنی را شناخته، در هیچ چیز، غیرحق نمی‌بیند. در مشکلات به اسباب و علل، دست می‌زند؛ اما قلبش آرام است و به هیچ قیمتی، تن به گناه نمی‌دهد. متأسفانه برخی از ما نه تنها به دوست، بلکه به سوی دشمن هم دست دراز می‌کنیم و تن به ذلت نفس می‌دهیم؛ که این نشان می‌دهد قلبمان آزاد نیست. با سیر مفهومی و حالی به حالی شدن هم نمی‌توانیم رها شویم. باید رهایی برایمان ملکه شود؛ و اگر بخواهیم به آنجا برسیم، روح آن‌به‌آن درِ قلب را می‌زند و هشدار می‌دهد که بگذریم.

یعنی این مباحث نمی‌گذارد بی‌خیال، زندگی کنیم و ما را به مراقبۀ دائم از قلب وامی‌دارد که این قدر کوچک نباشد و با یک حرف یا یک بی‌اعتنایی و... نگیرد و نرنجد. پس باید خدا را آن‌به‌آن ببینیم و در هیچ میدانی، جایی برای پای خودی نگذاریم، تا حق در وجودمان حاکم شود.

بالاترین مسیر قرب، ترک خودی است؛ چون بدترین حجاب ما، خودی است و اینکه خود را مستقل می‌بینیم و می‌خواهیم خودمان همه چیز را ردیف کنیم. به همین دلیل، خیلی وقت‌ها فکر می‌کنیم خدا ما را رها کرده؛ در حالی که او آنی از ما جدا نیست، بلکه قلبمان را به دست گرفته و مدام بین "إِصْبَعَینِ مِنْ أَصَابِعِ الله" می‌گرداند[2].

پس اگر با تربیت و تقویت قلب با آگاهی و معرفت، راهی از درون به قرب خدا پیدا نکنیم، در بیرون فقط با نماز و روزه نمی‌توانیم به قرب برسیم. عبادات، ابزار و وظیفه‌اند و باید با آن‌ها کار کنیم تا به نتیجه برسیم؛ نه اینکه به انجام صوری آن‌ها بسنده کنیم. فقط یک کار می‌خواهد؛ باید تصمیم خود را بگیریم. و البته اگر تصمیم بگیریم از خود رها شویم، چیزهایی از درونمان رو می‌شود که حتی فکرش را نمی‌کردیم چنین باشیم! و آن وقت اگر توجه نکنیم و خالص نشویم، بعدها پس از عمری عبادت، چنان زمین می‌خوریم که خودمان هم نمی‌فهمیم از کجا! همان گونه که شیطان پس از 6000 سال عبادت، از دستور خدا سرپیچی کرد.

اما اگر از همین امروز، قلبی حرکت کنیم و از جزئیات و خودی‌ها بگذریم، مطمئن باشیم چنین نمی‌شود و قلبمان نمی‌گذارد پس از سال‌ها بندگی به گناه بیفتیم. البته ممکن است در میدان گناه واقع شویم؛ مثل حضرت یوسف. اما نور برهانی از حق‌تعالی به دلمان می‌آید که هوس، غضب و تمام تمایلات شیطانی در یک آن، می‌میرد و ما بی آنکه کاری کرده باشیم، آرام می‌شویم؛ چون مراقب قلب بوده‌ایم.

ما باید هر لحظه، حضور خدای غنی را در وجودمان پیدا کنیم تا تابش نورش را ببینیم؛ که اگر قلب آماده شد، حتماً خدا کمک می‌کند. باور کنیم با حضور هموارۀ اسماء اوست که ما هستیم، می‌بینیم، می‌شنویم و... . اگر بتوانیم هرگونه استقلال را از خود نفی کنیم، می‌گذاریم خدا کار کند؛ که "یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدیهِمْ"[3]. عبادت هم باید ما را به اینجا برساند؛ نه اینکه خود عبادت را مقصد و مصداق قرب بدانیم.

راستی اصل عبادت، چیست؟

برخی عبادت را کاری می‌دانند که فقط در پیشگاه خدا انجام می‌شود و ارتباطی با غیر خدا ندارد. لذا عبادت را به عناوین خاص شرعی مثل نماز و روزه و حج، محدود می‌کنند و حتی خمس و زکات و انفاق را عبادت نمی‌دانند؛ چون فکر می‌کنند این کارها، به بندگان می‌رسد و بندگی خدا نیست!

عده‌ای نماز، روزه، حج، خمس، زکات و انفاق را قبول دارند؛ اما جهاد را عبادت نمی‌دانند. برعکس، عده‌ای عبادت را فقط در مبارزه با طاغوت، خلاصه می‌کنند. گروهی مانند اهل تصوّف، عبادت را در گوشه‌نشینی و عزلت از اجتماع می‌دانند. در مقابل، برخی مثل روشن‌فکران دینی می‌گویند عبادت فقط خدمت به خلق است و پای‌بندی به عبادات دیگر مثل نماز و روزه، ضروری نیست. هر گروه هم برای نظر خود، دلیل می‌آورند و آیات و روایاتی را شاهد می‌گیرند.

عده‌ای هم هستند که عبادت را در عنوان خاصی محصور نمی‌کنند و معتقدند عبادت، هر کاری است که با قصد قربت انجام گیرد؛ چه از واجبات و عبادات تعیین‌شده باشد، چه از کارهای دیگر حتی مثل خوردن و خوابیدن و کار کردن برای کسب روزی حلال.

اما به راستی تعریف جامع و درست عبادت چیست و کدام عبادت، قلب را به قرب می‌رساند؟

 


[1]- سوره مؤمنون، آیه 101 : پس امروز نسبتی بین آن‌ها نیست.

[2]- اشاره به روایتی در بحارالأنوار، ج‏67، ص53 ؛ بین دو انگشت خدا، یعنی جمال و جلال حق.

[3]- سوره فتح، آیه 10 : دست خدا، بالای دست‌های آن‌هاست.



نظرات کاربران

//