عبادت، ظهور قلب در قالب
در ادامه بحث «قرب حق» (جلسۀ هجدهم، بیست و ششم رمضان 1436) به تبیین موضوع « عبادت، ظهور قلب در قالب» میپردازیم.
در بحث قرب، به عبادت رسیدیم و تعاریف مختلف در این باره را بیان کردیم. دانستیم عبادت، ابزار رسیدن به قرب است و باید جامع باشد. پس نمیتواند فقط اعمال صوری باشد؛ زیرا عبادت صوری نمیتواند خمیرمایۀ خودسازی انسان در مسیر سعادت باشد. این اعمال، فقط وظیفه است و آنچه میتواند ما را بالا ببرد، قلب است. قلب از روح، تغذیه میکند و نفس را میسازد؛ عبادت حقیقی هم، قلب را به گونهای تربیت میکند که نفس متألّه انسانی بسازد.
چون بر خلاف فلسفه که انسان را حیوان ناطق میداند، وجود انسان، حیّ متألّه است؛ یعنی موجودی همیشهزنده که عاشق و طالب کمال و حقیقت است. روح انسانی، تمام کمالات را در سیر نزول، بالفعل گرفته و علیالاتصال میگیرد؛ اما در سیر صعود باید آن کمالات را در قالب نفس، ظهور دهد. و عبادت، حقیقت جامعی است که بر این محور باشد و تمام شئون زندگی را در بر گیرد. با این نگاه، همه چیز در زندگی ناسوتی، میشود عبادت؛ و به سعادت میرساند، حتی پلک زدن، دم و بازدم و نفس کشیدن.
تمام احکام شریعت و تمام نیروهای فطری و غریزی، ابزار حرکت انسان در این مسیر هستند و او باید از تکتک آنها برای ظهور روح و رسیدن به قرب و کمال، استفاده کند. چگونه؟ همواره از خود بپرسد: به چه انگیزهای پلک میزند یا نفس میکشد؟ و همین طور چرا میخندد، چرا میگرید، چرا میخورد، چرا میخوابد و...؟ جواب این سؤالات را هم زبان نمیدهد؛ بلکه باید انگیزهاش را در قلب پیدا کند. چون فعل، ظهور اراده و اراده، نشئتگرفته از قلب است.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نماز میخواند و میگوید: "مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ"[1]؛ پروردگاری را که نبینم، بندگی نمیکنم. ولی ما فقط شنیدهایم که هرکس نماز بخواند، به جهنم میرود؛ لذا از ترس و طبق عادت، نماز میخوانیم. علی(علیهالسلام) نه تنها در نماز، بلکه در همه کارش خدا را میبیند. ولی ما نه تنها در ریز و درشت کارها، بلکه حتی در نماز هم انگیزۀ قلبی نداریم. به همین دلیل، هم نماز میخوانیم و هم مرتکب گناه میشویم؛ چون قلبمان فعال نیست و مصادیق عبادت را در زندگی پیدا نکردهایم.
مثلاً نیت صحیح در غذا خوردن، این است که: میخوریم تا سالم باشیم، تا بتوانیم عبادت کنیم، تا حجابهای قلب را برداریم؛ نه برای اینکه خود به کمال برسیم، بلکه تا خدا ظهور پیدا کند. روایت شده حضرت علی(علیهالسلام) از یکی از اصحاب خود که خانۀ بزرگی داشت، پرسید: «این خانه را برای چه میخواهی؟ اگر میخواهی با آن ب آخرت برسی، در آن مهمانی بده، صلۀ رحم کن و به مشکلات مردم، رسیدگی نما».
ممکن است ما هم ادعا کنیم که منزل وسیع خود را برای خدا میخواهیم؛ اما وقتی از این خانه، خیری به دیگران نمیرسد و مهمانیهای اندک خود را هم در تالارها برگزار میکنیم، معلوم است نیت قلبیمان خدا نیست. به لفظ و زبان میگوییم مال را برای بندگی میخواهیم؛ اما با آن فقط از مشکلات خود و خانوادهمان گره باز میکنیم و کاری به همسایه و جامعه نداریم. توجیهمان هم این است که چون مال را از راه حلال به دست آوردهایم، میتوانیم هرجا که خواستیم آن را خرج کنیم. درواقع نفس امّاره است که برای کارهای ما دلیل و توجیه میآورد، نه قلب!
انسان عاقل، برای هر کارش هدف دارد، لذا توجیه قلبی دارد. ولی ما اگرچه در ذهن و اعتقاد، مسائل را خوب بفهمیم و دلیل ذهنی داشته باشیم، مراقب انگیزۀ قلبی خود نیستیم. اگر نیت قلب از امور مباح و مستحب و واجب، خدا باشد، درست و سازنده، وگرنه لغو و بیهوده است؛ حتی اگر نماز باشد، "وَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ"[2]! چون هیچ یک از عبادات و امکانات مادی و معنوی، فینفسه برای ما سود و زیان ندارند؛ انگیزه و نیت است که سود و زیان دارد.
قرآن کریم در وصف مؤمنان میفرماید: "وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ"[3]؛ یعنی کسانی که حتی نفَسی بدون نیت خدایی نمیکشند، چه رسد به اینکه نماز بی حضور بخوانند. چون میدانند یک پلک زدن غفلت از خدا، آنان را سالهای نوری از او دور میکند!
تنها راه رسیدن از غرایز و امور فطری به خدا، این است که دریچۀ قلب خود را به سوی عالم نامحدود باز کنیم؛ و عالم نامحدود، در درون ماست، همان که فرمود: "إِنِّي قَريبٌ". اگر او را ببینیم، دیگر به هیچ یک از جلوات، نظر نداریم و از هیچ چیز نمیترسیم؛ که اگر یوسف باشیم، باکی از چاه و آبروریزی و زندان نیست.
اگر ما نمیتوانیم در مقابل گناه بایستیم، از آن روست که با اعتقادات ذهنی خو گرفتهایم و عینیت آنها را نمییابیم. لذا هم غریزه و دنیا برایمان مستقل است، هم عبادت؛ و به دیدۀ ابزاری به آنها نمینگریم. به زبان میگوییم طلب کمال داریم؛ اما از ابزار حق در خلاف مسیر کمال استفاده میکنیم. لذا عمل داریم؛ اما قلبمان زنگار گرفته است: "كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ"[4]! و کسبیات، فقط فعل نیست؛ بلکه انگیزۀ فعل است.
به همین دلیل روایت داریم: "إِنَّ اللَّهَ لَايَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَ أَعْمَالِكُمْ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُم."[5]
همانا خداوند به صورتها و اعمال شما نظر نمیکند، بلکه قلبهایتان را میبیند.
باید بفهمیم رابطۀ خدا با ما تکوینی است؛ پس عروج ما به سوی او هم باید تکوینی باشد. شریعت و دنیا نیز ابزار تعین دادن تکوین هستند. عبادت، سیر باطنی است و از روح آغاز میشود؛ بعد در قلب و نفس و در آخر در عمل، ظهور پیدا میکند. اصل عبادت، نفی خودیها و حجابهای صعود است. نماز و روزه و تمام اعمالی هم که با جسم انجام میدهیم، ابزاری است تا از ظاهر به باطن برسیم. کسی که سیر قلبی دارد، همۀ کارها برایش عبادت است و در همه حال، خدا را مییابد. چنین عبادتی، قلب را وسعت میدهد. اما کسی که سیر باطنی نکند، عباداتش به جای اینکه حجابها را بردارد، برای او عُجب و خودی میشود و قلبش را بیشتر به دنیا وابسته میکند.
درواقع عبادت یعنی در هر کار، رابطۀ تکوینی خود با خدا را درک کنیم و در وجود به او نزدیک شویم. این رابطه را هم باید در قلب پیدا کرد؛ چه در نماز، چه سر سفرۀ غذا، چه در بستر خواب، چه وقتی شأنمان را زیر پا گذاشتهاند و چه در هرجا و هر شرایط دیگر. البته خدا به ما اختیار داده و میتوانیم این رابطه را پیدا نکنیم؛ اما در آن صورت بدانیم که خود را باز میدهیم و هیچ یک از این عبادات، ما را به قرب نمیرساند.
حقیقت هستی، تکوین است و تشریع هم برای ظهور تکوین آمده است. پس باید ببینیم خدا در تکوین با ما چگونه است؛ ما هم در تشریع، همان گونه باشیم. این همان خلیفةاللّهی است. مثلاً وقتی نمیتوانیم کسی را ببخشیم، ببینیم در تکوین -نه در نفس- توقع داریم خدا با ما چگونه رفتار کند؛ ما هم با مظاهر او همان طور برخورد کنیم و راحت بگذریم. یا دستور داریم: وقتی نیازمند شدید، انفاق کنید؛ گویی خدا میخواهد زمینهای فراهم کند، تا ما رابطۀ تکوینی او با خودمان را، نسبت به مظاهرش ظهور دهیم و اگر او روزیده ماست، ما هم به دیگران روزی برسانیم. اگر اینطور زندگی کنیم، جامعۀ ما بهشت میشود.
با این نگاه، قلب، دریا میشود و از هیچ ضربهای به تلاطم نمیافتد. این، دل آزاد و آگاه به حضور تکوینی حقتعالی است؛ دل تلاشگر که پیوسته به سوی صاحبش حرکت میکند.
البته برخورد خدایی کردن با مظاهر، فقط رفتار جمالی نیست؛ خدا، اسماء جلالی هم دارد. پس گاه هم باید قهر و قطع کنیم و غضب داشته باشیم؛ اما برای خدا، نه نفسمان. که اگر جمال و محبت یا قهر و غضبمان برای نفس باشد، مخلص نیستیم و به همین دلیل، شیطان میتواند در ما نفوذ کند.
پس عبادت، کار قلب است؛ اگرچه قلب، خود را در قالب و فعل ظاهری نشان میدهد. یعنی قالب و ظاهر، اصل نیست؛ وگرنه شیطان از نظر ظاهری، عابد خوبی بود؛ اما آنگونه که خود میخواست، خدا را عبادت میکرد. و خداوند به او فرمود: "إِنِّي أُحِبُّ أَنْ اُطَاعَ مِنْ حَيْثُ اُرِیدُ"[6]؛ من دوست دارم آنگونه که خود میخواهم، عبادت و اطاعت شوم.
ما هم مراقب باشیم؛ که اگر گزینشی به دستورات خدا عمل کنیم، دیگر نباید منتظر بهشت باشیم. این نشان میدهد که عبادت ما، آگاهانه نیست و برای دل خود و به میل نفسمان عبادت میکنیم، نه برای خدا؛ و فقط آنجا که برایمان راحت است و ضرر ندارد، عابد خوبی هستیم. در تاریخ خواندهایم که کوفیان، تا وقتی خواستن امام با منافعشان تضاد نداشت، او را عاشقانه میخواستند؛ اما وقتی دیدند همراهی با امام، بهای سنگینی دارد و گویا یزید هم میتواند همان را که از امام میخواستند، به آنها بدهد، از امام دست کشیدند! ما هم امام زمان(عجّلاللهفرجه) را میخواهیم تا مشکلاتمان را برطرف کند؛ اما اگر ابتلا پیش آید، دیگر عاشق او نیستیم.
پس بترسیم و همین امروز، حساب خود را با خدا و روح و تکوین، یکی کنیم. بدانیم بندۀ خدا، دنبال "فَلْيَسْتَجيبُوا لی" است، نه شکل و کمّیت عبادت؛ و سخت و آسان برایش فرق ندارد.
[1]- الكافی، ج1، ص98.
[2]- سوره ماعون، آیه 4 : وای بر نمازگزاران!
[3]- سوره مؤمنون، آیه 3 : و کسانی از لغو، رویگرداناند.
[4]- سوره مطّففین، آیه 14 : هرگز، بلكه آنچه مرتكب میشدند، بر دلهايشان زنگار شده است.
[5]- بحار الأنوار، ج67، ص248.
[6]- بحار الأنوار، ج2، ص262.
نظرات کاربران