6 رمضان - آغوش رحمت

آغوش رحمت

 

در ادامه بحث «قرب حق» (جلسۀ پنجم ،ششم رمضان 1436) به تبیین موضوع «آغوش رحمت» می‌پردازیم.

گفتیم که بنده در رابطۀ خود با حق‌تعالی همواره باید دو جنبه را مد نظر داشته باشد: فقر خود و غنای خداوند.

در نظر اول، انسان در مقابل خدا حزن و خوف و شرمندگی دارد و در نظر دوم، به کمال و رحمت حق، دل می‌بندد. در حالی که اگر آن فقر بود و این غنا نبود، همه چیز عبث می‌شد و انسان دچار افسردگی و سوءظن به هستی و خدا می‌گشت که: اصلاً من برای چه آفریده شده‌ام!

مثل اینکه کودک وقتی به دنیا می‌آید، عین نیاز و فقر است و توان هیچ کاری ندارد و نمی‌تواند کمترین ضرری را از خود دفع کند. حال اگر پدر و مادر نباشند یا او را رها کنند، کودک حق دارد از آن‌ها ناراحت باشد و اعتراض کند که: اصلاً برای چه مرا به دنیا آوردید که این همه در سختی باشم!

ما نیز اگر غنا و رحمت حق را باور نداشته باشیم، آنجا که مشکلی داریم و می‌بینیم کاری از دستمان برنمی‌آید، در درون به هم می‌ریزیم که: خدا برای چه ما را آفریده که این قدر سختی بکشیم! هرچند در اعتقاد می‌ترسیم و به خود اجازه نمی‌دهیم این سؤال را بپرسیم. شاید با خود می‌گوییم: از دنیا که خیر ندیدیم، لااقل آخرتمان خراب نشود! غافل از اینکه رحمت خدا در دنیا نیز جاری است و اگر امروز او را نیابیم، فردا هم چندان بهره‌ای نخواهیم داشت.

نوزاد وقتی متولد می‌شود، تمام وجودش را ترس می‌گیرد که چه کند؛ اما همین که دو دست مادر به سوی او می‌آید تا در آغوشش گیرد، پر از امید می‌شود. پس چرا ما گم کرده‌ایم؟ چرا نمی‌فهمیم که وقتی در فقریم، آغوشی برایمان باز است که غنی و حمید است و هرچه بخواهیم، در آن هست؟ او با اسبابی که در بیرون گذاشته و مهم‌تر از آن با نیروها و انواری که در درونمان نهاده، دست نوازش خود را برای ما آماده کرده؛ ولی ما همه را رها کرده‌ایم و فقط اسباب بیرونی را چسبیده‌ایم. لذا وقتی اسباب بیرونی جواب ندهد، ناامید می‌شویم و فکر می‌کنیم خدا رهایمان کرده است.

پس این دو نظر باید با هم باشد و بر این اساس است که بحث مهم "خوف و رجاء" در اخلاق مطرح می‌شود.

این نه فقط در مشکلات، بلکه آنجا که انسان در معرض گناه قرار می‌گیرد نیز حاکم است. مثلاً اقتضای بُعد ناسوتی، این است که گاه شهوت بر فرد غلبه می‌کند. اینجا جای خوف است؛ چون نقص و ناتوانی در مقابل شهوت می‌تواند انسان را به هلاکت بکشاند. اما جای امید هم هست؛ چون پناه بردن به رحمت الهی، انسان را از غلبۀ شهوت نحات می‌دهد. همان گونه که یوسف(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) گفت: "وَ مَا أُبَرِّىءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ"[1].

بهره‌مندی از رحمت خدا، کاری ندارد؛ فقط ادراک می‌خواهد. ولی ما آن قدر این‌ها را نچشیده‌ایم، که برایمان مفهوم شده است. مدام در ماده و معنا گرفتاریم و در سر خود و دیگران می‌زنیم، اما نه کارمان درست می‌شود و نه به آرامش می‌رسیم؛ معلوم است که خدا را نشناخته‌ایم و اسماء او را مصداقی نمی‌یابیم! اگر صاحبمان را پیدا کنیم، می‌بینیم همه چیز سر جایش است؛ حتی فراز و نشیب‌های دنیا هم باید باشد و برای رشد و رفع نیاز ماست.

کافی است فقر و نیاز خود را ادراک کنیم؛ حتی لازم نیست دنبال اکتساب چیزی باشیم. او با عشق و محبت، نه با منّت و از روی اکراه، به ما رو می‌کند و نیازهایمان را برآورده می‌نماید. به این شرط که آیۀ "یا أَیّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیّ الْحَمید"[2] را عینی کنیم، نه اینکه در ذهنمان بماند. باید پیرایه‌ها و ذهنیات غلط را دور بیندازیم و به تصدیق خدا و حقایقی برسیم که واقعاً هست. هرجا گیر افتادیم، این آیه را به یاد آوریم و لااقل با لفظش انس بگیریم؛ کم‌کم می‌بینیم که موانع را کنار زده‌ایم و شجاعانه پیش می‌رویم.

البته آن خوف هم اقتضای ناسوت است و می‌آید و اصلاً اگر نبود و انسان شهوت و غضبی نداشت که بر او غالب شود، کمالی هم نداشت. اما غنا و رحمت حق هم هست و رجاء می‌آورد. همین نگاه بود که توانست نوزاد را در آغوش مادر به زبان آورد تا به بی‌گناهی یوسف، شهادت دهد. این بینش درست، کارهای ناممکن در ذهن بشر را ممکن می‌کند. نگاه درست هم مصداقی است، نه مفهومی؛ و با کمک گرفتن از اسماء الهی میسّر می‌شود. رحمان و رحیم که در نزد ما فقط دو واژه‌اند، حقایقی در عالم هستی‌اند که خاصیت و اثر دارند و اگر آن‌ها را یافته بودیم، این همه گرفتار نبودیم.

نعمت خداوند، ابتدایی است. همان‌طور که قبل از آنکه نوزاد احساس گرسنگی کند، او شیر را آماده کرده و قبل از آنکه گریه کند، آغوش مادر را مهیّا ساخته، در بُعد معنا نیز همه چیز را برای صعود ما فراهم نموده است. اما ما نحوۀ نزدیکی خدا به خود را نمی‌دانیم. به همین دلیل نمی‌توانیم از اسماء او استفاده کنیم. ما خدا را موجودی برتر و جدا از خودمان می‌بینیم که در قیامت، دستمان را می‌گیرد؛ حال آنکه او در همین دنیا نیز با اسمائش همه کار می‌کند.

اگر خدا به همه چیز تواناست، ما هم با وصل به او و اسمائی که در درونمان تعلیم داده، می‌توانیم کوه شهوت و غضب و تمام موانع را از پیش رو برداریم؛ به شرط اینکه خاضعانه به او متوسّل شویم. به بیان امام راحل(قدّس‌سرّه):

«اگر برویم در درگاه عزّ و جلالش و پیشگاه رحمت و عنایتش و عرض کنیم: بارالها، ما را لباس هستی پوشاندی و تمام وسایل حیات و راحت ما را فوق ادراک مُدرِکین فراهم فرمودی و تمام طُرق هدایت را به ما نمودی؛ تمام این عنایات، برای صلاح خود ما و بسط رحمت و نعمت بود. اکنون ما در دار کرامت تو و در پیشگاه عزّ و سلطنتت آمدیم با ذنوب ثقلین! در صورتی که ذنوب مُذنبین، در دستگاه تو نقصانی و بر مملکت تو خللی وارد نیاورده؛ با یک مشت خاک که در پیشگاه عظمتت به چیزی و موجودی حساب نشود، چه می‏کنی جز رحمت و عنایت؟ آیا از درگاه تو، جز امید رحمت، چیز دیگر متوقَع است؟»[3]

درگاه خدا، فقط مسجد و کعبه نیست. این‌ها شعائر الهی‌اند. همه چیز در خود ماست. پس هر آن می‌توانیم این‌گونه از فقر خود به غنای حق برسیم. رفع حجب هم، علت ظهور اسماء الهی نیست؛ بلکه ظهور اسماء، خود، حجاب‌ها را کنار می‌زند. فقط معرفت صحیح می‌خواهد، که همان محبت است. اگر این را داشته باشیم، خودش همه کار می‌کند.

به همین دلیل، پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) راه رسیدن به بهشت را معرفت معرفی کرده‌اند:

"مَنْ سَلَكَ طَرِیقاً یَطْلُبُ فِیهِ عِلْماً، سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِیقاً إِلَى الْجَنَّةِ."[4]

هرکس راه طلب علم را بپیماید، خداوند او را در راه بهشت پیش می‌برد.

یعنی تو فقط راه طلب معرفت را برو؛ خداوند، تو را به سوی بهشت، سلوک می‌دهد. همان‌طور که نوزاد لازم نیست دنبال شیر برود و توان این کار را هم ندارد؛ حتی لازم نیست دنبال محبت برود؛ کافی است مادر را بشناسد؛ مادر برای او، همه کار انجام می‌دهد.

انسانی که با این نگاه حرکت کند، تمام وجودش پر از نشاط حقیقی می‌شود، یعنی علی‌الاتصال تلاش؛ و هیچ مانعی او را از پا نمی‌اندازد. ولی ما حتی در میدان خوشیِ دنیا هم نشاط نداریم! چون غنای حق را نمی‌بینیم.

البته همیشه دو کفۀ خوف و رجاء در انسان، باید در تعادل باشد. وگرنه انسانی که با اتصال به اسماء الهی از فقر نجات می‌یابد، ممکن است به خود مغرور شود و فقر و عین‌ربط بودنش را از یاد ببرد. حال آنکه صفات ذاتی، منحصر به خداوند است و با اینکه او همیشه با ماست، ما راهی به ذاتش نداریم و فقط می‌توانیم ظهور اسمائش باشیم. بنده، همیشه بنده است.

خداوند در این حدیث قدسی، از اوج فقر بنده، پرده برمی‌دارد:

"یَا ابْنَ آدَمَ، بِمَشِیئَتِی كُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِكَ مَا تَشَاءُ، وَ بِقُوَّتِی أَدَّیتَ فَرَائِضِی، وَ بِنِعْمَتِی قَوِیتَ عَلَى مَعْصِیَتِی؛ جَعَلْتُكَ سَمِیعاً بَصِیراً قَوِیّاً.«ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَیئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ»؛ وَ ذَاكَ أَنِّی أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَیّئَاتِكَ مِنِّی؛ وَ ذَاكَ أَنَّنِی لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ."[5]

ای فرزند آدم، به مشیت من است که تو برای خود می‌خواهی آنچه می‌خواهی؛ و به قدرت من واجباتم را به جا آوردی و به نعمت من، بر معصیتم توانا شدی. تو را شنوا، بینا و توانا قرار دادم. آنچه نیکویی به تو رسد، از خداست و آنچه بدی به تو رسد، از خودت است؛ و این‌گونه است که من از تو به نیکویی‌هایت سزاوارترم و تو از من به بدی‌هایت سزاوارتری. و چنین است که من از آنچه می‌کنم، سؤال نمی‌شوم و آن‌ها سؤال می‌شوند.

 


[1]- سوره یوسف، آیه 53 : و نفس خود را تبرئه نمی‌کنم؛ که همانا نفس، بسیار به بدی فرمان می‌دهد، مگر آنکه پروردگارم رحم کند؛ همانا پروردگارم آمرزنده و مهربان است.

[2]- سوره فاطر، آیه 15.

[3]- شرح چهل حدیث، ص223.

[4]- الکافی، ج1، ص34.

[5]- الكافی، ج1، ص152.



نظرات کاربران

//