شب بیست و یکم - روح و قلب و نفس

روح و قلب و نفس

 

در ادامه بحث «قرب حق» (خلاصه شب دوم قدر، بیست و یکم  رمضان 1436) به تبیین موضوع « روح و قلب و نفس» می‌پردازیم.

گفتیم این شب‌ها شب إحیای قلب است و همه چیز برای این امر فراهم است. اگر در این شرایط نتوانیم از ماده و ناسوت، مجرد شویم، بدانیم که در زندگی شلوغ روزمرّه اصلاً نمی‌توانیم. پس یک امشبی از فکر و خیال و نگرانی دنیا رها شویم و بدانیم این شب‌ها کوچک‌ترین توجه به خود ناسوتی، به همان اندازه ما را از توجه به حقیقتمان بازمی‌دارد.

در شب‌های قدر، بالاترین کار، معرفت است. پس نگوییم این مباحث سخت است. یک عمر شنیده‌ایم نماز بخوان، حجاب کن، غیبت نکن و...؛ ولی هنوز جایش را پیدا نکرده‌ایم. باید بنشینیم و با این مباحث معرفتی، خود را بازیابی و بازشناسی کنیم.

دربارۀ سه رتبه از وجود خود صحبت کردیم که از حق گرفته‌ایم و آمده‌ایم در ناسوت، تا آن‌ها را ظهور دهیم و به رؤیت حق و کمال وجودمان برسیم؛ سه رتبۀ روح، قلب و نفس.

روح، ظهور حق و امری لطیف است. لطیف مثل هواست که همه جا هست و جایی از آن خالی نیست؛ اما ثقل ندارد و از شدت لطافت، حس نمی‌شود. خدا هرچه دارد، با روح به ما داده؛ "نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی"[1]. هستی ما به روح است و اگر لحظه‌ای اتصالمان از آن قطع شود، بهره‌ای از هستی نداریم. همان طور که از آثار هوا، تنفس، شادابی و جریان خون در بدن است، از آثار روح نیز سرور، کمال و حیات وجودی است. تکوّن روح، از عالم امر است و خودش نیازی به ماده ندارد؛ بلکه اصلاً سنخیتی با جسم و طبع ندارد. لذا واسطه‌ای می‌گیرد تا حیات و آنچه را از خدا گرفته، به جسم برساند. مثل اینکه هوا باید به ریه وارد شود تا به همه جای بدن برسد.

این واسطه برای روح، همان قلب است و اگر قلب، وجود را از روح نگیرد، هیچ موجودی زنده نیست. اگر چشم می‌بیند، اگر گوش می‌شنود و... همه به این خاطر است که قلب، اسم بصیر و سمیع و... را از روح گرفته؛ منتها ما این اسماء را فقط در بُعد حیوانی و حیات مادی ظهور داده‌ایم و در بُعد انسانی نیز باید ظهور دهیم.

قلبی که بتواند تمام فیض روح را بگیرد، قداست پیدا می‌کند؛ دیگر شک و تردید و اضطراب ندارد و به اطمینان می‌رسد؛ دچار اشتباه و تزلزل نمی‌شود و هرچه از آن صادر شود، طبق حکم الهی است. وجودش دریا می‌شود و دیگر نگران گذر زمان و از دست دادن‌های کمّی دنیا نیست؛ چون وجود و وقت و همه چیزش برکت پیدا می‌کند و فوق زمان می‌رود. اما قلبی که روح را فقط در بُعد حیوانی بگیرد، "كَالْأَنْعام"[2] به خدا نزدیک می‌شود.

قلب، دو جنبۀ مادی و معنوی دارد. صبح تا شب، ما هرچه می‌کنیم و هر تصمیمی می‌گیریم، قلبمان اراده می‌کند. در خواب هم اگر تحولات قلب را نفهمیم، در بیداری می‌بینیم که حال به حال می‌شود و یکی نیست. قلب مادی، فرمانده مملکت بدن است. اما قلب روحانی، صفات الهی را از روح می‌گیرد و نفس انسانی را می‌سازد. درحقیقت، حالات مختلف قلب، همان تعیّن‌های نفس ناطقه می‌شود و هر لحظه "منِ" ما، همان نیت و تعلق قلبی‌مان است، نه ظاهر عملمان. قلب، هم می‌تواند نگران و خوشحال جزئیات دنیا باشد و هم نگران دوری از خدا و امام و خوشحال از اینکه وسعت گرفته، صفات حق را ظهور داده، سختی‌ها برایش آسان شده و... .

اکنون ببینیم با اینکه خدا به ما یک قلب داده و "ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَینِ فی‏ جَوْفِه"[3]، ما چقدر تعین به آن داده‌ایم! در قرآن کریم به خیلی از این تعیّن‌ها اشاره شده است که یا حیوانی‌اند یا انسانی؛ ازجمله:

- سوره ق، آیه 33 : "مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ"؛ هرکه در غیب از خداوند رحمان بترسد و با قلبی توبه‌کار بیاید.

- سوره تغابن، آیه 11 : "وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ"؛ و هرکه به خدا ایمان آورد، خدا قلبش را هدایت می‌کند.

- سوره غافر، آیه 35 : "كَذلِكَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ"؛ این گونه خدا بر هر قلب متکبّر جبّار، مُهر می‌زند.

- سوره بقره، آیه 74 : "ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ"؛ سپس دل‌هایتان سخت شد.

- سوره أنبیاء، آیه 3 : "لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ"؛ دل‌هاشان مشغول و بی‌خبر است.

حال بسنجیم ببینیم کدام هستیم. قلبمان هرجا باشد، خودمان همان جاییم و به هرچه توجه داشته باشد، در همان حد می‌مانیم. قلب، ظرف ظهور حقّ است و عروج و سقوط قلب، کار اوست؛ منتها براساس راهی که ما رفته‌ایم. اما نفس، "من" ماست و در قرآن، آنچه به ما و اعمال و اکتسابات ما برمی‌گردد، به نفس نسبت داده شده است؛ ازجمله:

- سوره نساء، آیه 79 : "ما أَصابَكَ مِنْ سَیّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ"؛ آنچه بدی به تو رسد، از نفست است.

- سوره محمد، آیه 38 : "مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّما یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ"؛ هرکه بخل ورزد، از نفس خود بخل ورزیده است.

- سوره بقره، آیه 207 : "وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه"؛ و کسی از مردم که نفسش را به طلب رضای خدا می‌فروشد‏.

- سوره قیامة، آیه 14 : "بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصیرَةٌ"؛ بلکه انسان بر نفس خود، بیناست.

آری؛ انسان در جوانی در پی به دست آوردن است و در پیری، در غصۀ آرزوهای به دست نیامدۀ جوانی. اما گذر عمر را نمی‌بیند و از ضعیف شدن قوا و نیروهایش، یاد مرگ و فنای دنیا نمی‌افتد؛ چون چشم قلبش کور است. همان که خداوند می‌فرماید:

"لاتَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتی‏ فِی الصُّدُورِ."[4]

چشم‌ها کور نمی‌شود؛ ولی قلب‌هایی که در سینه‌هاست، کور می‌شود.

اما انسان آگاه، موانع را کنار می‌زند یعنی تعلق قلبش را از جسم و ماده می‌گیرد؛ و چاه قلب را می‌کَند تا به آب معرفت، ولایت و اسماء الهی که در عمق آن است، برسد: "یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً"[5].

 


[1]- سوره حجر، آیه 29 : از روح خود در او دمیدم.

[2]- اشاره به آیه 179، سوره اعراف : همچون چهارپایان!

[3]- سوره احزاب، آیه 4 : خدا برای مرد، دو قلب در سینه‌اش قرار نداده است.

[4]- سوره حج، آیه 46.

[5]- اشاره به آیه 6، سوره انسان : می‌جوشد و جاری می‌شود، چه جوشیدن و جریانی.



نظرات کاربران

//