انواع مرگ

انواع مرگ

در ادامۀ بحث «ماهیت مرگ» (جلسۀ 8، 11 رمضان 1438) به تبیین موضوع «انواع مرگ» می‌پردازیم.

از عوالم مرگ گفتیم که میّت باید در آن‌ها قرار گیرد؛ چه در مرگ نهایی ناگهانی و چه در سیر تدریجی مرگ در طول زندگی. دیدیم که بسیاری از دانشمندان و مفسّران، مرگ را متعلق به بدن می‌دانند، نه نفس. برخی هم می‌گویند نفس، جوهر روحانی است که وقتی از جسم قطع علاقه و تدبیر کند، مرگ اتفاق می‌افتد و خودش زنده می‌ماند. این تعبیر تا حدّی درست است و اگر با مرگ، بدن از کار می‌افتد، به دلیل همین جدایی نفس از آن است.

به هر حال، مرگ، بسیار زیباست؛ چون انسان را از تنگنای خواص ماده می‌رهاند و به حیات برتر می‌رساند. اما نوع بهره‌برداری هرکس از مرگ و حیات برتر، به انتخاب خودش بستگی دارد.

فلاسفه می‌گویند: سه نوع مرگ داریم: اجل مسمّی، مرگ اخترامی و مرگ اختیاری. اجل مسمّی مدت معیّنی است که هرکس برای به تعین رساندن نفسش در ظهور اسماء الهی به آن نیاز دارد. خداوند این مهلت را با سایر شرایط مورد نیاز برای تعین، یعنی شریعت و طبیعت، در اختیار همگان قرار داده است. هرکس از تمام این مهلت استفاده کند، مرگش اجل مسمّی است. اما هرکس زودتر از این زمان از دنیا برود، به مرگ اخترامی مرده است.

مرگ اخترامی، آنجاست که بدن، قابلیت خود را برای تداوم تعلق نفس به آن از دست بدهد؛ درحالی‌که نفس هنوز استعداد ترقّی و تکامل را داشته باشد. علت این نوع مرگ می‌تواند آفات و عوارض بیرونی مثل تصادف یا برخی خطاها و گناهان خود شخص مثل قطع‌رحِم باشد. همچنین نوع زندگی و تغذیه‌ای که انتخاب می‌کند، چون در قوا و مزاج بدنش تأثیر می‌گذارد، ممکن است موجب مرگ اخترامی شود.

مرگ اخترامی سبب می‌شود پیش از آنکه تمام استعدادهای نفس به تعین برسد، فرد از دنیا برود. درنتیجه حتماً پس از مرگ، برزخ دارد و آنجا به او شرایطی داده می‌شود تا متناسب با انتخاب‌هایی که در دنیا داشته است، سیر تجرد نفسش را ادامه دهد. اگر اینجا پایه را درست گذاشته باشد، آنجا در سعادت به تجرد می‌رسد؛ اما اگر غلط رفته باشد، تجرد شقاوتی پیدا می‌کند. به هر حال، عقبه‌های برزخی دارد.

مرگ اخترامی و توقف حرکت نفس در اجل معلق، مثل این است که میوه‌ای قبل از رسیدن، از درخت جدا شود؛ یا شکوفه‌ای پیش از آنکه به ثمر بنشیند، با باد و باران بکَند و بر زمین بیفتد. متأسفانه امروز بعید است کسی به اجل مسمّی بمیرد و اغلب اجل اخترامی بر افراد تحمیل می‌شود؛ چون نوع تغذیه، آب و هوا، فرهنگ و سبک زندگی‌ها طوری شده که لاجرم عمر را کوتاه می‌کند. به بیان امام خمینی(قدّس‌سرّه): «براى نوع ما موت اخترامى رخ می‌دهد، نه موت طبيعى؛ موت طبيعى براى معصوم است كه سلامت می‌ماند، "حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْر".»[1]

اما از این دو مرگ که بگذریم، مرگ اختیاری، انسلاخ از ظلمت تعلقات است؛ همان تزکیۀ نفس، ریشه‌کن کردن هوی‌ها و قطع تعلق نفس به خواص ماده. نتیجۀ این مرگ، حیات اختیاری است که همه می‌توانند داشته باشند؛ بلکه برای داشتن توفّای طیّب و طاهر، بر هر انسانی لازم است که مرگ و حیات اختیاری داشته باشد. پس "مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا"؛ بمیریم، پیش از آنکه بمیریم!

با مرگ اختیاری، همین جا پرده‌ها کنار می‌رود و فرد پیش از آنکه از دنیا برود، کم‌کم حقیقت را می‌بیند. از این رو در اجل مسمّی، شیرینی مرگ را می‌چشد؛ چون با مرگ، انس دارد و دنبال ملاقات با پروردگارش است. منتظر است جانی را که دوست به او داده و او به نحو احسن تعین بخشیده، برگرداند. او مردن را اینجا یاد گرفته و مختارانه و پیوسته تجربه کرده است. لذا آنجا هم برایش آشناست و راه‌ها و عوالمش را می‌شناسد. پس سرگردان نیست و با اینکه راه سخت است، او آسان می‌رود.

تنها چنین فردی است که از مرگ نمی‌ترسد؛ درنتیجه از فقر، تنهایی، ازدست‌دادن و... هم نمی‌ترسد و در خوشی‌ها نیز طغیان نمی‌کند. اما بقیه از مرگ می‌ترسند و هرکس از مرگ بترسد، از همه چیز می‌ترسد. حتی آنجا که درست می‌رود، با کمترین ضربه یا تهدید، سست می‌شود و حتی به گناه تن می‌دهد تا آنچه را دارد، از دست ندهد. چنین کسی مدام نگران است که به نفس امّاره‌اش آسیبی نرسد. اگر هم وضعش بهتر باشد، در نفس لوّامه درجا می‌زند. اما راهی به نفس مطمئنه ندارد. به فرمایش قرآن: "وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً..."[2]؛ او از آنچه در وجودش دارد، غافل است و تا به درک آن نرسد، از این تنگی درنمی‌آید.

اجل مسمّای هرکس به دست خداست و اوست که توفّی می‌کند. اما اجل معلق، از جانب خدا نیست. مرگ اختیاری نیز به دست خود انسان است. البته نه به نحو مستقل؛ بلکه همۀ این‌ها به اذن خداست و او خود، نظام خلقتش را چنین قرار داده است. هستی، ظهور فعل خداست وما در هیچ زمینه‌ای نمی‌توانیم او را از صحنه برداریم. گفتیم اوست که ما را به عالم وجود آورده و امکانات و شرایط ظهورش را برایمان مهیّا کرده؛ اما به ما اختیار داده که با این‌ها نفس خود را در هر رتبه‌ای که خواستیم، تعین دهیم. پس حضور خداوند از ما سلب اختیار نمی‌کند.

کسی که این حقیقت را نیابد، شرایط موجود را جبر می‌انگارد و به جبر زندگی می‌کند؛ فردای قیامت هم که تعین ناقص خود را دید، کوتاهی‌های خود را به گردن خدا می‌اندازد و می‌گوید: "رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‏ أَعْمى...‏"[3]! درحالی‌که نوع حشر و تعین او را خودش انتخاب کرده است. اگر چنین نبود، باید به خدا اعتراض می‌کردیم که: -نعوذبالله- چرا یکی را شمر(لعنه‌الله) کرده و یکی را امام حسین(علیه‌السلام)! اما واقعیت این است که هرکس خودش تعینش را می‌سازد.

برخی مسلمانان، اختیار را به کلی از انسان نفی می‌کنند و حتی گناهان را هم به خدا نسبت می‌دهند. برخی نیز معتقدند خداوند همۀ امور را یکسره به انسان تفویض کرده است. اما شیعه نه جبر را قبول دارد، نه تفویض را؛ و راهی بین این دو را برگزیده است. همۀ ما نفخۀ روح، تعلیم اسماء و امانت الهی را کامل گرفته‌ایم و در تکوین وجودمان هرگز تخلف نیست. اما این همه، تنها با اختیار خودمان است که در نفسمان به تعین می‌رسد. ما تمام مراتب را در خود داریم و می‌توانیم در هر مرتبه‌ای که خواستیم، توقف کنیم. اما آنچه وجودمان می‌طلبد، خلیفة‌الله شدن است و استعدادمان این است که به نفس مطمئنه برسیم. خدا برای ما جهنم و شقاوت را نخواسته؛ ولی ما مختاریم و می‌توانیم بخواهیم.

اگر اسم این دو بُعد را موجودیت و مخلوقیت بگذاریم، باید بگوییم موجودیت انسان، دست خداست و مخلوقیت او به اذن خدا در دست خودش. تفکیک این دو، دیدگاه جدیدی به ما می‌دهد که وجودمان را وسعت می‌بخشد. چون به دید موجودیت، همه را ظهور خدا می‌بینیم و عاشق همه چیز و همه کس می‌شویم. آن‌وقت می‌توانیم به عشق، برای رفع نواقص و خطاها بکوشیم؛ گویی نقص خودمان را می‌خواهیم برداریم. این زیباترین و مؤثرترین نوع امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر است. اما اگر انسان‌ها را فقط با مخلوقیت یعنی تعینی که به نفسشان داده‌اند، بشناسیم، چون مثل مخلوقیت و تعین ما نیستند، دوستشان نداریم و با هر خطایی آن‌ها را از خود می‌رانیم؛ که نتیجه‌اش دین‌گریزی آن‌هاست.

آن، امام حسین(علیه‌السلام) بود که چون موجودیت انسان‌ها را می‌دید، حتی شمر را دوست داشت و تا لحظات آخر به او گفت: «مرا نکش!» نه اینکه از مرگ بترسد؛ بلکه نمی‌خواست شمر تا این حدّ شقاوت پیش رود و قاتل او باشد. به خاطر همین نگاه امام بود که شمر در کار خود تعلّل کرد و سر امام را برگرداند تا نگاهش را نبیند!

اما ما اگر بودیم، شمر که هیچ، چه‌بسا حرّ را نیز که برای توبه آمده بود، نمی‌پذیرفتیم و می‌گفتیم: «اگر تو نبودی که جلویمان را بگیری، کربلایی اتفاق نمی‌افتاد. حالا چه جای پشیمانی؟!» این، نگاه تنگ مخلوقی است که به دلیل گناه کسی، همۀ شخصیت او را زیر سؤال ببریم. دلیلش هم تعصب و بسته بودن است؛ اینکه دین را سطحی گرفته‌ایم، خوبی و بدی را در ظاهر می‌بینیم و حبّ و بغضمان براساس ظاهر است. برای همین نمی‌توانیم در باطن با هم یکی شویم و وحدت قلوب داشته باشیم؛ همان وحدتی که آرزوی امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) برای شیعیان و شرط ظهور است.

ما تا در میدان امتحان قرار می‌گیریم، تفرقه‌هایمان پدیدار می‌شود؛ چون هرکس مخلوقیت خود و دیگران را می‌بیند و موجودیت واحد را فراموش می‌کند. اما اگر می‌خواهیم انسان شویم و مهم‌تر از آن اگر می‌خواهیم انسان تربیت کنیم، باید عوض شویم و وظیفۀ خود را نسبت به موجودیت انجام دهیم؛ حتی اگر فرزند یا شاگردی که تحت تربیت ماست، در مخلوقیتش خطا رفته باشد. اگر او ببیند که ما موجودیتش را می‌بینیم، عاشق ما و عاشق موجودیتش می‌شود؛ نه اینکه از ما بترسد و نگران باشد که با کمترین خطا، به او انگ بی‌تربیتی و حتی بی‌دینی بزنیم!

اگر می‌خواهیم فرزندمان اهل نماز و حجاب شود، لازم نیست او را مدام نصیحت و امر و نهی کنیم. کافی است موجودیت زیبایش را به او بشناسانیم و خود نیز الگوی خوبی در تأثیر گرفتن از نماز و حجابمان باشیم. مطمئن باشیم خودش راه درست را پیدا می‌کند و مخلوقیتش را براساس همان موجودیت شکل می‌دهد. سرمایۀ انسان، عشق به ذات و حبّ نفس است؛ اگر این محبوبیت درونیِ او را نشانش دهیم، به بهترین شکل، آن را می‌سازد. اما اگر معارف را با پیرایه‌ها و رنگ تعصب خود به او انتقال دهیم، نمی‌پذیرد.


[1]- تقريرات فلسفه، ج1، ص214.

[2]- سورۀ طه، آیۀ 124 : و هرکس از ذکر من روی گرداند، زندگی تنگ و سختی دارد.

[3]- سورۀ طه، آیۀ 125 : پروردگارا، چرا مرا کور محشور کردی؟!

 



نظرات کاربران

//