غلط اندازیهای شیطان
در ادامه بحث « شیطانشناسی » ( جلسه چهاردم ، بیستم رمضان 1437 ) به تبیین « غلط اندازیهای شیطان » میپردازیم.
دانستیم وجود انسان، مراتب گوناگون دارد. نه مثل کاسهای که همه چیز را درهم در آن ریخته باشند؛ بلکه کاملاً نظمبندی شده است و حتی در ظاهر و جسم هم تسویه و تعادل کامل دارد. همۀ مراتب او با هم هماهنگاند و اگر او این هماهنگی را در درونش پیدا نکند، در عالم بیرون نیز نخواهد یافت.
گفتیم حس و ماده، کفشکن هستی است که هیچ درک و تصدیقی از خود ندارد؛ بلکه اعضای بدن فقط حس میکنند و بعد آن حس را به وهم و خیال میدهند تا دربارهاش حکم صادر شود. مثلاً جسم، داغی یا سردی و زبری یا نرمی اشیاء را حس میکند؛ اما درک اینکه هر حس، نشاندهندۀ کدام ویژگی است و داغی و سردی یا زبری و نرمی چیست، کار وهم و خیال است. با این حال، اولین چیزهایی که انسان در دنیا مییابد، صدایی است که میشنود، چیزهایی که میبیند، آنچه میخورد و...؛ هرچند درک همۀ اینها و معنایی که دارند، از وهم و خیال است.
دیدیم که کار خیال، تصویرسازی از معقولات است. اما اگر اسیر حواس شود و صرفنظر از عقل به آنها بپردازد، کارش به توهم شیطانی میکشد. خیلی از لذتها، محبتها و بغضهای ما خیالی و توهمی است؛ اما فکر میکنیم واقعیت دارد و اگر هم در واقعیت، خلاف آن را ببینیم، سرخورده میشویم. به عنوان مثال، وقتی با کسی اختلاف فرهنگی داریم، از رفتارهای او برداشتهایی مطابق فرهنگ خود میکنیم و دلخور میشویم؛ درحالیکه او روحش هم از آنچه ما تصور کردهایم، خبر ندارد. یا در ارتباط با قرآن، آیات آن را قصههای تاریخی میدانیم و میگوییم به ما مربوط نیست؛ یا اینکه آن قدر آیات عذاب را به خود برمیگردانیم، که افسرده و ناامید میشویم.
یا تصورمان از مفاهیمی مثل صراط، میزان و حساب، طبق آن چیزی است که در عالم محسوس یافتهایم؛ حال آنکه در عالم حقیقت، این امور، معقول و کیفیاند، نه محسوس و کمّی. مثلاً میزان، ترازوی کمّی اعمال نیست که تعداد آنها را حساب کند؛ بلکه کیفیت اعمال یعنی تأثیر آنها بر عامل را میسنجد. ولی ما آن را مثل ترازوی مادی میپنداریم!
اینها همه، کار خیال است. البته امام همۀ مراتب وجود ما، عقل است و عقل، منطقۀ ممنوعۀ شیطان است. اما او میتواند از طریق خیال، به عقل آدمی تسلط پیدا کند. ازاینرو عاقل که خیالش را به عقل سپرده، هرگز اسیر شیطان نمیشود. همان گونه که راه نفوذ دشمن به هر کشور، مرزهای آن است و اگر مرزها حفظ شود، دشمن به شهرها نمیرسد. خیال هم مرز عقل است و شیطان از طریق آن وارد میشود تا وجود انسان را آلوده و دچار توهم کند.
بنابراین زیباترین اثر شناخت مراتب وجود، رهایی از غلطاندازیهای شیطان است. درنتیجه دیگر در اقبال و ادبار دنیا، حبّ و بغضمان توهمی نمیشود و دوست و دشمن را به جای هم نمیگیریم. علاّمه جوادی آملی، غلطاندازیها و مغالطههای شیطان را سه گونه میدانند: مغالطه در حوزۀ اندیشه، مغالطۀ عاطفی و مغالطۀ رفتاری[1].
مغالطه در اندیشه، همان است که او از جلو و پشت و راست و چپ میآید و نمیگذارد عاقلانه بیندیشیم و دین و دنیا و آینده و گذشته را با عقل بررسی کنیم[2]؛ بلکه خیالمان را تحریک میکند تا با سنجش موهومات، حکم دهد. مثلاً وقتی ستارهای را از دور میبینیم، چشم فقط میبیند و درکی از دوری و نزدیکی یا کوچکی و بزرگی ندارد. اما خیال متوهّم، تنها براساس آنچه چشم دیده، حکم میکند که آن ستاره، کوچک است؛ درحالیکه چنین نیست و کوچک به نظر آمدن آن به دلیل دوریاش است. عقل نیز همین حکم را میکند و فاصلۀ آن را که مُدرَک چشم نیست، لحاظ مینماید.
بسیاری از کوچک و بزرگ یا سخت و آسان یا خوب و بد دیدنهای ما همین است. خطای چشم نیست؛ خطای خیال است! عقل، محکمات ماست و باید خیالمان را عقلانی کنیم؛ ولی شیطان، ما را به متشابهات میاندازد تا براساس دیدهها و شنیدهها حکم نماییم. به عنوان مثال اگر ببینیم دوستمان سرش را پایین انداخته و از کنار ما میگذرد، میگوید: «منظورش این بوده که به تو کممحلی کند!» یا اگر کسی به عنوان رفتار طبیعی خودش با همه، به ما لبخند بزند یا از کارمان تشکر کند، میگوید: «او حتماً به تو علاقهمند است و اینگونه میخواهد علاقهاش را ابراز کند.»
افکارمان خیالی است و با این فهم نادرست، تازه گمان میکنیم عاقل و باهوشیم! درحالیکه با همین توهّمات و تصورات، دست امام را در وجودمان میبندیم و نمیگذاریم تربیتمان کند. فردا هم حتماً آثارش را در تعین خود میبینیم.
اما مغالطه در عاطفه، دروغ جلوه دادن حبّ و بغضهاست. شیطان نمیگذارد عقل بر عاطفۀ ما حاکم شود؛ بلکه همان توهمات خیالی را پررنگ میکند تا جذب و دفع حقیقی وجودمان در تولّی و تبرّی، به حبّ و بغض شخصی و خیالی بکشاند و کاری کند که تمایلات دروغین پیدا کنیم؛ چه نسبت به افراد و چه نسبت به اشیاء. نسبت به افراد، همان میشود که به اشتباه، فکر میکنیم دلیلی برای علاقه به کسی داریم؛ لذا به او علاقهمند میشویم و بعد شکست میخوریم. یا فکر میکنیم کسی به ما بدی کرده؛ درنتیجه از او بدمان میآید و بیهوده با او دشمنی میکنیم.
نسبت به اشیاء نیز آن است که مثلاً به جای جمال و زیبایی حقیقی، تجملات کاذب میخواهیم و درنتیجه، خرجهایمان بَرجهای بیهود میشود. به عنوان مثال، خانه باید روشن باشد و لوستر چندشاخه هم آن را روشنتر میکند. تا اینجا حرفی نیست. اما وقتی لوستر چندمیلیونی میخریم تا چشمپرکنتر باشد، تجمل و توهم است. یا سلامت و تناسب اندام، جزء کمال انسان است؛ اما وقتی کلی پول و انرژی و زمان میگذاریم تا طبق مد و الگویی که غرب ارائه کرده، زیبا باشیم و حتی برای این منظور از سلامت خود میزنیم، دیگر تجمل است.
در این نوع مغالطه، مبادی عاطفۀ ما غیرعقلانی کار میکند، شهوت و غضبمان تعادلش را از دست میدهد و تمایلاتمان در تجمل و توهم ارضا میشود، نه در جمال و عشق حقیقی. درنتیجه همه چیزمان خیالی میشود. با خندهای سرخوش میشویم و با اخمی ناراحت و دلگیر؛ و با یک کلمه، کارمان به عشق یا نفرت میکشد، به همین راحتی! اما با این روند، هم اعصاب خود و هم فضای خانه و خانواده را به هم میریزیم.
مغالطۀ رفتاری چیست؟ وقتی اندیشه و عاطفهمان به غلط افتاد، رفتار و عملمان هم غلط میشود و آن توهمات و شهوت و غضبهای خیالی، ما را به وادیهای اشتباه و حتی گناه میکشاند. یعنی براساس نظر خود و هرچه خوشمان میآید، عمل میکنیم؛ بی آنکه هیچ دلیل فطری، عقلی و دینی برای کارمان داشته باشیم.
خیلی چیزها میدانیم؛ اما در عمل میگوییم: «نمیتوانم!» درنتیجه دیگران هم بیشتر برایمان مانع میگذارند؛ چون خودمان شل گرفتهایم و قاطعانه نخواستهایم عقاید برحقّمان را عملی کنیم. وقتی حکم خدا و عقل را با دلیل و منطق میدانیم، اما باز حکم عقل را نادیده میگیریم و جاهلانه رفتار میکنیم، نه تنها تحت نفوذ شیطان درونیم، بلکه در بیرون هم تحت فشار قرار میگیریم و دیگران نیز از سستی ما سوءاستفاده میکنند.
به راستی کدام یک از ما، از صبح که از خواب برمیخیزیم، امورمان را با عقل تنظیم میکنیم؟ یا لااقل همه چیز را به عاقلی حقیقی میسپاریم و با او مشورت میکنیم؟ اغلب فقط به این میاندیشیم که مبادی میلمان چیست و چه میخواهیم؛ بعد همۀ شرایط را برای آن فراهم میکنیم و میگوییم: «دیدی همه چیز خودش ردیف شد!» اما آنجا که مطابق میلمان نیست و دلمان نمیخواهد، هرچه هم عقلانی باشد، میگوییم: «نمیشود، نمیتوانم، چارهای نیست!» درحالیکه این حسابگریهای جزیی خود ماست که ما را از برداشتن موانعی که عقل نمیپسندد، بازداشته است. تا به جایی میرسیم که هرچه بخواهیم، میگوییم، هرچه بخواهیم، میخوریم، هرچه بخواهیم، انجام میدهیم و هرطور بخواهیم، زندگی میکنیم؛ یعنی طبق تشخیص و فهم خیالی خود و طبق «دلم میخواهد»ها!
اینها همه، در مغالطۀ شیطان ریشه دارد.
[1]- تفسیر انسان به انسان، صص348-353.
[2]- اشاره به آیۀ 17، سورۀ اعراف : "ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ..."؛ [شیطان سوگند خورد:] از جلو و پشت و راست و چپشان میآیم [و فریبشان میدهم].
در روایت آمده که منظور از این چهار جهت، امر آخرت، جمع مال برای آینده، امور دینی، و شهوت و لذت دنیاست؛ بحارالأنوار، ج60، ص152.
نظرات کاربران