جلسۀ 19 - حزب شیطان

حزب شیطان

 

در ادامه بحث « شیطان‌شناسی »  ( جلسه نوزدهم، 28 رمضان 1437 ) به تبیین «حزب شیطان» می‌پردازیم.

در پایان بحث ماه مبارک، با بیان عباراتی از نهج‌البلاغه، مطلع ادامۀ بحث را در موضوع حاکمیت کلان شیطان در بُعد جهانی بنا می‌نهیم. این عبارات، هشدار پدر انسانیت به همۀ انسان‌هاست که هم مقتضی آدمیت را دارند و هم مستعدّ شیطنت‌اند؛ تا به آنان تذکر دهد که مراقب باشند در حاکمیت کلان شیطان، شیطانی نشوند. و امروز حاکمیت عمدۀ شیطان، صهیونیسم است که نه تنها نظامی سیاسی، بلکه نظامی اعتقادی است که طبق اهداف و منافع خود، در مقابل تمام اعتقادات ما اعتقاد می‌سازد و با ابزار هالیوود، افکارش را جهانی می‌کند؛ ازجمله اعتقاد به مهدویت.

حضرت علی(علیه‌السلام) در خطبۀ 10 می‌فرماید:

"أَلَا وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ؛ وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِی مَا لَبَّسْتُ عَلَی نَفْسِی وَ لَا لُبِّسَ عَلَیَّ."

آگاه باشید همانا شیطان، حزب خود را جمع کرده و سواره‌نظام و پیاده‌نظامش را فراهم آورده است. همانا من نیز بصیرتی دارم که نه چیزی را بر خود مخفی می‌کنم و نه چیزی از من پوشیده می‌ماند.

طبق این فرمایش، شیطان، دست به جمع تمام حزب خود زده است؛ تمام کسانی که هویت خود را به او باخته‌اند، چه اجنّه‌ای که تحت تسلط دین نیستند و چه انسان‌هایی که هوی‌مدار شده‌اند. اما در مقابل، نور حق نیز هست که برای اهل بصیرت هرگز گرد و غبار باطل نمی‌گیرد و چشم بر هم زدنی نمی‌گذارد حق بر آنان مشتبه شود. پس باید خیلی مراقب باشیم تا در هر میدانی او را پیدا کنیم.

البته در طول تاریخ، هیچ گاه حزبی به نام حزب شیطان نداشته‌ایم. پس منظور، مسیر، جهت، مختصات و هدفی است که در هر حزب و گروه و به هر نامی باشد، حزب شیطان است؛ یعنی گردهمایی کسانی که پایۀ بینش و گرایش آن‌ها هوی و هوس و خودمداری است. آنان انسان‌نمایانی هستند که طبق هوس‌ها و «دلم می‌خواهد»ها با عقاید و اعمالشان برخورد می‌کنند؛ اگرچه عقیده‌شان اسلام و عملشان نماز و عبادت باشد.

درواقع آنان براساس هوای نفس، زندگی و حتی عبادت می‌کنند. از همین روست که می‌بینیم در جامعۀ اسلامی، هر موضوع و مفهوم دینی، اخلاقی و انسانی را هرکس به گونه‌ای تعبیر می‌کند؛ آن هم براساس هوای نفس. در سایر ممالک نیز انسان‌ها دچار مغالطۀ هویتی شده‌اند و چنان غرق در امکانات دنیایی‌اند که دیگر هیچ پنجره‌ای به درونشان ندارند. از سوی دیگر هم در عوضِ این امکانات که از آغاز تولد در اختیارشان قرار گرفته، به قدری وامدار دولت‌اند که مجبورند مدام کار کنند و قرض خود را بپردازند. ساعات محدود بیکاری را نیز به فساد و ارضای شهوت مشغول‌اند. لذا دیگر فرصتی ندارند که بخواهند فکر کنند. گویی همه مسخ شده‌اند؛ اصلاً نمی‌دانند برای چه زنده‌اند و هدف و فکری برای زندگی ندارند. فقط کار می‌کنند و در جیب دولت می‌ریزند؛ دولت هم تأمینشان می‌کند. و این است بردگی عصر تمدن! برای کسانی که در دنیا پیشرفت کرده‌اند و در افعال و اخلاق نیز قانونمندند، اما هویت انسانی ندارند.

پس حزب شیطان، یک فکر و اندیشه است که در خودمداری ریشه دارد و آبادی دنیا را با تخریب هویت انسانی به دست می‌آورد. مغزهای مفید را در راه هدف خود به کار می‌گیرد و وقتی کارش با آن‌ها تمام شد، به عنوان مهرۀ سوخته نابودشان می‌کند. ولی ما تا درون خود را نشناسیم، این دشمن بیرونی را نیز نمی‌شناسیم. اصل، این است که هرجا پای خود طبیعی و منافع زاویه‌ای در میان باشد، حزب شیطان و البته قبیح‌تر از تشکّل حیوانات جنگلی است. حیوان نهایتاً یک شکار را می‌درد و تمام؛ اما حزب شیطان، سال‌هاست که جان و مال انسان‌ها را می‌بلعد و سیراب نمی‌شود.

راه نجات از حملۀ این همایش‌های شیطانی، همان نور بصیرتی است که حضرت علی(علیه‌السلام) داشتند و لذا حق هرگز بر ایشان مشتبه نشد. آن نیرو همان فطرت و خود عالی است که در جان همۀ انسان‌ها جریان دارد. پس نباید گمان کنیم که وقتی تشکّل و حزب شیطان هست، دیگر ما باخته‌ایم و دستمان بسته است. اگر وجودمان را بشناسیم و در شناخت آرمان‌ها و قوایمان خود را فریب ندهیم، هرگز بازیچۀ حزب شیطان نمی‌شویم و اندیشه‌هایمان آلوده نمی‌گردد. به این شرط که فطرت و خود عالی‌مان را نپوشانیم، تا نگذاریم دیگران هم بپوشانند.

پس اولاً خود را بشناسیم و لااقل سرمایه‌ها و عناصر اصلی شخصیتمان را درست بررسی کنیم. آن وقت جانمان تشنۀ حیات عالی می‌شود، نه تشنۀ جسم و لذات جسمانی. هرچند وقتی به آن عطش صادق رسیدیم، تشنگی جسممان نیز سیراب می‌شود؛ و در غیر این صورت، جسم هرگز سیراب و قانع نمی‌گردد و همواره اسیر است.

پس از این باید دربارۀ هدف عالی خود، تحقیق جدی کنیم؛ این هدف که تمام اسماء و تمام عوالم وجود باید در ما به ظهور و تعین برسند. هر عالم، دیدنی‌ها و شنیدنی‌های خود را دارد و ما اگر چشم سرمان می‌بیند، چشم قلبمان نیز باید برای دیدن باطن دنیا باز و روشن شود. باید هدف عالی خود را بشناسیم و تمام امکانات وجودمان را در راه رسیدن به آن به کار گیریم. راهش هم معرفت است و معرفت و معرفت.

وقتی به اینجا رسیدیم، می‌بینیم با وجود الهی و هدفی که داریم، هرگز نمی‌شود شوخی کرد. گرچه ما با تمام معارفی که به جانمان ریخته‌اند، باز می‌گوییم: آدم نمی‌شوم! و این یعنی آن معارف را جدی نگرفته‌ایم. یا اگر هم دو قدمی رفته باشیم، می‌ترسیم بگوییم و ریا شود؛ این هم یعنی هنوز کوچکیم و با معارف، بزرگ نشده‌ایم. انگار برایمان عادت شده که بشنویم و بعد که در میدان عمل افتادیم، خراب کنیم!

متأسفانه ما حرکت وجودی نداریم و با تمام معارفی که می‌دانیم، در هر مجلسی حاضر می‌شویم و به هر فکر و احساس و حرکتی تن می‌دهیم. اما روندی که این معارف به ما می‌دهد، آن است که اگر هم چند بار شکست خوردیم، چند بار پیروز شویم. تا کی می‌خواهیم بیفتیم و دوباره از اول شروع کنیم؟ تا کی خطا و توبه؟ اقلاً در یکی دو میدان، شیطان را شکست بدهیم. این قدر نگوییم: راه‌کار! همین که درد را می‌فهمیم، راه‌کار است. مثل اینکه اگر بگویند دزد در خانه‌مان هست، فوراً برمی‌خیزیم و اگر هم کاری از دستمان برنیاید، لااقل داد و فریاد می‌کنیم تا دیگران برسند. اینجا نیز اگر شیطان را بشناسیم، تحریک می‌شویم که نیروهای خود را علیه او جمع کنیم؛ دیگر نمی‌مانیم که چه باید کرد! وقتی هم شیطان را در درون تضعیف کنیم، حزب بیرونی آن قطعاً ضعیف می‌شود.

اما هشدار که اگر جدی نگیریم و با حق شوخی کنیم، او نیز ارادۀ ما را می‌پذیرد و اصل انسانیت را آن طور که می‌خواهیم، برایمان کپی می‌کند و در مقابلمان می‌گذارد؛ "وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ"[1]. آن وقت در توهم خود می‌پنداریم واقعاً انسانیم و "أنا"ی شیطانی می‌گوییم! درحالی‌که اگر خود عالی را جدی گرفته بودیم، هرگز نه تسلیم خود دانی می‌شدیم و نه تسلیم دیگران. حاضر بودیم همه چیزمان را فدا کنیم، تا خود حقیقی‌مان بماند؛ مانند کربلاییان که هستی‌شان را دادند و گرد شمع وجود امام، به حقیقی‌ترین حقیقت هستی رسیدند.

آری؛ ناسوت، تضاد و تزاحم دارد، خوش و ناخوش دارد؛ اما تمام اتفاقاتش هرچه باشد، بازی است. باید سهم خود را بگیریم و بگذریم، همین. ولی ما آن را جدی می‌گیریم و برای همین، ملائکه به حبّ و بغض‌ها و نگرانی‌هایمان می‌خندند. تنها یک جدی وجود دارد؛ آن هم «منِ» ما یا خود عالی ما که ظهور حقّ است و چون حق، جدی است، «منِ» ما نیز جدی است. حتی عبادت و معنا هم اگر خود را جدی نگیریم و آن را به لحاظ تأثیرش در وجودمان نبینیم، بازیچه می‌شود. پس "يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ..."[2].

بگذریم از بی‌دینان که اصلاً راه شناخت خود را بسته‌اند. ما که این همه برایمان وقت و انرژی گذاشته‌اند، چقدر خود را و معارف را جدی گرفته‌ایم؟ از کجا بفهمیم چقدر؟ در همۀ شئون زندگی مشخص است. مثلاً اگر می‌خواهیم عینک بخریم، ببینیم اینکه «چقدر طبق مد است» یا «چقدر به صورتمان می‌آید» برایمان جدی است، یا اینکه با وجودمان چه می‌کند و رهاترمان می‌کند یا وابسته‌تر. البته قرار نیست در ظاهر، بی‌نظم باشیم؛ بلکه وقتی به درون خود برویم، آن قدر زیبایی و نظم می‌بینیم که در ظاهر هم جز زیبا نمی‌پسندیم و اصلاً نمی‌توانیم برای خود و زندگی‌مان، زشت و ناموزون را انتخاب کنیم. اما دیگر زیبایی درون برایمان اصل و هدف است، نه زیبایی بیرون.

این گونه است که خود را جدی گرفتن، نه تنها دنیا، که آخرت ما را نیز زیبا و حسنه می‌کند. اگر خوشبویی و طراوت درون خود را بیابیم، محال است لباسی که بو می‌دهد، به تن کنیم. این فرق دارد با آنکه درون را رها کنیم و ظاهر و بیرون را اصل بگیریم. وقتی زینت و جمال درونمان را شناختیم، مطمئن باشیم تزیّن و زیبایی ظاهر نیز به دنبالش می‌آید. این از مختصاب حزب الله است؛ همان گونه که حزب شیطان، مختصاتی دارد.

به هر حال، ناسوت و خود ناسوتی، شوخی است و هر روز وضع و حالی دارد. اما در همۀ این‌ها یک حقیقت است که باید جدی بگیریم: خود عالی. آن وقت دیگران نیز خود عالی ما را جدی می‌گیرند. به فرمایش علامه جعفری:

«اگر تو خود را نشكنی، كسی نمی‌تواند تو را شكست دهد. اگر تو خود را نابينا نكنی، كسی نمی‌تواند تو را كور كند. اگر تو خود را فانی و نابود نسازی، هيچ عاملی قدرت فانی و نابود ساختن تو را ندارد. و اگر بخواهی حركت كنی، هيچ عاملی نمی‌تواند تو را ساكن نمايد.»[3]

چنان‌که حضرت علی(علیه‌السلام) را هیچ چیز نتوانست تحت تأثیر قرار دهد؛ نه جاذبۀ محبت‌های امثال غالیان، نه آتش بغض‌های معاویه و خوارج و سایر دشمنان. چون او خود را جدی گرفته بود. ولی ما با یک کلام محبت‌آمیز یا یک کم‌محلی، بالا و پایین می‌شویم. پس کو شخصیت ثابت و وجود جدی‌مان؟ شاید بگوییم ما روی اولیاء خدا حساسیم و برخورد آن‌ها برایمان مهم است، نه برخورد همه. اما اگر واقعاً این است و محبتمان به اولیاء، لله است، مهر و قهرشان هردو باید برایمان شیرین و بامعنا باشد و هیچ کدام تعادلمان را به هم نریزد. بدانیم اولیاء خدا از برخوردهای جزیی کسی دلگیر نمی‌شوند؛ اما اگر خطایی در بُعد وجود ببینند، حتماً به میدان می‌آیند.

اگر ما خود را جدی بگیریم، می‌بینیم وقتی خودمان ارزشمندیم و برای خود ارزش قائل می‌شویم، اینکه دیگران اهمیتی به ما بدهند یا ندهند، مهم نیست؛ همچنین اگر خود را دوست نداشته باشیم و ارزش‌های وجودمان را کنار بگذاریم، هرچه دیگران دوستمان بدارند و مدرک و گواهی و تقدیرنامه به دستمان بدهند، سود ندارد!

شخصیتی که خدا به ما داده، منطقۀ ممنوعه است و تا خودمان نخواهیم، احدی نمی‌تواند دست‌کاری‌اش کند. درست است که شیطان، تمام نیروهایش را جمع کرده و با یک فوت می‌تواند حمله کند؛ ولی اگر ما حرمت وجودمان را حفظ کنیم، هرگز دست او به ما نمی‌رسد. به فرمایش حضرت علی(علیه‌السلام) در ادامۀ خطبۀ 10:

"وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ، لَايَصْدُرُونَ عَنْهُ وَ لَايَعُودُونَ إِلَيْهِ."

سوگند به خدا، هرآینه حوضی برایشان برپا کنم که به دست خودم باشد و اگر واردش شوند، هرگز بیرون نیایند و اگر درآیند، هرگز فکر بازگشت به آن را نکنند!

پس دیگر عذری نداریم که بگوییم: وقتی شیطان با تمام حزبش دست به کار شده، ما چاره‌ای جز شکست نداریم! زیرا اولاً علی(علیه‌السلام) خود را به عنوان عالی‌ترین نمونۀ پیروز، معرفی کرده که هرگز حق بر او مشتبه نشده است. ثانیاً سوگند خورده و اطمینان خاطر داده که اگر با او باشیم، چنان موقعیتی فراهم می‌کند که دشمن، اسیر دستمان شود و هرگز نتواند بگریزد؛ چه در جنگ با دشمنان بیرونی و چه جهاد اکبر در درون خودمان. پس دیگر چرا باید بترسیم؟

در پایان، خلاصۀ تمام بحث ماه مبارک، اینکه: ظرف فعالیت ذرّیۀ ابلیس یعنی شیطان، نفس انسان است؛ البته در رتبۀ خیال. اگر انسان با شناخت حق و ولایت، خیال خود را تابع عقل و فطرت کند، دست شیطان را می‌بندد. اما اگر اسیر توهم و جزییات دنیا شود، به دام شیطان می‌افتد. اینجاست که اعتقاد به تنهایی کافی نیست؛ زیرا اگر نفس از شیطان تغذیه کند و دچار رذیله شود، نفس امّاره نمی‌گذارد انسان، اعتقادات زیبای خود را در عمل به ظهور رساند. پس باید مراقب بود و علاوه بر اصلاح عقاید، خیال را نیز با معارف و معقولات، از پراکندگی‌ها و آلودگی‌ها پاک کرد.

إن‌شاءالله


[1]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 54 : مکر کردند و خدا هم مکر کرد؛ و او بهترین مکرکنندگان است.

[2]- سورۀ مائده، آیۀ 105 : ای مؤمنان، خود را باشید.

[3]- ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه، ج3، ص148.

 



نظرات کاربران

//