جلسۀ 2 - نفس در دست ولایت

نفس در دست ولایت

 

در ادامه بحث « شیطان‌شناسی »  ( جلسه سی و پنجم، دوم رمضان 1437 ) به تبیین «نفس در دست ولایت » می‌پردازیم.

گفتیم که انسان، متشکّل است از روح و جسم. اما آنچه او را «من» خطاب می‌کند، هیچ یک از این دو نیست؛ بلکه نفس است و آنچه او را در مراتب بهشت، کمال و رضوان الهی یا جهنم و سخط الهی پیش می‌برد، تعیّنی است که در تعامل روح و جسم، به نفس خود می‌دهد.

روح، بی واسطه به خدا وصل است؛ اما نه به معنای حلول یا اتحاد، بلکه این اتصال از نوع اشراقی است: "نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحی"[1]. روح، حقیقت عظیمی است مثل خورشید، که نور و حرارتش روح اعظم است و مراتب شعاعش روح‌های انسانی و پس از آن سایر موجودات. روح اعظم، حقیقت انسان کامل است و همۀ هستی، از طریق او به خدا وصل‌اند. اشراق نیز مثل طلوع است که چیزی از خورشید کم نمی‌کند؛ بلکه فقط سبب ظهور شعاع‌ها می‌شود.

شعاع‌های این خورشید، عبارت‌اند از روح جمادی، روح نباتی، روح حیوانی، روح مَلکی و روحی که تمام این مراتب را دارد، یعنی روح انسانی. پسانسان می‌تواند هریک از این مراتب را ظهور دهد و جماد، نبات، حیوان، شیطان یا فرشته شود، یا حتی از مقام مَلکی هم فراتر رود و به کمال انسانی برسد. و این تعیّن، به مطلوب‌های او بستگی دارد.

ما به دنیا آمده‌ایم تا طالب ظهور حقایق اسماء الهی از طریق روحمان باشیم. اما اگر مطلوبمان در رتبۀ جماد، نبات یا حیوان باشد، همانی می‌شویم که میلمان به آن تعلق گرفته است. این است معنای حدیث شریف: "الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبّ"[2]؛ انسان با همان چیزی است که دوست دارد و با همان محشور می‌شود؛ یعنی به همان چیزی تبدیل می‌شود که طلب می‌کند و در همان رتبه، خدا را عبادت می‌کند، اگرچه ظاهری انسانی داشته باشد.

اما ازآنجاکه خداوند خواسته انسان، خلیفۀ او در زمین باشد، انسان باید در هر زمینه‌ای کامل باشد و به بیان بهتر، به کمال انسانی برسد؛ وگرنه در هر رتبه‌ای بماند، ناقص است و عذاب می‌کشد. به عنوان مثال، آدم، کسی نبود که در بُعد جمادی، نباتی یا حیوانی بماند؛ اما فریب ابلیس را خورد و گرفتار وهم شد. هرچند پس از هبوط، دید که اینجایی نیست و با تلقّی کلمات[3]، جایگاه واقعی خود را پیدا کرد؛ یعنی دریافت که مقصد اصلی او نزدیک شدن به مقام انسان کامل است.

اصالت وجود انسان، با روح اوست؛ حقیقت ثابتی که از خدا جدا نیست و عین کمال و زیبایی است. اما جسم همواره در تضاد و تزاحم است و هر لحظه حالی دارد. نفس نیز صفحۀ سفیدی است که می‌تواند با گرایش به روح، به کمال انسانی برسد؛ و روح به واسطۀ همین نفس و اقتضائاتش است که در بدن تصرف دارد. همۀ این مراتب را خدا به انسان داده؛ اما خود انسان است که «منِ» خود یا همان سرنوشتش را در دنیا و آخرت می‌سازد. اگر پایبند دنیا شود، نفس هم زمین‌گیر می‌شود. ولی اگر در همۀ لحظات زندگی، خواست روح را پیدا و عملی کند، به عالم روح و مقام "کُن" بارمی‌یابد؛ همان که گفتیم در آن، اراده مساوی ظهور است.

اراده، ناشی از شوق است و شوق هم به دنبال میل و طلب می‌آیدپس مهم، طلب‌های ماست که آن‌به‌آن در میادین دنیا ظهور پیدا می‌کند و آنجاست که باید انسان باشیم. یعنی همواره پیش از آنکه به «چه کنم» بیندیشیم، ببینیم روحمان «چه می‌خواهد». وقتی طلب خود را شناختیم، عمل هم در همان جهت ظهور پیدا می‌کند. پس بگذاریم روح بخواهد و "کُن" بگوید، تا "فَيَكُونُ" نیز الهی باشد. وگرنه شیطان، هوای نفس و حرفِ این و آن، می‌گوید و آن وقت اگرچه "أَقِمِ الصَّلاةَ"[4] بگوید، دیگر "لِذِكْری" نیست و "تَنْهٰى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ"[5] نمی‌کند؛ بلکه "وَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ"[6] است! اما آن‌که با روح، نماز می‌خواند، هر نماز او با نماز قبلش فرق دارد وبا هر نمازی، افکار و امیال و رفتارش تغییر می‌کند.

متأسفانه اغلب خوبی‌های ما به خاطر خودمان و بر اساس هوای نفس است، نه به امر روح و برای خدا. به مذهب، اعتقاد داریم؛ اما نوعاً بر اساس هوای نفس، عبادت می‌کنیم و همّتمان صرف سود و زیان شخصی می‌شود. باید خودی را کنار بزنیم و بگذاریم روحمان تصمیم بگیرد؛ وگرنه حتی کارهای خیرمان که به امر هوای نفس است، شرّ می‌شود. یعنی با اینکه ظاهرش زیباست، تأثیر باطنی ندارد؛ چون ارادۀ‌ اولیۀ آن، الهی نیست و برای سود و زیان دنیوی انجام شده است.

برای اینکه به نفسمان تعین انسانی دهیم، باید به روح ملحق شویم؛ همان حقیقت انسان کامل و ولایت، که نفس ما را قدم به قدم پیش می‌برد و به تعین می‌رساند، در هر مسیری که خودمان بخواهیم. وقتی دانه‌ای را در زمین می‌کاریم و تبدیل به درخت می‌شود، فکر می‌کنیم آفتاب و خاک و باران، آن را تبدیل کرده‌اند؛ درحالی‌که رشد او به سبب روح نباتی درونش بوده، همان روحی که شعاع روح اعظم و ولایت است و دانه را از یک ریگ، متمایز می‌کند. آب و آفتاب هم به اذن ولایت، به دانه کمک کرده‌اند؛ که "بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ"[7].

نفس ما نیز همین است و به دست ولایت، تعین می‌پذیرد. اگر خود را به دست او بدهیم، نفسمان را به زیباترین شکل تعین می‌دهد. او بیدارمان می‌کند و اگر هم جسممان مانعی برای روح ایجاد کرد، دستمان را می‌گیرد؛ حتی اگر هم خطا کردیم، نمی‌گذارد در چاه بیفتیم. اما اگر بخواهیم با پای «خودی» برویم، در چاه می‌افتیم و برای نجات، سراغ خاله و عمه و مال و مقام و شأن و شئون می‌رویم، که هیچ کدام نمی‌توانند کاری برایمان کنند!

پس بیایید روحمان را بشناسیم و دست انسان کامل را در پرورش خود باز بگذاریم. هرچه به روح خود إشراف پیدا کنیم، امام نیز نقاب از چهرۀ نورانی حقیقتش برایمان برمی‌دارد. اما اگر بخواهیم با تکیه بر خود برویم، نمی‌توانیم به مقصد برسیم. ما نمی‌دانیم ولایت با جانمان چه می‌کند. چه بسیار خارهایی که با تعلقات دنیایی مال و همسر و فرزند و... در پای وجودمان فرو رفته و بی آنکه بفهمیم، ولایت، آن‌ها را بیرون کشیده؛ حتی چه‌بسا دستش را کشیده‌ایم که: «نکن، درد دارد!» چون از دست دادن برایمان سخت است.

و این برای ولی، خیلی دردناک است که دستش را ببندیم و نگذاریم تعیّنمان را انسانی کند. همان کاری که با خورشید می‌کنیم و از ترس اینکه رنگ فرشمان نرود یا گرد و غبار در اتاقمان ننشیند، پرده‌های ضخیم و چندلایه می‌کشیم و جلوی نور را می‌گیریم! درحالی‌که اگر با نور باشیم و او را حقیقت حاکم بر خود ببینیم، گرد و غبار هم بیاید، خودش پاک می‌کند و نمی‌گذارد آسیبی به ما برسد.

اما متأسفانه ما بیشتر، تعین نفسمان را به دست هوی و وهم داده‌ایم و در میادین نمی‌گذاریم روح، تصمیم بگیرد. برای همین است که به جای آبادی، خرابی داریم! چون در علم و عبادت و اعتقاد هم خود را می‌بینیم؛ و این، محوری‌ترین حربۀ شیطان برای فریب مؤمنان و اهل صراط است. او آنان را متوجه «خود» می‌کند تا «خود» را بزرگ ببینند و فکر کنند برای «خود»شان کسی هستند! همان کاری که با آدم و حوّا کرد و آنان فریب او را خوردند.

پس باید خضر وجود و امام جانمان را پیدا کنیم و کارهایمان را به امر او انجام دهیم؛ وگرنه بدون او، نه روزی‌هایمان برکت دارد، نه عباداتمان قبول است. در تمام میدان‌ها از خود بپرسیم: «چه کسی به ما می‌گوید بکن، یا نکن؟»؛ که اگر صادق باشیم، امر ولایت را پیدا می‌کنیم و خود را به او می‌سپاریم؛ اجازه می‌دهیم او بخواهد و عبادت، دوستی و دشمنی و همۀ امور خود را طبق خواست او تنظیم می‌کنیم. آن وقت، نتیجه و بهرۀ کارمان را می‌بینیم و خودمان می‌فهمیم که فکرمان باز و دلمان صاف شده، جانمان وسعت گرفته و بزرگ شده‌ایم. شاید ظاهر کارمان با دیگران فرقی نکند؛ اما همان کار، باطنمان را رشد می‌دهد و خوشحالیم که خواست ولی را عمل کرده‌ایم. اگر هم چیزی از دست بدهیم، ناراحت نمی‌شویم؛ چون می‌دانیم ارادۀ حکیمانۀ اوست و ما عاشق اوییم.

ولی افسوس که ما چنین نیستیم! در داشتن‌‌ها، خود را می‌بینیم و فکر می‌کنیم نتیجۀ خوبی‌های خودمان است؛ در از دست‌دادن‌ها هم عزا می‌گیریم. درحالی‌که اگر همه چیز را به دست او می‌دادیم، رها می‌شدیم، مثل دریا. ما آن‌به‌آن به دست ولایت و به انتخاب خود، تعین می‌گیریم. اگر به هر مرتبه‌ای از کمال رسیدیم، خود را دربست به او بسپریم، انسان می‌شویم. اما اگر آن را از خود ببینیم، دچار توهّم می‌شویم. زیرا تار مویی فکر و اندیشۀ خود، شأن و آبروی خود و... را به میان آوردیم، کار خراب می‌شود؛ همان طور که یک فضله، دیگ بزرگ آش را نجس می‌کند.

در تاریخ خوانده‌ایم خوارج و غالیان، سرمایۀ عظیمی همچون اعتقاد و محبت به حضرت امام علی(علیه‌السلام) را داشتند؛ اما یک گروه، او را خدا دیدند و گروه دیگر، انسانی معمولی در حد خودشان؛ و با این توهّمات، هردو هلاک شدند.

به راستی چقدر اسیر غیر و دنیا شده‌ایم؟! روح خودمان آن‌قدر دوست‌داشتنی هست که غیر را نبینیم؛ و آن‌قدر در وجودمان سرمایه‌دار هستیم، که دارایی‌های بیرون برایمان جلوه نکند. چرا این‌قدر نگران شأن و شئونمان هستیم؟ هرچه می‌شود، می‌گوییم: «چرا من؟»، «آنجا جایش نبود»، «چرا در مقابل فلانی باید این اتفاق می‌افتاد؟» و...! دیگر رها شویم. همه چیز را زیبا ببینیم و از هر اتفاق، سهم بندگی و عروج خود را برداریم؛ همین.

اگر خواست خود را به ولی ندهیم، در همه جا سود و زیان جزیی خود را حساب می‌کنیم و نمی‌توانیم شجاعانه و انقلابی وارد عمل شویم. قلبمان نور حقایق را دریافت می‌کند؛ اما نمی‌توانیم سبک زندگی باطلمان را تغییر دهیم. لذا از ترس اینکه مبادا زندگی‌اش به هم بریزد، خواری را می‌پذیرد و در محل پر از گناه، برای خود عبادت می‌کند! در عین حال به گمان خود می‌پندارد که عاشق خدا و امام است و جز خواست و رضای آن‌ها برایش اهمیت ندارد. اینجاست که حتی دردی که از شرایط زندگی‌اش می‌کشد، سود ندارد و کاری برایش نمی‌کند.

کسی که فکر می‌کند تنها انجام ظاهر عبادات کافی است، در وهم مانده؛ چراکه موجودات دیگر هم عابد و تسبیح‌گوی خدا هستند، ولی مقام انسان، فوق این‌هاست. نماز و روزۀ ظاهری اگر می‌توانست کاری بکند، ما بعد از این همه عبادت، باید می‌توانستیم دنیا را تکان بدهیم؛ اما سبک زندگی خودمان را هم نمی‌توانیم درست کنیم و این تضاد در اعتقاد و عمل، نشانۀ حرکت وهمی است.

روح انسان، فوق همۀ خوبی‌هاست و کمال او این است که روحش به ظهور برسد تا بدنش هم بتواند در حاکمیت عقل و عشق حرکت کند. تمام دستورات دین نیز برای این است که هوی را از او بگیرد تا مانع ظهور روح نشود. وقتی هوی کنار رفت، روح لطیف می‌شود و از احساس خود، فکر خود، تربیت، فرهنگ خانوادگی، شأن اجتماعی و همۀ عواملی که بر جان او تأثیر گذاشته‌اند، وارسته می‌گردد. نمی‌گذارد هیچ یک از این‌ها مانع از عملکرد صحیح او شود؛ چون می‌داند پیش از آنکه ژن و تربیت و محیط و... در او اثر کند، روح الهی در جانش دمیده شده. لذا هیچ گاه خود را اسیر شرایط نمی‌بیند، که بخواهد خود را راحت کند و بگوید نمی‌توانم!

در نظر چنین کسی، حق، آن است که امام به آن راضی باشد، نه آنچه خودش دوست بدارد؛ باطل نیز آن است که امام نپسندد، نه آنچه فرد را ناراحت می‌کند! معروف هم همان است که امام امر کرده و منکر، آنکه او نهی فرموده؛ نه آنچه خود فرد می‌فهمد. چنان‌که در زیارت آل‌یس می‌خوانیم: "فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ وَ الْبَاطِلُ مَا سَخِطْتُمُوهُ وَ الْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ وَ الْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ".

ما این همه سال، نماز خوانده‌ایم و...! در هر کاری این همه تمرین و تکرار می‌کردیم، حتماً موفق می‌شدیم. پس چرا هنوز برندۀ جانمان شیطان است و حتی فرصت نفس کشیدن به ما نمی‌دهد؟! خیلی‌ها برنده شدند و پرواز کردند؛ ولی «ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم»! با اینکه در بهترین زمان و بهترین مکان زندگی می‌کنیم. ما چون ولایت و ارزش آن را نمی‌شناسیم، وضع ظاهری کشور خود را با ظاهر جوامع دیگر می‌سنجیم و می‌گوییم آن‌ها پیشرفته‌اند. درحالی‌که اگر عمق نظام و انقلاب را ببینیم، می‌فهمیم که ریشه در ولایت داشتن، چه نعمتی است؛ اگرچه اشکالاتی در ظاهر داشته باشد! زیرا حاکمیت ولایت فقیه، ظهور حاکمیت روح اعظم است و در هر شخصی باشد، نور خود را می‌دهد.


[1]- سوره حجر، آیه 29 : از روح خود در او دمیدم.

[2]- الكافی، ج2، ص127.

[3]- اشاره به آیۀ 37 سورۀ بقره : "فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ"؛ پس آدم از پروردگارش کلماتی دریافت و به سوی او توبه کرد؛ همانا او بسیار توبه‌پذیر و مهربان است.

در روایت آمده کلمات، اسماء پنج تن آل‌عبا(علیهم‌السلام) یعنی انسان‌های کامل بود. (الكافی، ج8، ص305)

[4]- سوره طه، آیه 14 : "وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْری"؛ و نماز را برای یاد من به پا دار.

[5]- سوره عنکبوت، آیه 45 : نماز از فحشا و منکر بازمی‌دارد.

[6]- سوره ماعون، آیه 4 : وای بر نمازگزاران!

[7]- زیارت جامعۀ کبیره : به واسطۀ شما باران می‌بارد.

 



نظرات کاربران

//